گر ابرم و در گریستن خواهم زیست
ور موجم و سوی نیستن خواهم زیست
اندیشۀ مرگ را رها خواهم کرد
همواره برای زیستن خواهم زیست.
#اسماعیل_خویی
#درگذشت
( زاده ۹ تیر ۱۳۱۷ مشهد -- درگذشته ۴ خرداد ۱۴۰۰ لندن)
#اسماعیل_خویی
از سرآمدان ِ شعر معاصر فارسی است اشعار او تا کنون به زبانهای انگلیسی، روسی، فرانسه، آلمانی و اوکرائینی ترجمه شده است. اسماعیل خویی، نهم تیرماه ۱۳۱۷ در شهر مشهد به دنیا آمد.
ور موجم و سوی نیستن خواهم زیست
اندیشۀ مرگ را رها خواهم کرد
همواره برای زیستن خواهم زیست.
#اسماعیل_خویی
#درگذشت
( زاده ۹ تیر ۱۳۱۷ مشهد -- درگذشته ۴ خرداد ۱۴۰۰ لندن)
#اسماعیل_خویی
از سرآمدان ِ شعر معاصر فارسی است اشعار او تا کنون به زبانهای انگلیسی، روسی، فرانسه، آلمانی و اوکرائینی ترجمه شده است. اسماعیل خویی، نهم تیرماه ۱۳۱۷ در شهر مشهد به دنیا آمد.
خود را از سیری نگاه دار و از گرسنگی مفرط نیز بپرهیز ، زیرا که مزاج چون بیرون از حد اعتدال شود سالک به خیالهای فاسد و هذیان مبتلا شود.
شیخ محی الدین عربی
شیخ محی الدین عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما مست شدیم و دل جدا شد
از ما بگریخت تا کجا شد
چون دید که بند عقل بگسست
در حال دلم گریزپا شد
او جای دگر نرفته باشد
او جانب خلوت خدا شد
در خانه مجو که او هواییست
او مرغ هواست در هوا شد
#حضرت_مولانا
از ما بگریخت تا کجا شد
چون دید که بند عقل بگسست
در حال دلم گریزپا شد
او جای دگر نرفته باشد
او جانب خلوت خدا شد
در خانه مجو که او هواییست
او مرغ هواست در هوا شد
#حضرت_مولانا
روح انسان چیزی جز یک اشتیاق نیست.
اشتیاق برای ناشناخته،
اشتیاق به دانستن بیشتر،
اشتیاق برای بیشتر بودن،
اشتیاق برای کشف دریاهای کشف نشده، کوههای ناشناخته، و ستارگانی که کسی به آنها دست نیافته...
و لذت و شادی در رسیدن و یافتن نیست، بلکه در تلاش کردن است...
تلاشی سخت و طاقتفرسا، تلاشی پر خطر.
همین که برسید باید یک بهانه جدید پیدا کنید، وگرنه آنجا قبرتان خواهد شد. خودکشیتان خواهد بود.
تمام هدفها فقط برای همین هستند که شما را تحریک کنند که به حرکت کردن ادامه دهید. حرکت کردن بسیار شادیبخش است. چون که حرکت کردن، زندگی است.
لحظهای که حرکت کردن را متوقف کنید، مُردهاید.
#اوشو
اشتیاق برای ناشناخته،
اشتیاق به دانستن بیشتر،
اشتیاق برای بیشتر بودن،
اشتیاق برای کشف دریاهای کشف نشده، کوههای ناشناخته، و ستارگانی که کسی به آنها دست نیافته...
و لذت و شادی در رسیدن و یافتن نیست، بلکه در تلاش کردن است...
تلاشی سخت و طاقتفرسا، تلاشی پر خطر.
همین که برسید باید یک بهانه جدید پیدا کنید، وگرنه آنجا قبرتان خواهد شد. خودکشیتان خواهد بود.
تمام هدفها فقط برای همین هستند که شما را تحریک کنند که به حرکت کردن ادامه دهید. حرکت کردن بسیار شادیبخش است. چون که حرکت کردن، زندگی است.
لحظهای که حرکت کردن را متوقف کنید، مُردهاید.
#اوشو
در دهر مرا جز تو دلافروز مباد
بر لعل لبت زمانه فیروز مباد
و آن شب که مرا تو در کناری یا رب
تا صبح قیامت نشود روز مباد
#مهستی_گنجوی
بر لعل لبت زمانه فیروز مباد
و آن شب که مرا تو در کناری یا رب
تا صبح قیامت نشود روز مباد
#مهستی_گنجوی
"نیست هر عقل حقیری پایدار
وقت حرص و وقت خشم و کارزار"
#مثنوی_مولانا
آنکه عقل خویش را رشد و تعالی نداده در گاه حرص و آز و خشم و جدال به بی خردی رفتار می کند...
وقت حرص و وقت خشم و کارزار"
#مثنوی_مولانا
آنکه عقل خویش را رشد و تعالی نداده در گاه حرص و آز و خشم و جدال به بی خردی رفتار می کند...
از واقعهای ترا خبر خواهم کرد
و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
#ابوسعید_ابوالخیر
و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
#ابوسعید_ابوالخیر
مولانا اهل تظاهر و خودپرستی و خود بزرگ بینی و منم منم نبود، بلکه برعکس حتی در اوج قرابت، خود را اندازه و در گنجایش حلول حق نمی دانست. می گفت: حد من آنقدر کم و کوچک است که هرگز حق در من نمی نشیند و من هر بار که خیال و حال قرابت می کنم، از عظمت او و خردی خود "حیرت" می کنم. و این حیرت، تنها چیزی است که در آن خیال و حال دستگیرم می شود.
هر کسی در عجبی و عجب من این است
کو نگنجد به میان، چون به میان می آید
مولانا
هر کسی در عجبی و عجب من این است
کو نگنجد به میان، چون به میان می آید
مولانا
دین و دنیا و دل و جان همه دادم چه کنم
وای بر حال کسی که اوست گرفتار کسی
ناامید است ز درمان دو بیمار طبیب
چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی
#هاتف_اصفهانی
وای بر حال کسی که اوست گرفتار کسی
ناامید است ز درمان دو بیمار طبیب
چشم بیمار کسی و دل بیمار کسی
#هاتف_اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عَجَب این غُلغُله اَز جوقِ مَلَک میخیزَد
عَجَب این قَهقَهه اَز حورِ جَنان میآیَد
چه سَماعَست که جان رَقصکُنان میگَردَد
چه صَفیرَست که دِل بال زَنان میآیَد
همایون_شجریان
عَجَب این قَهقَهه اَز حورِ جَنان میآیَد
چه سَماعَست که جان رَقصکُنان میگَردَد
چه صَفیرَست که دِل بال زَنان میآیَد
همایون_شجریان
مکن بدگوی را نزدیک خود رام
که بد گوید ترا هم در سرانجام
مبادت هیچ با نادان سر و کار
که تا زو ناردت جان کاستن یار
کسی کو کار بد گوید که چون کن
مده بازش ز پیش خود برون کن
سخن چین را مده نزدیک خود جای
که هر روزت بگرداند بصد رای
همی عیب کسی کان ناپدیدست
که حق داند که چونش آفریدست
سوی هر کس چنان گردان نظر را
که بهتر بینی از خود هر بتر را
گمان بد مبر بر کس نکو بر
حلیمی کن ز کمتر کس فرو بر
برغبت بر همه کس مهربان باش
همه کس را چو خورشید جهان باش
اگر خواهی که گردد کعبه آباد
دل اهل دلی از خویش کن شاد
«عطار»
که بد گوید ترا هم در سرانجام
مبادت هیچ با نادان سر و کار
که تا زو ناردت جان کاستن یار
کسی کو کار بد گوید که چون کن
مده بازش ز پیش خود برون کن
سخن چین را مده نزدیک خود جای
که هر روزت بگرداند بصد رای
همی عیب کسی کان ناپدیدست
که حق داند که چونش آفریدست
سوی هر کس چنان گردان نظر را
که بهتر بینی از خود هر بتر را
گمان بد مبر بر کس نکو بر
حلیمی کن ز کمتر کس فرو بر
برغبت بر همه کس مهربان باش
همه کس را چو خورشید جهان باش
اگر خواهی که گردد کعبه آباد
دل اهل دلی از خویش کن شاد
«عطار»
در این عالم جهت نظاره آمده بودم و هر سخنی میشنیدم بیسین و خا و نون ، کلامی بیکاف و لام و الف و میم ، و از این جانبها سخنها میشنیدم میگفتم که ای سخن بیحرف ، اگر تو سخنی ، پس اینها چیست ؟ گفت : نزد من بازیچه .
گفتم : پس مرا به بازیچه فرستادی ؟ گفت : نی تو خواستی .
خواست تو ، که تو را خانهای باشد در آب و گل ، و من ندانم و نبینم ، اکنون هر سخنی میشنیدم و نظاره میکردم مرتبهی هر سخنی .
شمس تبریزی
گفتم : پس مرا به بازیچه فرستادی ؟ گفت : نی تو خواستی .
خواست تو ، که تو را خانهای باشد در آب و گل ، و من ندانم و نبینم ، اکنون هر سخنی میشنیدم و نظاره میکردم مرتبهی هر سخنی .
شمس تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر من خود توام ، پس تو کدامی؟
تو اینی یا تو آنی من چه دانم
چنین اندیشهها را من که باشم؟
تو جان مهربانی من چه دانم
مولانا
تو اینی یا تو آنی من چه دانم
چنین اندیشهها را من که باشم؟
تو جان مهربانی من چه دانم
مولانا
بگذار با تو بگویم که در کوهستانِ زندگی ، هیچ قله ای هدف نیست ... زندگی خودش هدف خویش است ؛ زندگی نه وسیله ای برای رسیدن به یک پایان ، که پایانی برای خود زندگی است ... همراه با آواز نسیم ، پرندگان در پرواز ، گلهای سرخ پیچان و رقصان ... خنده آفتاب در سپیده دمان ، چشمک ستارگان در شامگاهان ... مردی در دام عشقی گرفتار ، کودکی مشغول بازی در خیابان ... هیچ هدفی در آن دوردست ها نیست ... زندگی صرفا از خود لذت می برد ، از خود به وجد می آید ... انرژی در حال لبریزش و فوران است ، در حال رقص ، برای هیچ منظور خاصی ... این نه کار است و نه وظیفه ... زندگی بازی عشق است ؛ شاعری است ؛ موسیقی است ...
#اشو
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر در نظـرِ خویش حقیری، مردی
ور بر سرِ نفسِ خود امیری، مردی
مردی نَبُود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
#باباافضل_کاشانی
ور بر سرِ نفسِ خود امیری، مردی
مردی نَبُود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
#باباافضل_کاشانی
و بدان که "زبان" عضوی شریف است و ترجمان دل است ...
و از زبان بسیار کَس به شاهی رسد و از زبان, بسیار کس هلاک شود...
کار زبان خطرناک است ...و بدان که سخن, خاصِ بنی آدم است .
هر گروهی را لغتی دیگر است که گروهی دیگر در نمی یابد ,
مگر به تعلیم .
عجایب نامه
محمد ابن محمود همدانی
قرن ششم هجری
و از زبان بسیار کَس به شاهی رسد و از زبان, بسیار کس هلاک شود...
کار زبان خطرناک است ...و بدان که سخن, خاصِ بنی آدم است .
هر گروهی را لغتی دیگر است که گروهی دیگر در نمی یابد ,
مگر به تعلیم .
عجایب نامه
محمد ابن محمود همدانی
قرن ششم هجری