معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس
دوستی بخواه که
به روزهایت تلاش

و به شب‌هایت
آرامش ببخشد...

#جبران_خلیل_جبران
دوستی بخواه که
به روزهایت تلاش

و به شب‌هایت
آرامش ببخشد...

#جبران_خلیل_جبران
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان

به سحر که جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا ز لب پیاله بستان

#خواجوی_کرمانی
خواجه_عبدالله_انصاری

الهی


چون تو مولی کراست ؟
و چون تو دوست کجاست؟
هر چه دادی نشان است و آیین فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت برجاست، نشانت بیقراری دل و غارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جمال.
از منظر عارفان

"خدا" می آید تا "خود" برود. انسان "بی خدا" به همان اندازه در معرض خطر "خود خدا پنداری" قرار دارد، که دیندارِ بی تزکیه و جاهل و خود حق پندار.

انسان باید در جایی بشکند تا به دام "خود خدا پنداری" نیافتد. انسان باید خُردی و ناچیزی خود را دریابد تا توهّم خودبزرگ بینی برش ندارد.

عبادت و راز و نیاز جایی و فرصتی و مجالی برای اظهار ناچیزی "خود" و دیدن عجز "خود" است. تا بدانی عالم بزرگ تر و تو کوچک تر از آنی که کل حقیقت را در مشت خود داشته باشی.

شیخ ابن عربی
راه خدای تعالی را عدد نتوان گفت.!
چندانکه بنده است، به خدای تعالی راه هست.
به هر راهی رفتم قومی دیدم،
گفتم؛

بار خدايا!
مرا به راهی بَر که من باشم و تو؛
خلق در آن نباشند!
اندوه در پیش من نهاد.
گفت:
این اندوه باری گران است،
خلق نتوانند کشید...

ابوالحسن- خرقانی
و گفت:
حاجیان به قالب گرد کعبه طواف کنند، بقا خواهند؛
و اهل محبت به گرد قلوب گردند و عرش و لقا خواهند.

بایزید- بسطامی
ایستادن بر سر حرف حق، از « اراده به توکل » ما سرچشمه می گیرد، باز شدن هزار چشمه آگاهی، از اراده خداوند.

#حکیم_ملاصدرا

اول خرداد روز بزرگداشت ملاصدرا گرامی باد...


‌محبوبم!
یادمان باشد قرار ما حوالیِ عطر سیب هاست.
شما نباشید دریا تنهاست،
غروب تنهاست،
ماسه ها، کوچه ها و سپیدارها تنهایند...


#محمد_صالح_علاء
ماه خرداد بر تو فرخ باد

آفرین باد بر مه خرداد

#فرخی_سیستانی
من کولی ز قافله وامانده ام
واماندگان قافله ی خواب ها
در یورت بی هیاهوی من می رقصند
روح غریب مجنون هر شب
با آهوان خسته ی بسیارش
در بی حصار خلوت من خواب می کند
وز چشمه سار روشن رویایش
نخل خیال خرم لیلی را
سیراب می کند
در هر غروب غمگین فرهاد
با بازوان خسته و پیشانی شکسته
از شیب سنگلاخی گلگون بیستون
تا سایه سار جلگه سرازیر می شود
شب از طلوع تیشه ی او چشمه گاه نور
و دره های تشنه پر از شیر می شود
در چشم من حکایت سرکشتگی
و قصرهای سوخته را می بیند
آنگاه
با آرزوی تلخی کام خویش
و کامیابی شیرین
دستان استوارش را
مثل منار باز بر افلاک می کند
من کولیم
سرگشته ی تمام بیابان ها
و عاشق تمام بیابان ها
با چادر سیاهم بردوش
در کوچ جاودانم
از گوشه های دست نخورده
از
تنگه های ژرف نشنیده بانگ زنگ
از قصه های شیرین با گوش دیگران
از سنگ از سراب
افسانه های تازه می خوانم
ای برگ های سبز
دست مرا شفا بدهید
تا بوته های نور و طراوت را
در غارهای وحشت و خاموشی
به رشد آفتابی خویش
یاری کنم
ای آبهای
روشن
چشم مرا شفا بدهید
تا از سراب های فریب آور
سرچشمه های روشن پاکی را
جاری کنم

#منوچهر_آتشی
#من_کولی
#دیدار_در_فلق
قلّاب
همایون شجریان، س. پورناظری، سعدی
🎧 قلّاب
#همایون_شجریان

زاندازه بیرون تشنه‌اَم
ساقی بیار آن آب را
اوّل مرا سیراب کن
وان‌گه بده اصحاب را

من نیز چشم از خوابِ خوش
بر می‌نکردم پیش از این
روزِ فراقِ دوستان
شب‌خوش بگفتم خواب را

مقدارِ یارِ هم‌نفس
چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد
قیمت بداند آب را

سعدی چو جورش می‌بری
نزدیکِ او دیگر مرو
ای بی‌بَصَر من می‌روم
او می‌کشد قلّاب را
#سعدی
معین عاشقتر از من
@Jane_oshaagh
ترانۀ بسیار زیبای 
عاشق تر از من چه کسی
با صدای دلنشین #معین
شعر و آهنگ؛
#جهانبخش_پازوکی
تنظیم ؛
#بیژن_مرتضوی
Delam Tange
Majid Razavi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاش گاهی
دلت تنگ شود
ترانه ای گوش کنی
شعری بخوانی
با خود بگویی
راستی چه می کند
آنکه مرا بیشتر از جان می خواست

#حمید_رضا_چوپانی
و گفت وقتی غلامی خریدم
گفتم:چه نامی؟
گفت:تا چه خوانی!گفتم چه خوری؟
گفت:تا چه دهی!گفتم چه پوشی؟
گفت:تا چه پوشانی!گفتم چه کنی؟
گفت:تا چه فرمایی!گفتم:چه خواهی؟
گفت:بنده را با خواست چه کار؟
پس با خود گفتم:ای مسکین!تو در همهٔ عمر خدای را همچنین بنده ای بوده ای؟
بندگی باری بیاموز!


تذکرة الاولیاء
این سخن و آواز، از اندیشه خاست
تو ندانی بحرِ اندیشه کجاست

این سخن و این آواز را که تو می شنوی، همه از اندیشه پیدا شده است، ولی تو نمی دانی که دریای بیکران اندیشه در کجاست.[مراد از اندیشه در اینجا ذات خداوندی است. و این بیت (به قول اکبرآبادی) بیانی است از معیّت حق تعالی با اشیاء براساس مشرب کشف و شهود نه مشرب ظاهریان.]

لیک چون موجِ سخن دیدی لطیف
بحرِ آن دانی که باشد هم شریف

همینکه امواج کلمات را مشاهده کنی، خواهی دانست که دریای آن نیز لطیف و شریف است.

چون ز دانش، موجِ اندیشه بتاخت
از سخن و آواز، او صورت بساخت

همینکه موج اندیشه از دریای عقل و دانش برخاست و به سوی مجرای کام و حنجره پیش تاخت، آن تصوّرات ذهنی در این مرحله به لباس حروف و کلمات و آواها در می آیند.


مثنوی معنوی
[آیا] نَبی می گوید که به من چیزی دهید؟ من محتاجم؟ یا جُبّه[جامه ی بلند] خود را به من دِه یا مال یا جامه خودرا؟ او جُبّه و مال را چه کند؟ می خواهد لباس تو را سَبک کند تا گرمی آفتاب به تو رسد که: وَأقرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا.
مال و جُبه تنها نمی خواهد، به تو بسیار چیزها داده است غیر مال، علم و فکر و دانش و نظر. یعنی لحظه ای نظر و فکر و تأمّل و عقل را به من خرج کن. آخر مال را با این آلت ها که من داده ام بدست آورده ای... اگر برهنه توانی شدن پیش آفتاب بهتر، که آن آفتاب سیاه نکند، بلکه سپید کند. و اگرنه باری جامه را سبکتر کن تا ذوق آفتاب را ببینی. مدتی به ترشی خو کرده ای، باری شیرینی را نیز بیازما.


فیه ما فیه
در آدمی بسیار چیزهاست، موش است و مرغ است.
باری مرغ، قفس را بالا میبرد، و باز موش بزیر میکشد.
و صـدهزار وحوش مختلف در آدمی مگر آنجا روند، که موش موشی بگذارد و مرغ مرغی را بگذارد و همه یـک شـوند.

زیرا که مطلوب نه بالاست و نه زیر،
چون مطلوب ظاهر شود نه بالا بود و نه زیر.

یکی چیزی گم کرده اسـت، چـپ و راست میجوید، و پیش و پس میجوید، چون آن چیز را یافـت نـه بـالا جویـد و نـه زیـر و نـه چـپ جویـد و نـهراست نه پیش جوید و نه پس،
جمع شود.

فیه ما فیه
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها

هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها

هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها

#حضرت_سعدی
ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا
هین زهره را کالیوه کن زان نغمه‌های جان فزا

دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا
با چهره‌ای چون زعفران با چشم تر آید گوا

غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند
که داد ده ما را ز غم کو گشت در ظلم اژدها

غم را بدرانی شکم با دورباش زیر و بم
تا غلغل افتد در عدم از عدل تو ای خوش صدا

ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن
ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا

چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی
دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا

ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته
هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا

تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود
تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما

این دانه‌های نازنین محبوس مانده در زمین
در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا

تا کار جان چون زر شود با دلبران هم‌بر شود
پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا

خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی
سری که نفکندست کس در گوش اخوان صفا

#حضرت_مولانا