لرزه بر جانم فتاد ، از چشمِ سِحرآمیزِ او ،
وز نگاهِ گرم و ، لبخندِ فریبانگیزِ او ،
مرغِ شب ، با سایهٔ مهتاب اگر سرخوش بُوَد ،
من ، خوشم ،،، با سایهٔ زلفِ خیالانگیزِ او ،
#رهی_معیری
وز نگاهِ گرم و ، لبخندِ فریبانگیزِ او ،
مرغِ شب ، با سایهٔ مهتاب اگر سرخوش بُوَد ،
من ، خوشم ،،، با سایهٔ زلفِ خیالانگیزِ او ،
#رهی_معیری
دوزخ و جنّت ، همه اجزایِ اوست ،
هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ،
هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ،
آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ،
بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ،
گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ،
تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد ،
هیچ قومی را ، خدا رسوا نکرد ،
#مولانا
هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ،
هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ،
آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ،
بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ،
گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ،
تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد ،
هیچ قومی را ، خدا رسوا نکرد ،
#مولانا
معرفی عارفان
دوزخ و جنّت ، همه اجزایِ اوست ، هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ، هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ، آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ، بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ، گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ، تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد…
تو ، هر صورتی که مصوّر کنی ،
چو نقاش و خامه ،،، بُوَد بر سر ، او ،
تو ، چندانکه برتر نظر میکنی ،
از آن برترِ تو ،،، بُوَد برتر ، او ،
بُرُو ، تَرکِ گفتار و دفتر ، بگو ،
که آن بِه ،،، که باشد ترا دفتر ، او ،
خموش کن ،،، که هر ششجهت نورِ اوست ،
وزین ششجهت بگذری ،،، داور ، او ،
#مولانا
چو نقاش و خامه ،،، بُوَد بر سر ، او ،
تو ، چندانکه برتر نظر میکنی ،
از آن برترِ تو ،،، بُوَد برتر ، او ،
بُرُو ، تَرکِ گفتار و دفتر ، بگو ،
که آن بِه ،،، که باشد ترا دفتر ، او ،
خموش کن ،،، که هر ششجهت نورِ اوست ،
وزین ششجهت بگذری ،،، داور ، او ،
#مولانا
ما ذره آفتاب عشقیم
ای عشق برآی تا برآییم
ما را به میان ذرهها جوی
ما خردترین ذرههاییم
ور زانک بجویی و نیابی
بدهیم نشان که ما کجاییم
#حضرت_عشق_مولانا⚘
ما ذره آفتاب عشقیم
ای عشق برآی تا برآییم
ما را به میان ذرهها جوی
ما خردترین ذرههاییم
ور زانک بجویی و نیابی
بدهیم نشان که ما کجاییم
#حضرت_عشق_مولانا⚘
این شاهکار است...!
به ابوسعید ابوالخیر گفتند:
فلانی قادر است پرواز کند،
گفت:
این که مهم نیست،
مگس هم میپرد.
گفتند:
فلانی را چه میگویی؟!
روی آب راه میرود!
گفت:
اهمیتی ندارد،
تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتند:
پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت:
اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی ...
هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی،
دروغ نگویی،
کلک نزنی،
سو استفاده نکنی و ...
مرنج و مرنجانی.
این شاهکار است...!
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
#حافظ
#ابوسعید_ابوالخیر
به ابوسعید ابوالخیر گفتند:
فلانی قادر است پرواز کند،
گفت:
این که مهم نیست،
مگس هم میپرد.
گفتند:
فلانی را چه میگویی؟!
روی آب راه میرود!
گفت:
اهمیتی ندارد،
تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتند:
پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت:
اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی ...
هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی،
دروغ نگویی،
کلک نزنی،
سو استفاده نکنی و ...
مرنج و مرنجانی.
این شاهکار است...!
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
#حافظ
#ابوسعید_ابوالخیر
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
#مولانا
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
#مولانا
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
بی ارزش ترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر...
از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید مثل انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و ...
آدمی را آدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است...
از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید مثل انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و ...
آدمی را آدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است...
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی
#انوری
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی
#انوری
.من يک جانم که صد هزار است تَنَم// ليکِن چه کُنم چو بَند دارد دَهَنم؟
ديدم دو هزار خَلْق کان من بودم// زان جُمله نديدهام يکي را که مَنَم
(ديوان شمس )
در اين رباعي، مولوي به صراحت اعلام مي دارد كه يك روح يا جان است كه داراي صدها هزار تجسد يا بدن فيزيكي مي باشد كه در طول زندگي هاي مختلف آن را تجربه و زندگي كرده است. هرچند مولوي اظهار مي كند كه نمي تواند بيشتر از اين در اين باره سخن بگويد و اسرار ناگفتني را به صورت واضح و آشكار بر زبان براند. مولوي مي گويد دو هزار زندگي و تجسد فيزيكي خود را ديدم اما در بين آن همه زندگي هاي بي شمار، حتي يك زندگي را نتوانستم مشاهده كنم كه در آن، من حقيقي يا روح يا جان رباني سكاندار وجودم باشد، يعني خود واقعي ام در هيچ يك از آنها نديدم.
#مولوی
ديدم دو هزار خَلْق کان من بودم// زان جُمله نديدهام يکي را که مَنَم
(ديوان شمس )
در اين رباعي، مولوي به صراحت اعلام مي دارد كه يك روح يا جان است كه داراي صدها هزار تجسد يا بدن فيزيكي مي باشد كه در طول زندگي هاي مختلف آن را تجربه و زندگي كرده است. هرچند مولوي اظهار مي كند كه نمي تواند بيشتر از اين در اين باره سخن بگويد و اسرار ناگفتني را به صورت واضح و آشكار بر زبان براند. مولوي مي گويد دو هزار زندگي و تجسد فيزيكي خود را ديدم اما در بين آن همه زندگي هاي بي شمار، حتي يك زندگي را نتوانستم مشاهده كنم كه در آن، من حقيقي يا روح يا جان رباني سكاندار وجودم باشد، يعني خود واقعي ام در هيچ يك از آنها نديدم.
#مولوی
شبها به کنج خلـوتم آواز می دهند
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند
گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح
از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبهام از راز میدهند
وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست
خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند
هرگز به ناز سرمه فروشش نیاز نیست
نرگس که از خم ازلش ناز می دهند
بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار"
کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند
#شهریار
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند
گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح
از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبهام از راز میدهند
وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست
خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند
هرگز به ناز سرمه فروشش نیاز نیست
نرگس که از خم ازلش ناز می دهند
بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار"
کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند
#شهریار
#شعر_شب
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوههای ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
#فیض_کاشانی
ای فیض بیا که عزم می خانه کنیم
پیمان شکنیم و می بپیمانه کنیم
دل در ره عشوههای ساقی فکنیم
جان در سر غمزهای جانانه کنیم
#فیض_کاشانی