جام غم
@AvayeMehregan
ساز و آواز جام غم
• آواز: همایون شجریان
• سنتور: سیامک آقایی
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
#حافظ
• آواز: همایون شجریان
• سنتور: سیامک آقایی
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لحظاتی با تارنوازی
#شهرام_میرجلالی
#شهرام_میرجلالی
نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟
پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!
از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
نشسته در رهت ای صبح، چشمِ شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟
پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!
از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
نشسته در رهت ای صبح، چشمِ شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی
قلبام اکنون آنچنان زلال است
که مردن و آواز خواندن برایاش یکسان مینماید
کتابِ قلبِ من نانوشته بر جای مانده
قلبی که میاندیشد و رؤیا میبافد
خواه با زندگی پُر شود
خواه با مرگ
در این هر دو ابدیتی نهفته
ای دل! تو را یکسان است
بمیر یا بخوان
شاعر: #خوان_رامن_خیمهنس [ «خُوآن رامُن خیمِنِس» | Juan Ramón Jiménez Mantecón | اسپانیا، ۱۹۵۸–۱۸۸۱ ]
برگردان: #مهدی_اخوان_لنگرودی
که مردن و آواز خواندن برایاش یکسان مینماید
کتابِ قلبِ من نانوشته بر جای مانده
قلبی که میاندیشد و رؤیا میبافد
خواه با زندگی پُر شود
خواه با مرگ
در این هر دو ابدیتی نهفته
ای دل! تو را یکسان است
بمیر یا بخوان
شاعر: #خوان_رامن_خیمهنس [ «خُوآن رامُن خیمِنِس» | Juan Ramón Jiménez Mantecón | اسپانیا، ۱۹۵۸–۱۸۸۱ ]
برگردان: #مهدی_اخوان_لنگرودی
• در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن.
موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد.
تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست.
آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!...
موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..
_یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم
موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد.
تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست.
آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!...
موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..
_یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم
آزادی راز سالمندی
و دو لبخند بعد از زهر خند انگار
حلول دست ها هرم تفاهم یعنی
افسونبار پیوندی
و یعنی
رفیق ! آماده ای ؟
ول کن
گذشته ها فراموش
تو از چنگال وهم از جادو از کابوس
رها گشتی
ببین
فانوس کمتاب جزیره ی کامیابی را
و گنج کامیابی را
که می دانی
همان که راز هوش هوشیاران ما است
و می دانی کجا
پیداست
و آنک
سر فرود در آخور سبز خلیج
آنک
هر آن قایق که می خواهی
گشوده بادبان آماده هان برخیز
غرور اینگونه خالی کرد میدان را عمو فایز
و راز بکر ما اینست عمو فایز
قبول راز ما با اهتزاز تند باد ماجراها و شگفتی هاش
و حکیمانه
شگفتی بار تعبیر دیگر
اینست
تمام انتظار من وقوع انفجاریست
تمام شروه ی من شعر من اینست
امید انفجاری تازه راز سازش من با زمین است
چرا که انفجار آشفته می سازد خیالم را
چرا که فرصت پندار را می گیرد از من
چرا که حکمت قهار بی چونش
سقوط من
شکست و ناتوانی غرور من
دریغ و درد من از انهدام نیکی و پاکی
دروغ مکن
و درد زخم چرکین حقارت های من را می برد از یاد
چرا که در غریو انفجار و دود و تاریکی
درخشان تر چراغ کاذب اوهام حتی آفتاب
پرتوان گم می شود چون سوزنی نازک
پری بد کرد ؟
پری رفت ؟
ترا تنها ؟
و با انگشت چون می رفت
بیابان را نشانت داد ؟
تو هم رفتی ؟
کنار قریه های آشنا بیگانه بگذشتی ؟
و از چاه ابها از دلو های سبز آب سرد نوشیدی ؟
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
و دو لبخند بعد از زهر خند انگار
حلول دست ها هرم تفاهم یعنی
افسونبار پیوندی
و یعنی
رفیق ! آماده ای ؟
ول کن
گذشته ها فراموش
تو از چنگال وهم از جادو از کابوس
رها گشتی
ببین
فانوس کمتاب جزیره ی کامیابی را
و گنج کامیابی را
که می دانی
همان که راز هوش هوشیاران ما است
و می دانی کجا
پیداست
و آنک
سر فرود در آخور سبز خلیج
آنک
هر آن قایق که می خواهی
گشوده بادبان آماده هان برخیز
غرور اینگونه خالی کرد میدان را عمو فایز
و راز بکر ما اینست عمو فایز
قبول راز ما با اهتزاز تند باد ماجراها و شگفتی هاش
و حکیمانه
شگفتی بار تعبیر دیگر
اینست
تمام انتظار من وقوع انفجاریست
تمام شروه ی من شعر من اینست
امید انفجاری تازه راز سازش من با زمین است
چرا که انفجار آشفته می سازد خیالم را
چرا که فرصت پندار را می گیرد از من
چرا که حکمت قهار بی چونش
سقوط من
شکست و ناتوانی غرور من
دریغ و درد من از انهدام نیکی و پاکی
دروغ مکن
و درد زخم چرکین حقارت های من را می برد از یاد
چرا که در غریو انفجار و دود و تاریکی
درخشان تر چراغ کاذب اوهام حتی آفتاب
پرتوان گم می شود چون سوزنی نازک
پری بد کرد ؟
پری رفت ؟
ترا تنها ؟
و با انگشت چون می رفت
بیابان را نشانت داد ؟
تو هم رفتی ؟
کنار قریه های آشنا بیگانه بگذشتی ؟
و از چاه ابها از دلو های سبز آب سرد نوشیدی ؟
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی و رقص زیبا
وقتی به رقصام میآورد کلمههایی به من میگوید
کلمههایی که مثل هیچ کلمهی دیگری نیست
زیر بازویم را میگیرد
و مرا روی ابری مینشاند
و بارانی سیاه از روی مژههایم
پایین میآید ... نم نم ... نم نم
با خودش میبرد مرا ... میبرد مرا
به عصری که ایوانش سرشار از عطر گل است
و من دختر بچهای هستم در دست او
پری که نسیمی ریشه هایش را میبرد.
#نزار_قبانی
وقتی به رقصام میآورد کلمههایی به من میگوید
کلمههایی که مثل هیچ کلمهی دیگری نیست
زیر بازویم را میگیرد
و مرا روی ابری مینشاند
و بارانی سیاه از روی مژههایم
پایین میآید ... نم نم ... نم نم
با خودش میبرد مرا ... میبرد مرا
به عصری که ایوانش سرشار از عطر گل است
و من دختر بچهای هستم در دست او
پری که نسیمی ریشه هایش را میبرد.
#نزار_قبانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساقيا سايه ابر است و بهار و لب جوي
من نگويم چه کن ار اهل دلي خود تو بگوي
بوي يک رنگي از اين نقش نمي آيد خيز
دلق آلوده صوفي به مي ناب بشوي
سفله طبع است جهان بر کرمش تکيه مکن
اي جهان ديده ثبات قدم از سفله مجوي
دو نصيحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عيش درآ و به ره عيب مپوي
شکر آن را که دگربار رسيدي به بهار
بيخ نيکي بنشان و ره تحقيق بجوي
روي جانان طلبي آينه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرين ندمد ز آهن و روي
گوش بگشاي که بلبل به فغان مي گويد
خواجه تقصير مفرما گل توفيق ببوي
گفتي از حافظ ما بوي ريا مي آيد
آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
حضرت حافظ
من نگويم چه کن ار اهل دلي خود تو بگوي
بوي يک رنگي از اين نقش نمي آيد خيز
دلق آلوده صوفي به مي ناب بشوي
سفله طبع است جهان بر کرمش تکيه مکن
اي جهان ديده ثبات قدم از سفله مجوي
دو نصيحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عيش درآ و به ره عيب مپوي
شکر آن را که دگربار رسيدي به بهار
بيخ نيکي بنشان و ره تحقيق بجوي
روي جانان طلبي آينه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرين ندمد ز آهن و روي
گوش بگشاي که بلبل به فغان مي گويد
خواجه تقصير مفرما گل توفيق ببوي
گفتي از حافظ ما بوي ريا مي آيد
آفرين بر نفست باد که خوش بردي بوي
حضرت حافظ
بسیاری از ما زمانی طولانی در پی نور گشتهایم، اما هر بار با تاریکی بیشتری روبرو شدهایم.
یونگ میگوید: شخص با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمییابد بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی میرسد.
نیمهی_تاریک_وجود
#دبی_فورد
یونگ میگوید: شخص با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمییابد بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی میرسد.
نیمهی_تاریک_وجود
#دبی_فورد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
*دعوتیم به یک جرعه حس خوب و زیبا*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*( تصنیف ای شهید با صدای دلنشین مدرس )*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*( تصنیف ای شهید با صدای دلنشین مدرس )*
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نام من عشق است
.
تعابير مختلف از عشق را ديده و شنيده ايم
اما اززبان عشق در تو صيف خود كمتر شنيده ايم
عشق ، واژه ى پر مفهوم و مظلومى است
نام من عشق است آیــا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
بـــا شما طیکـــــردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدســالهای از دفتر "حــافظ "
تا غزلهای شما، ها! میشناسیدم؟
این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا!، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود
عشق"قیس"و حسن"لیلا" میشناسیدم؟
در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!
من بریدم "بیستون" را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیدار حتی میشنـاسیدم
من همانم, آَشنــای سالهـای دور
رفتهام از یادتان!؟ یا میشناسیدم!؟
-حسین منزوی
استاد حسام الدین سراج
.
تعابير مختلف از عشق را ديده و شنيده ايم
اما اززبان عشق در تو صيف خود كمتر شنيده ايم
عشق ، واژه ى پر مفهوم و مظلومى است
نام من عشق است آیــا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
بـــا شما طیکـــــردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدســالهای از دفتر "حــافظ "
تا غزلهای شما، ها! میشناسیدم؟
این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا!، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود
عشق"قیس"و حسن"لیلا" میشناسیدم؟
در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!
من بریدم "بیستون" را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیدار حتی میشنـاسیدم
من همانم, آَشنــای سالهـای دور
رفتهام از یادتان!؟ یا میشناسیدم!؟
-حسین منزوی
استاد حسام الدین سراج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود و تقديم احترام به محضر گراميتان
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در محفل عرفانیمان بنام "رندان حافظ"
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد"
لینڪ کروه خدمت شما عزیزان
https://t.me/+rCZzjC3uJCtjYWNk
لینڪ کانال ما:
https://t.me/mehroshadii
گلها
https://t.me/goolfs
مقدمتان سبز 🍃🌹
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در محفل عرفانیمان بنام "رندان حافظ"
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد"
لینڪ کروه خدمت شما عزیزان
https://t.me/+rCZzjC3uJCtjYWNk
لینڪ کانال ما:
https://t.me/mehroshadii
گلها
https://t.me/goolfs
مقدمتان سبز 🍃🌹
انا الحق
«من آنم که دوستش دارم،
و آن که دوستش دارم، من است.
ما دو جانیم که در یک تن گرد آمده ایم:
چون در من نگری او را نگریسته ای،
و چون در او نگری، ما هردو را دیده ای»
حلاج
«من آنم که دوستش دارم،
و آن که دوستش دارم، من است.
ما دو جانیم که در یک تن گرد آمده ایم:
چون در من نگری او را نگریسته ای،
و چون در او نگری، ما هردو را دیده ای»
حلاج