معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
VID-20240530-WA0127.mp4
18 MB
‏فیلم از طرف تجاری
اگر بُتی از خدا وجود داشته باشد، آن بت، عشق است
اما آن بت در میان بتهای سنگی گم شده است.
اگر معبدی از خدا وجود داشته باشد، آن معبد، قلب است. اما معابد گلی و سنگی آن را پوشانده اند
خدا بخاطر بتها و معابد، گم شده است. و دیدار او بخاطر باصطلاح روحانیون که خود را واسطه بین انسانها و خدا میدانند مشکل شده است
و بخاطر آوازهای نیایش و ستایش برای او، شنیدن صدای خود او غیر ممکن شده است
اگر سکوت و عشق به زندگی انسان برگردد، همراه با آن خدا هم به زندگی بشر برخواهد گشت

#اشو
به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد
گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد

خروش سیل حوادث بلند می‌گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد

#صائب_تبریزی
بعضى ياد آورى ها لازم است
ولى كافى نيست!
در زندگى همه ى ما،
آدم هايى هستند كه،
بايد هزاران بار به يادشان بياورى!p
كه كجا بودند بدون شما
به كجا رسيدند در كنار شما
و چه بى چشم و رويند بعد از شما

علی قاضی نظام
مس را در راه زر خرج كنى تا زر شود نيكو باشد،اما زر را خرج كنى در راه مس افسانه باشد.
درستِ وجود تو از همه پيشنهادهاى نادرست بهتر است؛ به مجاورتِ درست، درستِ تو نيكو تر مى شود و به مجاورت نادرست، درستِ تو تباه مى شود.
از دود برگذرى سياه مى شوى و از مشك برگذرى معطّر.


بهاءولد
عید رخسار تو کو؟
تا عاشقان.....

در وفایت
جانِ خود قربان کنند.....


حافظ
دل چو در خون می‌نشیند شوقش افزون می‌شود


مرغ آبی می‌زند از شوق آری پر در آب...

#قصاب_کاشانی
کودکانیم و به بازی زده خود را که بریم

از لب و چشم بتان پسته و بادامی چند

#میرزا_حبیب_خراسانی
شراب از چند نگاه متفاوت

بدون اینکه استقصای تامی کرده باشم، در این مجالِ کوتاه می‌خواهم دو کارکردِ متفاوت «می» را در دیوانِ خواجه و خیام با هم برّرسم و زود بگذرم. دو شاعری که از حال و هوای باده و شادخواریِ آن بسیار در هنرشان سود برده‌اند. از حافظ شروع می‌کنم:

«ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت».

می‌بینید که «جفتِ متقابلِ» شراب در دیوانِ خواجه غالباً یکی از عناصرِ دینی و مذهبِ روزگارِ اوست (نمی‌گویم همه، بلکه اکثراً!). این چه را برایِ ما نشان می‌دهد؟ اینکه حافظ و عصرش مابه‌الابتلائشان بیشتر دغدغه‌ی دین و بقولِ خودش همان «زُهدِ ریایی» بوده است، نه آنچنان که مشهور است: اشتیاقِ خواجه به باده‌خواری و مستیِ حاصل از آن. در تقابل ببینیم که خیّام که نماینده‌ی نگاهِ عصرش هم هست چه در بابِ شرابِ و مستی  می‌گوید. از درِ نمونه یکی از مهمّ‌ترین رباعیاتش را می‌آورم:

«جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین میزندش
».

تفاوتِ راه را متوجّه شدید؟ دغدغه‌ی خیّام یکی از بنیادی‌ترین مفاهیمِ حضورِ انسان است: مرگ و وجود، نیستی و هستی! این کجا و نِک‌و‌نال‌های خواجه از «ماهِ صیام» و اینکه: «زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت» کجا؟! فاصله‌ی خیّام تا حافظ شراب نیست، پاردایم زندگی ایرانی است! شراب که همان است تا به امروز هم تغییری نکرده است، آنچه که در تقلّبِ احوال تغییر کرده، خودْ انسانِ ایرانی است: انسانِ فلسفی و خردگرای عصرِ فردوسی و خیّام تا انسانِ دینی و صوفی‌گرای عصرِ حافظ. همین شراب در شاهنامه هم هست، امّا دقیقاً با کارکردی نزدیک به جهانِ خیام. در ابتدای داستانِ حیاتیِ شاهنامه، روایتِ «رستم و اسفندیار»:

«هوا پرخروش و زمین پر ز جوش
خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش
دَرَم دارد و نُقْل و جامِ نبید
سرِ گوسفندی تواند برید
مرا نیست، خُنُک مر آنرا که هست
ببخشای بر مردمِ تنگ‌دست
»!

نگاهِ «سرمایه‌داریِ» فردوسی را دیدید؟! کسی که اکنون از «فاصله‌ی طبقاتیِ  مارکسیستی»، شکواییه دارد! بگذریم..، خواستم بگویم: ما همیشه در تقابل‌های دوگانه، باید جفتِ متقابل را از جفتِ بیان‌شده بیشتر وزن بدهیم. اینکه تو در برابر شراب، دینِ زاهدِ مراعی را بگذاری یا فلسفه‌ی وجود و یا فاصله‌ی طبقاتی را مهم است، بسیار مهم است. و این جریان تا روزگارِ معاصر هم ادامه دارد و مدام functionًهای شراب تغییر کرده، از هدایت در بوفِ کور بگیرید با آن «بغلیِ شرابِ کُهنه در پستویِ خانه‌اش» تا فروغ در «ایمان بیاوریم به آغاز فصلِ سرد»! که گفت:

«من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه‌ترین یار آن شراب مگر چند ساله بود؟
نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت‌های مرا می‌جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می‌داری؟»

«اسد آبشیرینی».
از بهر خدا اگر خدا می ‌جویی
می دان که خدا را به هوا می ‌جویی

او را بطلب تا که بیابی او را
غیرش چه کنی غیر چرا می ‌جویی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۳۲۱
من من نیم و اگر دمی من منمی
این عالم چو ذره بر هم زنمی

گر آن منمی که دل ز من برکنده است
خود را چو درخت از زمین برکنمی

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۶۶
با زنده‌دلان نشین و صادق نفسان
حق دشمن خود مکن به تعلیم کسان

خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری
آزار به اندرون موری مرسان

#سعدی
- مواعظ
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۴۵
مهم‌ترین راه برای فاسد کردن ذهن یک جوان این است که به او بقبولانیم تقلید کردن بهتر است از، متفاوت بودن...

فردریش_نیچه
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر،
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد؛
عشقها می میرند،
رنگها رَنگِ دگر می گیرند،
و در این بین فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می ماند...

#اخوان_ثالث
دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان
که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

#هلالی_جغتایی
بیا در گلشن ای بی‌دل، به بوی گل برافشان جان
که از گلزار و گل امروز بوی یار می‌آید

گل از شادی همی خندد، من از غم زار می‌گریم
که از گلشن مرا یاد از رخ دلدار می‌آید


              "عراقی"
توجه دیگران در اصل به این دلیل برای ما مهم است که ذاتاً راجع به ارزش خودمان دچار تردیدیم.

- آلن دوباتن
مقیاس شخصیت شما با بزرگی مشکلی که می‌تواند شما را عصبانی کند تعیین می‌شود.

- زیگموند فروید
چه روزها به شب آورده ام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم

چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی
چه کرده ام که به هجران تو سزاوارم

هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم

من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم

هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم

اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم

#سعدی
به اسم و عنایت حق

از هر چه بگذریم،
سخن دوست خوش‌تر!

از صدای سخن عشق،
ندیدم خوش‌تر!

ما که محتاج اوییم،
او به ما مشتاق‌تر!


گر حقّ همنشین او نبودی در دل او شوق حقّ نبودی

هرگز بوی گل بی گل نباشد هرگز بوی مشک بی مشک نباشد،
این سخن را پایان نیست و اگر پایان باشد همچون سخنهای  دیگر نباشد

فیه مافیه
به من محبت کن!
که ابر رحمت اگر در کویر می‌بارید
به‌جای خار بیابان
بنفشه می‌روئید
و بوی پونه وحشی
به دشت برمی‌خاست

چرا هراس؟
چرا شک؟
بیا که من بی‌تو
درخت خشک کویرم
که برگ‌وبارم نیست
امید بارش باران نوبهارم نیست ....

#حمید_مصدق