دلم آشفتهی آن مایهی ناز است هنوز
مرغِ پرسوخته در پنجهی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لبِ جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سرِ ناز است هنوز
گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار، عاشقکش و بیگانهنواز است هنوز
خاک گردیدم و بر آتشِ من آب نزد
غافل از حسرتِ اربابِ نیاز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد میدهدم چشمِ پُر آب
دلِ سودازده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصّهی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گرچه رفتی، ز دلم حسرتِ رویِ تو نرفت
درِ این خانه به امّیدِ تو باز است هنوز
این چه سودا ست "عمادا" که تو در سر داری
وین چه سوزیست که در پردهی ساز است هنوز
#عماد_خراسانی
مرغِ پرسوخته در پنجهی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لبِ جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سرِ ناز است هنوز
گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار، عاشقکش و بیگانهنواز است هنوز
خاک گردیدم و بر آتشِ من آب نزد
غافل از حسرتِ اربابِ نیاز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد میدهدم چشمِ پُر آب
دلِ سودازده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصّهی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گرچه رفتی، ز دلم حسرتِ رویِ تو نرفت
درِ این خانه به امّیدِ تو باز است هنوز
این چه سودا ست "عمادا" که تو در سر داری
وین چه سوزیست که در پردهی ساز است هنوز
#عماد_خراسانی
در این دنیا، یک روز بیشتر نیست، همین یک روز است که همیشه تکرار میشود: صبح آن را به ما میدهند و شب از ما پس میگیرند.
#ژان_پل_سارتر
#شیطان_و_خدا
#ژان_پل_سارتر
#شیطان_و_خدا
پری دید پریشان شد خیالت ؟
پری رفت
پری با تو بدی کرد ؟
بیابان گرد مجنونم
پریشان مرد صاحب درد
عمو! همروستا : فایز
غم سنگین
غم تلخت همین بود ؟
چه شیرین بود
اگر این بود
پری بود آخر
این خود حیرت انگیز است
نشان عصمت دور و دیار تو
نشان آنکه باور داشتند افسانه را مردم
پری
که رمز پاکی بود
بود آری
پری وحشت نمی کرد از بشر از خاک آلوده
پری هم به
نیاز تن حصار قدسی نظم پری ها را فرو می ریخت
و با چرکین قبایی مهر می ورزید
و با چرکین قبایی نان جو می خورد
و با چرکین قبایی با تو دوست با تومهر با تو قهر
و آشتی فایز
تو می گویی که شیرین نیست ؟
عموی چون شقایق وحشی و نازکدلم فایز
که غوغایت همه غم
بود
غم غم غم
پری بد کرد با تو
بیابان گرد کرد و آشنا با درد
ولی هم روستای ساده مثل دشت
مگر هفت آسمان عشق جز صحراست ؟
مگر معراج عشق این نیست ؟
مگر مجنون جنون ؟ افسوس
پری بد کرد
تو رنجیدی
ولی آخر پری که بود و اینک نیست
پری رفت
پری از جنگل افسانه ها هم رفت
پری رم کرد
پری مرد
پری پندار پاکی را هم از این دیو لاخ قحبه پرور برد
دل و دوست دل و درد
تو چه خوشبخت بودی مرد
چه افسوسی ؟ چرا افسوس ؟
دریغا زنده بودی می شنیدی
که دهقان جوان
آنک
به دنبال
خرانگان خرما بار پیرش
چه شیرین شروه می خواند
و بذر نغمه های سوزناکت را
که صحرا را تب شوریدگی بخشید
که خنجر بست خشم روستا را در جدال عشق
چه هشیارو صمیمانه
به پهنای بیابان ها می افشاند
و لنگی خر فرتوت و طول جاده ی صحرا و رنج خستگی ها را
چه
آسان می کند بر خویشتن هموار
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
پری رفت
پری با تو بدی کرد ؟
بیابان گرد مجنونم
پریشان مرد صاحب درد
عمو! همروستا : فایز
غم سنگین
غم تلخت همین بود ؟
چه شیرین بود
اگر این بود
پری بود آخر
این خود حیرت انگیز است
نشان عصمت دور و دیار تو
نشان آنکه باور داشتند افسانه را مردم
پری
که رمز پاکی بود
بود آری
پری وحشت نمی کرد از بشر از خاک آلوده
پری هم به
نیاز تن حصار قدسی نظم پری ها را فرو می ریخت
و با چرکین قبایی مهر می ورزید
و با چرکین قبایی نان جو می خورد
و با چرکین قبایی با تو دوست با تومهر با تو قهر
و آشتی فایز
تو می گویی که شیرین نیست ؟
عموی چون شقایق وحشی و نازکدلم فایز
که غوغایت همه غم
بود
غم غم غم
پری بد کرد با تو
بیابان گرد کرد و آشنا با درد
ولی هم روستای ساده مثل دشت
مگر هفت آسمان عشق جز صحراست ؟
مگر معراج عشق این نیست ؟
مگر مجنون جنون ؟ افسوس
پری بد کرد
تو رنجیدی
ولی آخر پری که بود و اینک نیست
پری رفت
پری از جنگل افسانه ها هم رفت
پری رم کرد
پری مرد
پری پندار پاکی را هم از این دیو لاخ قحبه پرور برد
دل و دوست دل و درد
تو چه خوشبخت بودی مرد
چه افسوسی ؟ چرا افسوس ؟
دریغا زنده بودی می شنیدی
که دهقان جوان
آنک
به دنبال
خرانگان خرما بار پیرش
چه شیرین شروه می خواند
و بذر نغمه های سوزناکت را
که صحرا را تب شوریدگی بخشید
که خنجر بست خشم روستا را در جدال عشق
چه هشیارو صمیمانه
به پهنای بیابان ها می افشاند
و لنگی خر فرتوت و طول جاده ی صحرا و رنج خستگی ها را
چه
آسان می کند بر خویشتن هموار
ادامه دارد...
#منوچهر_آتشی
#چند_و_چونی_با_فایز
#دیدار_در_فلق
محبوب من!
در دورها اگر کسی را دیدید
که در دلش آواز میخواند
او منم
کسی که قدر شب های جدا مانده از
یادهای شما را میداند
در دورها
آنکه هم آواز میخواند
هم گریه میکند
هم میخندد
منم
کسی که وقتی شما را میبیند
فریاد میزند:
ای شب ها!
ماه من پیدا شده
اینجا در دورها من هستم...
#محمد_صالح_علا
در دورها اگر کسی را دیدید
که در دلش آواز میخواند
او منم
کسی که قدر شب های جدا مانده از
یادهای شما را میداند
در دورها
آنکه هم آواز میخواند
هم گریه میکند
هم میخندد
منم
کسی که وقتی شما را میبیند
فریاد میزند:
ای شب ها!
ماه من پیدا شده
اینجا در دورها من هستم...
#محمد_صالح_علا
با لب پيمانه هر شب نو کند پيمان عشق
بوسه اي زان لعل نوشين روزی ما کی شود؟
بند عصيان را ز جان با دست طاعت برگشای
اين گره گر وا نشد امروز، فردا کی شود؟
#رهی_معیری
بوسه اي زان لعل نوشين روزی ما کی شود؟
بند عصيان را ز جان با دست طاعت برگشای
اين گره گر وا نشد امروز، فردا کی شود؟
#رهی_معیری
گفت او هم از ضرورت ای اسد
از چو من لاغر، شکارت چه رسد؟
آن نابینای درمانده از روی ناچاری به سگ گفت: ای شیر، از شکار آدمِ لاغری مانند من به تو چه سودی می رسد؟
گور می گیرند یارانت به دشت
کور می گیری تودرکوی، این بدست
همتایان تو در صحرا گورخر شکار می کنند، در حالی که تو در کوچه، نابینا را شکار می کنی. و این کار بسیار زشت است.
گور می جویند یارانت به صید
کور می جویی تو در کوچه به کید
همتایان تو در جستجوی گورخر هستند، در حالی که تو در کوچه با نیرنگ و حیله قصد نابینایی را می کنی.
آن سگِ عالِم، شکارِ گور کرد
وین سگِ بی مایه، قصدِ کور کرد
آن سگِ دانا در صحرا گورخر شکار می کند، و این سگ نادان و سست نهاد قصد شکار نابینا را دارد.
حاج ملاهادی سبزواری گوید: سگ عالم، نفس است که بر دست عقل، مسلمان (= مطيع و منقاد) شود که او را کلب معلم گویند؟. نیز گفته اند: سگ عالم، کنایه از کسی است که دانشی می آموزد و بدان وسیله می تواند حلال را از حرام باز شناسد.
علم چون آموخت سگ،رَست از ضَلال
می کند در بیشه ها صیدِ حلال
وقتی که سگ علم بیاموزد و از گمراهی دست بردارد. در بیشه ها شکار حلال می کند.
شرح مثنوی
از چو من لاغر، شکارت چه رسد؟
آن نابینای درمانده از روی ناچاری به سگ گفت: ای شیر، از شکار آدمِ لاغری مانند من به تو چه سودی می رسد؟
گور می گیرند یارانت به دشت
کور می گیری تودرکوی، این بدست
همتایان تو در صحرا گورخر شکار می کنند، در حالی که تو در کوچه، نابینا را شکار می کنی. و این کار بسیار زشت است.
گور می جویند یارانت به صید
کور می جویی تو در کوچه به کید
همتایان تو در جستجوی گورخر هستند، در حالی که تو در کوچه با نیرنگ و حیله قصد نابینایی را می کنی.
آن سگِ عالِم، شکارِ گور کرد
وین سگِ بی مایه، قصدِ کور کرد
آن سگِ دانا در صحرا گورخر شکار می کند، و این سگ نادان و سست نهاد قصد شکار نابینا را دارد.
حاج ملاهادی سبزواری گوید: سگ عالم، نفس است که بر دست عقل، مسلمان (= مطيع و منقاد) شود که او را کلب معلم گویند؟. نیز گفته اند: سگ عالم، کنایه از کسی است که دانشی می آموزد و بدان وسیله می تواند حلال را از حرام باز شناسد.
علم چون آموخت سگ،رَست از ضَلال
می کند در بیشه ها صیدِ حلال
وقتی که سگ علم بیاموزد و از گمراهی دست بردارد. در بیشه ها شکار حلال می کند.
شرح مثنوی
موزیک بهاریه Tamasha
golpa
به به
گلپا
تماشا
با صدهزار جلوه
برون آمدی که من
با صدهزار دیده
تماشا کنم تو را
فروغی_بسطامی
گلپا
تماشا
با صدهزار جلوه
برون آمدی که من
با صدهزار دیده
تماشا کنم تو را
فروغی_بسطامی
ای درویش!
ملک با توست،
ملکوت با توست،
جبروت با توست
و خدای تعالى و تَقدس با توست
و از تو به تو نزدیکتر است...
اما تو آن چشم نداری
که جمال خدای ببینی
و آن گوش نداری
که سخن خدای بشنوی
کو دل که بداند نفسی اسرارش؟
کو گوش که بشنود دمی گفتارش؟
معشوقه جمال مینماید شب و روز
کو دیده که تا برخورد از دیدارش؟
کار سالکان آن است که خود را تمام کنند
و مراتب خود را ظاهر گردانند،
تا نور خدای ظاهر شود
و آن چشم و آن گوش پیدا آید،
تا جمال خدای را ببیند،
و سخن خدای بشنود...
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
ملک با توست،
ملکوت با توست،
جبروت با توست
و خدای تعالى و تَقدس با توست
و از تو به تو نزدیکتر است...
اما تو آن چشم نداری
که جمال خدای ببینی
و آن گوش نداری
که سخن خدای بشنوی
کو دل که بداند نفسی اسرارش؟
کو گوش که بشنود دمی گفتارش؟
معشوقه جمال مینماید شب و روز
کو دیده که تا برخورد از دیدارش؟
کار سالکان آن است که خود را تمام کنند
و مراتب خود را ظاهر گردانند،
تا نور خدای ظاهر شود
و آن چشم و آن گوش پیدا آید،
تا جمال خدای را ببیند،
و سخن خدای بشنود...
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
دوام عشق اگر خواهی،
مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم می کند
خاموش آتش را
اگر روشندلی، راه از تو
چندان نیست تا گردون
که چون شبنم سفر آسان بود
جان های بی غش را
#صائب_تبریزی
مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم می کند
خاموش آتش را
اگر روشندلی، راه از تو
چندان نیست تا گردون
که چون شبنم سفر آسان بود
جان های بی غش را
#صائب_تبریزی
با یار به بوستان شدم رهگذری
کردم نظری سوی گل از بیصبری
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:
رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟
#فخرالدین_عراقی
کردم نظری سوی گل از بیصبری
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:
رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟
#فخرالدین_عراقی
#حسادت
بعضی آدم ها عین یک گل ناب هستند، دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال میکنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را میگیرد. تمام درخشش آفتاب و تَریِ هوا را می بلعد و جا را برای آنها تنگ کرده، برای آنها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته. به او حسد می برند و دلشان می خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش.
#سیمین_دانشور
بعضی آدم ها عین یک گل ناب هستند، دیگران به جلوه شان حسد می برند. خیال میکنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را میگیرد. تمام درخشش آفتاب و تَریِ هوا را می بلعد و جا را برای آنها تنگ کرده، برای آنها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته. به او حسد می برند و دلشان می خواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش.
#سیمین_دانشور
ما را از سادگی ترسانده اند.هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است .
هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی ... همدیگر رایافتن هنرنیست...
هنر این است که همدیگر را گم نکنیم...
آدمهای ساده بی هیچ دلیلی
دوست داشتنی هستند
سادگی شیک ترین ژست دنیاست...
استاد الهی قمشه ای
هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی ... همدیگر رایافتن هنرنیست...
هنر این است که همدیگر را گم نکنیم...
آدمهای ساده بی هیچ دلیلی
دوست داشتنی هستند
سادگی شیک ترین ژست دنیاست...
استاد الهی قمشه ای
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان- بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
ساز و آواز
نوا و مرکب خوانی
آواز : استاد #محمدرضا_شجریان
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم....
حضرت #سعدی
نوا و مرکب خوانی
آواز : استاد #محمدرضا_شجریان
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم....
حضرت #سعدی
"تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری
بیاضِ رویِ تو را، نیست نقشِ دَرخور از آنک
سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست
به قصد جان من خسته در کمان داری
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
به وصل دوست گرت دست میدهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
چو گل به دامن از این باغ میبری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
#حضرت_حافظ
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری
بیاضِ رویِ تو را، نیست نقشِ دَرخور از آنک
سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری
بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری
مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست
به قصد جان من خسته در کمان داری
بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود
که سهل باشد اگر یار مهربان داری
به وصل دوست گرت دست میدهد یک دم
برو که هر چه مراد است در جهان داری
چو گل به دامن از این باغ میبری حافظ
چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری
#حضرت_حافظ
مرا اگر هزار برنجانند،
هیچ جز قویتر نشوم
و جز عظیمتر نشوم...
شمس تبریزی
هیچ جز قویتر نشوم
و جز عظیمتر نشوم...
شمس تبریزی
بیا با تو مرا کارست امروز
مرا سودای گلزارست امروز
بیا دلدار من دلداریی کن
که روز لطف و ایثارست امروز
دل من جامهها را میدراند
که روز وصل دلدارست امروز
بخندان جان ما را از جمالی
که بر گلبرگ و گلنارست امروز
#مولانا
مرا سودای گلزارست امروز
بیا دلدار من دلداریی کن
که روز لطف و ایثارست امروز
دل من جامهها را میدراند
که روز وصل دلدارست امروز
بخندان جان ما را از جمالی
که بر گلبرگ و گلنارست امروز
#مولانا
چه خوش است سنگی کوچک
که تنها در جاده می غلتد
نه پروای پیشه ای دارد
نه از تنگناها می هراسد.
قهوه ای رنگِ عنصرش را
جهانی گذرا به تن دارد
آزاد چون خورشید
در جمع یا تنها می درخشد،
و با خلوصی تصادفی
مشیّت محض را فرمان می برد.
امیلی_دیکنسون
که تنها در جاده می غلتد
نه پروای پیشه ای دارد
نه از تنگناها می هراسد.
قهوه ای رنگِ عنصرش را
جهانی گذرا به تن دارد
آزاد چون خورشید
در جمع یا تنها می درخشد،
و با خلوصی تصادفی
مشیّت محض را فرمان می برد.
امیلی_دیکنسون