معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نه بی او می‌توان بودن

نه با او می‌توان گفتن


#حضرت_سعدی
ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم

روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن



#حضرت_سعدی
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند

مولانا
آن گاه ،
با سپیده دمان،
عشق تو بود 
رودی سیلاب وار  از بینش و ثپش
که می آمد سرشار ؛
و با هزار بازوی موج تپنده و بیدار
که  می رویید در باغهای حیرت و هوش ام .
وز چشمه سارهای بلور
آن گاه ،
دیدم
سرور می نوشم 

#اسماعیل_خویی

اسماعیل خویی (۹ تیر ۱۳۱۷ – ۴ خرداد ۱۴۰۰)شاعر معاصر ایرانی و عضو کانون نویسندگان ایران  بود.شعرهای اسماعیل خویی به زبان‌های گوناگون از جمله  انگلیسی، روسی ، فرانسوی ، آلمانی ، هندی و اوکراینی  برگردان شده‌اند که ترجمه مجموعه اشعار او از فارسی به انگلیسی توسط لطفعلی خنجی  انجام شده‌است. مجموعهٔ شعرهای انگلیسی ا اسماعیل خویی Voice of Exile (صدای تبعید) نام دارد. او نخستین شاعر ایزان است که جایزه روکرت در کوبُرگ را در سال ۲۰۱۰از آن خود کرده‌است
نیمروز عاطفه
خورشید در شقیقه ی راستت
و قلب آفتابی من در شقیقه ی چپت می کوفت
و اهتزاز نقره ای جوزار
در انحنای آسفالت
در گیسوی بلند
تو می خواند
در نیمروز عاطفه بودم
که اسبم اسب سبکپای نبضم
از بهت چشم های عمیق تو از کنار خیالت گذشت
و بیشه ی بلند مژگانت
در شط گرم عشق فروغلتید
ای دوست ای غافل
از من نشسته بیمار ای یار
این دست های سوخته ی من
پاداش آفتاب تن تست
و آن
شقایق سرخ بر گردن سپیدت
پاداش بوسه ی من
در انحنای آسفالت اکنون
در انتهای عاطفه من می کنم سخن

#منوچهر_آتشی
#پاداشها
#دیدار_در_فلق
قبیله لیلی
عباس مهرپویا

قبیله لیلی
عباس مهرپویا
ترانه سرا پرویز وکیلی

عباس مهرپوی
ا (۶ تیر ۱۳۰۶ – ۴ خرداد ۱۳۷۱) خواننده، مبتکر موسیقی تلفیقی، موسیقی‌دان، آهنگساز، تنظیم‌کننده، جهانگرد و دکوراتور ایرانی بود.
۴ خرداد سالروز درگذشت اسماعیل خویی

(زاده ۹ تیر ۱۳۱۷ مشهد -- درگذشته ۴ خرداد ۱۴۰۰ لندن) شاعر

او که از پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران بود، شعرهایش به زبان‌های انگلیسی، روسی، فرانسه، آلمانی، هندی و اوکراینی ترجمه شده‌ است. وی به انگلیسی مسلّط بود و به آن زبان نیز شعر سروده‌ است و نخستین مجموعه شعرهای انگلیسی او «Voice of Exile» نام داشت و اولین شاعر ایرانی است که جایزه روکرت در کوبُرگ را در سال ۲۰۱۰ دریافت کرد.
وی پس از فارغ‌التحصیلی از دانشسرای عالی با بورس تحصیلی شاگرد اولی به انگلستان رفت و از دانشگاه لندن دکترای فلسفه گرفت و پس از بازگشت در دانشگاه تربیت معلم  به تدریس پرداخت.
او که در کنار دیگر آزاداندیشان هم فکرش در مرکز جنبش روشنفکری ایران بود، پس از اعدام دوستش، سعید سلطان‌پور در سال ۱۳۶۰ مخفیانه زندگی می‌کرد و در سال ۱۳۶۳ ساکن لندن شد.
وی از پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران در تبعید و از پایه گذاران انجمن قلم در تبعید بود.
او در کنار احمد شاملو به عنوان یکی از مهمترین نمایندگان شعر فارسی با زیگفرید اونزلد که به دعوت انستیتو گوته به ایران آمده بود، ملاقات کرد.
آثار وی در شهرها و کشورهای مختلفی به چاپ رسیده‌اند، از مشهد و تهران، تا سوئد، آمریکا، کانادا، انگلستان، کرواسی و آلمان.
او به شکل غریبی، تعهد اجتماعی خویش را که گاه در زبان خشمگین یک انقلابی به ستوه آمده از بی‌عدالتی جاری می‌شد، با اندیشه‌های فلسفی شرایط انسانی در بیان انتقادی یک روشنفکر؛ و یا با تغزل می‌آمیخت. او زبان تصویری بسیار ظریف و دقیقی را به کار می‌‌برد.
او یکی از جانشینان جدی آن نسل از شاعران متعهد بود که مانند نیمایوشیج قلمشان سلاحی برای مبارزه علیه سرکوبهای اجتماعی و سیاسی و پیش از هر چیز علیه خفه کردن ادبیات و در راستای رسیدن به آزادی اندیشه و بیان بود.
شاید بخواهیم خویی را یک شاعر سیاسی بنامیم، اما این کار موجب تقلیل گستره و ژرفای آثارش خواهد شد چرا که سرچشمه تعهد اجتماعی او شفقت است. چیزی که در رباعی «همبستگی» مانند دیگر اشعارش بیان شده - و نه فقط در فرم بلکه در محتوا نیز در سنت کلاسیک شعر فارسی قرار می‌گیرد؛ چون سعدی هم ابیاتی با همین مضمون دارد. خویی می‌گوید:
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود، آبادی نیست
تا در همه جهان یکی زندان هست
در هیچ کجای عالم آزادی نیست
۴ خرداد سالروز درگذشت ناصر ملک‌مطیعی

(زاده ۸ فروردین ۱۳۰۹ تهران – درگذشته ۴ خرداد ۱۳۹۷ تهران) کارگردان و بازیگر سینما و تلویزیون

او پس از انقلاب، ادامه کار هنری‌اش، همچون فردین و وثوقی، ممکن نشد و تنها در دو فیلم بازی کرد. پس از انقلاب و تا زمان مرگش در مشاغلی همچون شیرینی‌فروشی و مشاور املاک فعالیت داشت. غیر از فیلم‌های عامه‌پسند «فیلمفارسی» در بعضی فیلم‌های فیلم‌سازان متفاوت‌تری چون علی حاتمی، زکریا هاشمی، مسعود کیمیایی، رضا میرلوحی و هوشنگ کاووسی نیز بازی کرد.
وی دیپلم رشته تربیت‌بدنی دانشسرای عالی تهران را داشت و پیش از آن‌که به‌سینما راه یابد، معلم ورزش بود و پس از ورود به‌سینما به‌فعالیت در تئاتر و دوبله فیلم نیز پرداخت.
فعالیت وی در سینما با بازی در صحنه کوتاهی از فیلم «واریته بهاری» (پرویز خطیبی ۱۳۲۸) آغاز شد و بازی در فیلم «ولگرد» (مهدی رئیس‌فیروز ۱۳۳۱) او را به اوج محبوبیت رساند و سپس در فیلم‌های «گرداب» (حسن خردمند ۱۳۳۲)  «غفلت» (علی کسمایی ۱۳۳۲) «چهارراه حوادث» (ساموئل خاچیکیان ۱۳۳۳) «اتهام» (شاپور یاسمی ۱۳۳۵) «بازگشت به‌زندگی» (عطااله زاهد ۱۳۳۶) «عروس فراری» (اسماعیل کوشان ۱۳۳۷) «طلسم شکسته» (سیامک یاسمی ۱۳۳۷) «دشمن زن» (پرویز خطیبی ۱۳۳۷) «دوقلوها» (سیامک یاسمی ۱۳۳۸) «اول هیکل» (سیامک یاسمی ۱۳۳۹) عمو نوروز (سیامک یاسمی ۱۳۴۰) آرامش قبل از طوفان (خسرو پرویزی ۱۳۴۰) عسل تلخ (حسین مدنی ۱۳۴۰) سایه سرنوشت (اسماعیل کوشان ۱۳۴۰) و آس‌و‌پاس (سیامک یاسمی ۱۳۴۰) بازی کرد.
ملک‌مطیعی از سال ۱۳۴۱ با پوشیدن لباس جاهل‌ها و کلاه مخملی‌ها، در نقش‌هایی ظاهر شد. فیلم‌های: «کلاه مخملی» (اسماعیل کوشان ۱۳۴۱) «با معرفت‌ها» (حسین مدنی ۱۳۴۲) «مردها و جاده‌ها» (ملک‌مطیعی ۱۳۴۲) «ابرام در پاریس» (اسماعیل کوشان ۱۳۴۳) «سالار مردان» (نظام فاطمی ۱۳۴۷) و «مردان روزگار» (مازیار پرتو ۱۳۴۸)
عامه بینندگان را مجذوب خود کرد.
وی تا پیش از قیصر (مسعود کیمیایی ۱۳۴۸) و ایفای نقش «داش فرمون» با کلاه مخملی، در نقش‌های دیگری همچون مرد روستایی (عروس دهکده) افسر نیروی دریایی (پاسداران دریا) شاه‌عباس کبیر (حسین کرد) رئیس دزدها (هاشم خان) پزشک (فرار از حقیقت) و مانند این‌ها نیز ظاهر می‌شد؛ اما پس از موفقیت فیلم «قیصر» ـ که نقش کوتاهی هم در آن داشت ـ یکسر به ایفای نقش‌های کلاه مخملی دعوت شد. «علی بی غم» (عباس کسایی ۱۳۴۹) «رقاصه شهر» (شاپور قریب ۱۳۴۹) «طوقی» (علی حاتمی ۱۳۴۹) «مرید حق» (نظام فاطمی ۱۳۴۹) «سه قاب» (زکریا هاشمی ۱۳۵۰) و «کاکو» (شاپور قریب ۱۳۵۰) شماری از این فیلم‌ها است. «مرد» «غلام ژاندارم» «نقره داغ» «ابرمرد» «قلندر» «آقا مهدی وارد می‌شود» «دشمن» «صلات ظهر» از جمله آثار تحسین‌برانگیز وی محسوب می‌شود.
او همچنین در فیلم «بت» (به‌کارگردانی ایرج قادری ۱۳۵۵) در نقش یک استوار ژاندارمری ظاهر شد.
وی روزگار پس از انقلاب را دوران سختی توصیف می‌کرد، زیرا دچار انزوا و تنهایی و از طرفی، عشق و علاقه مفرطی که به‌فیلم و سینما داشت، قابل تحقق نبود و امکان کار هنری برای وی مهیا نشد و پس از ۳۵ سال دوری از سینما، تنها در فیلم نقش نگار ساخته علی عطشانی بازی کرد.

جوایز:
برنده جایزه مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد، در چهارمین دوره در سال ۱۳۵۰ برای بازی در فیلم سه قاپ.
برنده جایزه مجسمه سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد در سومین دوره در
سال ۱۳۴۹ برای بازی در فیلم رقاصه شهر.
آرامگاه وی در قطعه هنرمندان است.

با هیچ خَلق سخن نگفته‌ام
الّا با مولانا.

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 479
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مکالمۀ شمس و مولانا

من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم، سفرِ من برای برآمدن کار توست، اگرنه مرا چه تفاوت کند از روم تا به شام؟ در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الّا آن است که البته فراق پخته می‌کند و مُهَذّب می‌کند. اکنون مُهَذّب و پختۀ وصال اولی‌تر، یا پختۀ فراق؟ اینکه در وصال پخته شود و چشم باز کند کجا، و آن کجا که بیرون پرده ایستاده بود، تا کی در پرده راه یابد؟ چه ماند بِدان که در اندرون پرده باشد مقیم؟

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 200

#دکلمه_مقالات_شمس
Be Rah (Way) [Nex1Music.IR]
Alireza Ghorbani
یادی در جان

گفتند خدای را نشانی بده
که به آن بدانیم که تو با که بیشتر می‌باشی به عنایت و رحمت.

گفت: هرکه خدای مرا بیشتر یاد می‌کند

یادیست بر زبان
و یادیست در جان

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 244

دکلمه #پرویز_بهرام
آنرا که حلال زادگی عادت و خوست
عیب همه مردمان به چشمش نیکوست

معیوب همه عیب کسان می‌نگرد
از کوزه همان برون تراود که دروست

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۱۱۵
نفس ناقص بخیل خواهد بود
در سخاوت دخیل خواهد بود

گر توکل کند دوا یابد
ورنه دائم علیل خواهد بود

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۱۲۳
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن

عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند
خویشتن بی‌دل و دل بی سر و سامان دیدن

تن به زیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن

هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن

با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست
در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن

گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر
بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن

هر دل سوخته کاندر خم زلف تو فتاد
گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن

آن چه از نرگس مخمور تو در چشم منست
برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن

سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست
چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن

#سعدی
- غزل ۴۶۶
صبری کنیم تا ستم او چه می کند
با این دل شکسته غم او چه می کند

هر کس علاج درد دلی می کنند و ما
دم در کشیده تا ستم او چه می کند

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۱۳۸
پاکی و منزهی و بی همتایی
کس را نرسد ملک بدین زیبایی

خلقان همه خفته‌اند و درها بسته
یا رب تو در لطف بما بگشایی

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۷۱۵
یک نفس هشیار بودن عمر ضایع کردن است

گر نداری باده، باید خویش را دیوانه ساخت


#كليم_كاشانى
لحظه بعد را ترک کنید
چون شما در زندگی به لحظه ی بعد
بیشتر از این لحظه علاقمند هستید.
یک حرکت عمیق شرطی شده.
آن نیاز به لحظه دیگر را ترک کنید.
نیاز روانی به لحظه بعد را رها کنید
کاملا با این لحظه و آن چه اکنون هست،
همراه باشید.
کاملا به این لحظه که بسیار با ارزش است
اجازه دهید که باشد.

#اکهارت_تله
یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست
وین کوتهی مدت مهلی که مراست

حسن عمل از من چه توقع داری؟
با عیب قدیم و ظلم و جهلی که مراست

#اوحدی
- رباعی شمارهٔ ۱۵
دنیی دون دنی از دون مجو
چون رها کن غیر آن بی چون مجو

عشق عاقل را چو مجنون می‌ کند
عاقلی از خدمت مجنون مجو

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۳۳
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طلبت چیست بگو؟
گفتم ای مرشد میخانه ی عشق
دو سه پیمانه مرا مهمان کن
احتیاجم همه مستی است،دلم پرخون است
تو بیا بر دل یک عاشق زار
یک نفس،احسان کن
پاسخم داد،بهای طلبت بسیار است
در ازای دو سه پیمانه می کهنه ی ناب
که تو را مست کند تا دل شب
چه برایم داری؟
کیسه ای زر دادم
پیر زرهای مرا برگرداند
گفت این مستی و شیدایی و عشق
به زر اینجا ندهند ار چه هزاران باشد
سینه ات را بشکاف
ودلت را به بهای می میخانه بده
گر که عاشق شدی ومست شدن شیوه ی توست
بایدت دل بدهی
سینه را چاک زدم
و دل پر تپش و پر خون را
در ازای شبی از عشق تو بی خویش شدن،بخشیدم

از سوگل مشایخی 📚