غَزالان را ز وحشت باز دارد دیدنِ چشمت
به چرخ آرَد زمین را چون فلک، گردیدنِ چشمت
به بیداری چه خواهد کرد یارب! با نظربازان؟
که خوابانیدنِ تیغ است خوابانیدنِ چشمت
ز خونِ خَلق رنگین است چندان تیغِ مژگانت
که میگردد نگارین، دست از مالیدنِ چشمت
ز بستن دیدهی شَهباز در فکرِ شکار افتد
کند در پرده مَشقِ دلبری پوشیدنِ چشمت
نَمانَد در تَهِ ابرِ سیه برقی که شوخ افتد
نباشد لحظهای افزون، نگهدُزدیدنِ چشمت
نظربازی که چشمت را به چشمِ آهُوان سَنجَد
ترازویِ دو سر قَلب است در سنجیدنِ چشمت
عقیقی سازد از خونِ جگر سیمای زَرّین را
سهیلِ شوخچشم از غیرتِ خندیدنِ چشمت
حقوقٓ مردمی منظور افتاده است «صائب» را
وگرنه میتواند بَست چشم از دیدنِ چشمت
#صائب
به چرخ آرَد زمین را چون فلک، گردیدنِ چشمت
به بیداری چه خواهد کرد یارب! با نظربازان؟
که خوابانیدنِ تیغ است خوابانیدنِ چشمت
ز خونِ خَلق رنگین است چندان تیغِ مژگانت
که میگردد نگارین، دست از مالیدنِ چشمت
ز بستن دیدهی شَهباز در فکرِ شکار افتد
کند در پرده مَشقِ دلبری پوشیدنِ چشمت
نَمانَد در تَهِ ابرِ سیه برقی که شوخ افتد
نباشد لحظهای افزون، نگهدُزدیدنِ چشمت
نظربازی که چشمت را به چشمِ آهُوان سَنجَد
ترازویِ دو سر قَلب است در سنجیدنِ چشمت
عقیقی سازد از خونِ جگر سیمای زَرّین را
سهیلِ شوخچشم از غیرتِ خندیدنِ چشمت
حقوقٓ مردمی منظور افتاده است «صائب» را
وگرنه میتواند بَست چشم از دیدنِ چشمت
#صائب
مرا به خاک در دوست آشنایی نیست
به آشنایی دل می روم به خانه دوست
ز شغل عشق چه اندیشه می کنی صائب؟
خمار صبح ندارد می شبانه دوست
صائب
به آشنایی دل می روم به خانه دوست
ز شغل عشق چه اندیشه می کنی صائب؟
خمار صبح ندارد می شبانه دوست
صائب
هرچه بینی سودِ خود از آن می گُریز
زهرنوش و، آبِ حیوان را بریز
از هرچه که سود خود را در آن می بینی فرار کن، زهر بنوش و آب حیات را دور بریز. زهر، اینجا کنایه از ریاضت و طاعت است که برای نفس اماره، تلخ و ناگوار می آید. و آب حیوان، کنایه از عیش و نوش حیوانی است که مطابق امیال نفس اماره است.
هرکه بستاید تو را، دشنام دِه
سود و سرمایه به مُفلِس وام ده
هر کس که تو را بستاید، تو دشنامش بده. و سود و سرمایه ات را به فقير وام بده.
یعنی مدحِ متملّقانه، زیان های بسیاری در روح و روان آدمی پدید می آورد و شخصیت او را موردخدشه قرار می دهد.
از اینرو، ممدوح باید درشتی و تندی از خود نشان دهد تا چاپلوسان در مدّاحی قویدل نشوند.
همه انبیاء و اولیاء الله از مدّاحی های متملقانه و توصیفات چاپلوسانه نهی کرده اند.
ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
ایمنی را رها کن و جای خوف و بیم قرار بگیر، و از عِرض و ناموس بگذر و آشکارا رسوا باش.
آزمودم عقلِ دُوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
من عقل دوراندیش را مورد امتحان قرار دادم و از این پس خود را دیوانه خواهم ساخت. عقلِ دوزاندیش، همان عقل معاش است که آرزوهای طویل دارد.
بنابراین من این عقل معاش را بارها امتحان کرده ام و دیده ام با این عقل، نمی توان سلوک کرد. بنابراین خود را از این عقل، رهانده ام. اگر چه در نظر ظاهر بینان دیوانه شمرده شوم.
شرح مثنوی
زهرنوش و، آبِ حیوان را بریز
از هرچه که سود خود را در آن می بینی فرار کن، زهر بنوش و آب حیات را دور بریز. زهر، اینجا کنایه از ریاضت و طاعت است که برای نفس اماره، تلخ و ناگوار می آید. و آب حیوان، کنایه از عیش و نوش حیوانی است که مطابق امیال نفس اماره است.
هرکه بستاید تو را، دشنام دِه
سود و سرمایه به مُفلِس وام ده
هر کس که تو را بستاید، تو دشنامش بده. و سود و سرمایه ات را به فقير وام بده.
یعنی مدحِ متملّقانه، زیان های بسیاری در روح و روان آدمی پدید می آورد و شخصیت او را موردخدشه قرار می دهد.
از اینرو، ممدوح باید درشتی و تندی از خود نشان دهد تا چاپلوسان در مدّاحی قویدل نشوند.
همه انبیاء و اولیاء الله از مدّاحی های متملقانه و توصیفات چاپلوسانه نهی کرده اند.
ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
ایمنی را رها کن و جای خوف و بیم قرار بگیر، و از عِرض و ناموس بگذر و آشکارا رسوا باش.
آزمودم عقلِ دُوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
من عقل دوراندیش را مورد امتحان قرار دادم و از این پس خود را دیوانه خواهم ساخت. عقلِ دوزاندیش، همان عقل معاش است که آرزوهای طویل دارد.
بنابراین من این عقل معاش را بارها امتحان کرده ام و دیده ام با این عقل، نمی توان سلوک کرد. بنابراین خود را از این عقل، رهانده ام. اگر چه در نظر ظاهر بینان دیوانه شمرده شوم.
شرح مثنوی
روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد...
#پروین_اعتصامی
فرصت رفته محالست که از سر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد...
#پروین_اعتصامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ذهن بیقرار تو حجابی از غفلت میان تو و خدا است. وقتی که ساکت باشی ، آگاهی تو شفاف شده ، خداوند را آشکار میسازد.
پاراماهانسا یوگاناندا
پاراماهانسا یوگاناندا
Forwarded from موزیڪ و زندگی 🎼 (ℳoŋireɦ)
Forwarded from موزیڪ و زندگی 🎼 (ℳoŋireɦ)
آهنگ بسیار زیبا و کمتر شنیده دخترک با صدای ملوک ضرابی
اندک اندک بیا غنچه دهن
دسته دسته بچین گل زچمن
قصه کمتر بگو جای سخن
یک دو بوسه بزن بر لب من
🎼🎼🎼
اندک اندک بیا غنچه دهن
دسته دسته بچین گل زچمن
قصه کمتر بگو جای سخن
یک دو بوسه بزن بر لب من
🎼🎼🎼
آفتاب اول خرداد
شادیت بیکرانه و خوش باد!
ای آفتابِ اوَّلِ خرداد!
بر هر کجا بتاب
با جامِ عدل و داد
بر شرق و غرب و کوه و گریوه
در هر کجا گیاهی و در هر کجا گُلی
در بامدادِ آینهها،
نیز
در نیمروزِ روضهٔ رضوان
آنجا که مادرم
در جامه و جوانیِ گلهای اطلسی
سر برکشیده از شکنِ خاک، بامداد.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
دفتر «هنگامهٔ شکفتن و گفتن»
مجموعهٔ طفلی به نام شادی
شادیت بیکرانه و خوش باد!
ای آفتابِ اوَّلِ خرداد!
بر هر کجا بتاب
با جامِ عدل و داد
بر شرق و غرب و کوه و گریوه
در هر کجا گیاهی و در هر کجا گُلی
در بامدادِ آینهها،
نیز
در نیمروزِ روضهٔ رضوان
آنجا که مادرم
در جامه و جوانیِ گلهای اطلسی
سر برکشیده از شکنِ خاک، بامداد.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
دفتر «هنگامهٔ شکفتن و گفتن»
مجموعهٔ طفلی به نام شادی
خورشید
تصویر نخل پر برگی
درشط ظهر بود
و باد گرم مزرعه ی جو را
بر صحنه ی کویر
تلاوت می کرد
گله
دنبال زنگ پازن
پیشاهنگ
می رفت سوی گهر
ما داسهایمان را
بر گردن آویختیم
با مرهم قدیم آب دهان
کف های پینه بسته امان را مالیدیم
و در مسیر توفان دیدیم
که خوشه های خشک
از ریشه های خویش فراری بودند
#منوچهر_آتشی
#نیمروز
#دیدار_در_فلق
تصویر نخل پر برگی
درشط ظهر بود
و باد گرم مزرعه ی جو را
بر صحنه ی کویر
تلاوت می کرد
گله
دنبال زنگ پازن
پیشاهنگ
می رفت سوی گهر
ما داسهایمان را
بر گردن آویختیم
با مرهم قدیم آب دهان
کف های پینه بسته امان را مالیدیم
و در مسیر توفان دیدیم
که خوشه های خشک
از ریشه های خویش فراری بودند
#منوچهر_آتشی
#نیمروز
#دیدار_در_فلق
اسطرلاب حق
#محمدعلی_موحد ص108
این مقری قرآن را درست می خواند؟آری صورت قرآن را درست می خواند، ولیکن از معنی بی خبر است. دلیل بر آنکه حالیکه معنی را می یابد رد می کند. به نا بینایی می خواند.
نظیرش مردی در دست قندز دارد ، قندزی دیگر از آن بهتر آوردند رد می کند. پس دانستیم قندز را نمی شناسد. کسی این را گفته است که قندز است ، او به تقلید به دست گرفته است.
همچون کودکان که با گردکان بازی می کنند چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی رد می کنند ، که گردکان آن است که جغ جغ کند ، این را بانکی و جغ جغی نیست.
آخر خزائن خدای بسیار است و علم های خدای بسیار . اگر قرآن را به دانش می خواند قرآن دیگر را چرا رد می کند
محمّدعلی موحّد (زادهٔ ۲ خرداد ۱۳۰۲) شاعر، ادیب، عرفانپژوه ، تاریخ نگار ، حقوقدان و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. صمد موحد برادر اوست
#محمدعلی_موحد ص108
این مقری قرآن را درست می خواند؟آری صورت قرآن را درست می خواند، ولیکن از معنی بی خبر است. دلیل بر آنکه حالیکه معنی را می یابد رد می کند. به نا بینایی می خواند.
نظیرش مردی در دست قندز دارد ، قندزی دیگر از آن بهتر آوردند رد می کند. پس دانستیم قندز را نمی شناسد. کسی این را گفته است که قندز است ، او به تقلید به دست گرفته است.
همچون کودکان که با گردکان بازی می کنند چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی رد می کنند ، که گردکان آن است که جغ جغ کند ، این را بانکی و جغ جغی نیست.
آخر خزائن خدای بسیار است و علم های خدای بسیار . اگر قرآن را به دانش می خواند قرآن دیگر را چرا رد می کند
محمّدعلی موحّد (زادهٔ ۲ خرداد ۱۳۰۲) شاعر، ادیب، عرفانپژوه ، تاریخ نگار ، حقوقدان و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است. صمد موحد برادر اوست
این چه چشمست و چه ابرو و چه لب
این چه قدست و چه رفتار عجب
این چه خطست و چه خالست و چه حسن
این چه تمکین چه جا و چه ادب
هر یکی از دگری شیرین تر
لب و دندان و دهان و غبغب
جلوههایت همه آرایش ناز
غمزههایت همه اسباب و طرب
حرکاتت همه موزون و بجا
سکناتت همه مطبوع و عجب
پای تا سر همه شیرین و لطیف
این چه نخلست سراپای رطب
#فیض_کاشانی
محمد بن مرتضی معروف به ملا محسن فیض کاشانی (زادهٔ ۱۰۰۷ در کاشان – درگذشتهٔ ۱۰۹۰هجری قمری در کاشان) (۹۷۷_۱۰۵۸ هجری شمسی) فقیه، محدث، حکیم، و عارف شیعه مذهب دوره صفوی بود و در اواخر عمر خود توبه نامه و رسالاتی را به رشته تحریر در آورد و اخباری مسلک شد.. نام او محمد محسن، مشهور به ملا محسن، و تخلص ایشان فیض بودهاست.از جمله رسالات او در زمینه اخباری و اصولی، سفینة النجاة است
زادهٔ ۴ مهر ۹۷۷ کاشان ایران صفوی
درگذشته ۲ خرداد ۱۰۵۹ (۸۲ سالگی)
کاشان
مدفن کاشان
محل زندگی قمصرملیت ایرانی
دیگر نامهاملا محسن فیض کاشانی
این چه قدست و چه رفتار عجب
این چه خطست و چه خالست و چه حسن
این چه تمکین چه جا و چه ادب
هر یکی از دگری شیرین تر
لب و دندان و دهان و غبغب
جلوههایت همه آرایش ناز
غمزههایت همه اسباب و طرب
حرکاتت همه موزون و بجا
سکناتت همه مطبوع و عجب
پای تا سر همه شیرین و لطیف
این چه نخلست سراپای رطب
#فیض_کاشانی
محمد بن مرتضی معروف به ملا محسن فیض کاشانی (زادهٔ ۱۰۰۷ در کاشان – درگذشتهٔ ۱۰۹۰هجری قمری در کاشان) (۹۷۷_۱۰۵۸ هجری شمسی) فقیه، محدث، حکیم، و عارف شیعه مذهب دوره صفوی بود و در اواخر عمر خود توبه نامه و رسالاتی را به رشته تحریر در آورد و اخباری مسلک شد.. نام او محمد محسن، مشهور به ملا محسن، و تخلص ایشان فیض بودهاست.از جمله رسالات او در زمینه اخباری و اصولی، سفینة النجاة است
زادهٔ ۴ مهر ۹۷۷ کاشان ایران صفوی
درگذشته ۲ خرداد ۱۰۵۹ (۸۲ سالگی)
کاشان
مدفن کاشان
محل زندگی قمصرملیت ایرانی
دیگر نامهاملا محسن فیض کاشانی
شب ، ز نورِ ماه ،،، رویِ خویش را ، بیند سپید ،
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا