معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
داستان های شمس و مولانا

بخش یکم : دگردیسی عاشقانه
 
آغاز دیدار این دو خورشید که در هم تنیدند روزی بود که مولانا از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید:

«صراف عالم معنی، محمد(ص)برتر بود یا بایزید بسطامی؟»

مولانا که هنوز خام بود و به پختگی نرسیده خشمگین شد و نمی دانست که شمس آمده است او را بسوزاند.
با لحنی آکنده از خشم جواب داد:

«محمد (ص) سر حلقه ی انبیاست؛ بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»

درویش تاجرنما بانگ برداشت:

«پس چرا آن یک "سبحانک ما عرفناک" گفت و این یک "سبحانی ما اعظم شأنی" به زبان راند؟»

مولانا مغلطه کرد و فرو ماند پس گفت:

"درویش، تو خود بگوی.

درویش گفت: "

اختلاف در ظرفیت است که محمد(ص) را گنجایش بیکران بود هر چه از شراب معرفت در جام او می‌ریختند؛ همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می‌کرد. ولی بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!"

پس از این گفتار، بیگانگی این دو شیدا به آشنایی تبدیل شد.
نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات پروردگار می‌توانی رسید؟

و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار.»

شمس یک بار درباره ی رابطه ی خود و مولانا می‌گوید:

« ما دو کس عجب افتاده‌ایم دیر و دور تا چو ما دو کس به هم افتد. سخت آشکار آشکاریم؛ اولیا آشکار نبوده‌اند و سخت نهان نهانیم....» به نظر می‌رسد این ویژگی آشکار بودن در عین نهان بودن چیزی است که در تمام ابعاد شخصیت و زندگی این دو بزرگوار تجلی دارد. این دو روح بزرگ به طور مرموزی به هم پیوسته‌اند. اگر مولانا را داریم؛ به برکت وجود شمس است و اگر شمس را می‌شناسیم از برکت مولاناست.

حضور شمس در زندگی مولانا خط قرمزی است که زندگی او را به دو نیمه تقسیم می‌کند: نیمه بزرگ‌تر تا ظهور شمس و نیمه کوچک‌تر بعد از ظهور او است و از مولانا هرچه داریم حاصل این نیمه ی کوچک‌تر است.⚘
داستان های "شمس و مولانا"

بخش دوم : "بازیچه ی کودکان کوی"


شمس روح بي قراري بود كه در پي يافتن كسي از جنس خويش ترك خانه و كاشانه كرده بود و دائما در سفر بود تا جايي كه به او لقب شمس پرنده داده بودند. خود او مي گويد:

"كسي مي خواستم از جنس خود، كه او را قبله سازم و روي بدو آورم؛ كه از خود ملول شده بودم."

شمس كه در دهه ششم عمر خود بود مولاناي 38 ساله را همان گمشده ساليان دراز خود مي يابد و او را به قماري مي خواند كه هيچ تضميني براي برنده شدن در آن وجود نداشت. مولانا با تمام خلوص وارد اين قمار دلی مي شود و گوهر عشق مي برد.


"خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش       
  بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر"
(ديوان كبير)


شمس نيز با ديدن مولانا  آن كسي را كه مي خواست يافته بود و حالا مي توانست هر آن چه در دل داشت و ديگران از فهمش عاجز بودند با او در ميان بگذارد.او كه ظاهراً مردي درشت خو، ديرجوش و كم حوصله بود؛حرف هاي زيادي براي گفتن داشت اما گوش و دل‌هاي زيادي براي شنيدن و پذيرفتن آنها  نمي يافت. به قول خودش:

"من گنگ خواب ديده و خلقي تمام كر، من عاجز از گفتن و خلق از شنيدنش".

و در باره ي وجود مبهم و سر در گم خود در مقالات شمس ازخطاطي سخن مي گويد كه سه گونه خط مي نوشته است؛ يكي از آنها را خود او و ديگران مي توانستند بخوانند؛ دومي را فقط خود او مي خوانده و سومي را نه خطاط مي توانست بخواند و نه ديگران، و شمس مي گويد:

"اين خط سوم منم". "چنان كه آن خطّاط سه گونه خط نبشتي؛
يكي او خواندي لا غير، يكي هم او خواندي و هم غير ، يكي نه او خواندي نه غير او. آن منم كه سخن گويم. نه من دانم نه غير من".


بزرگترين و گران بها ترين و شايد بتوان گفت تنها هديه اي كه شمس به مولانا در آن قمار شدایی بخشيد؛ "عشق" بود. همان چيزي كه تنها معيار شمس براي ارزيابي مردمان بود. علم و زهد و فضل و عبادت هرگز در مقابل عشق براي او رنگ و بويي نداشت؛ تا جايي كه حتي پدرش را مورد انتقاد قرار مي داد كه از "عشق" بي خبر است.

در مقالات شمس پدر خود را اين گونه توصيف مي كند:

"نيك مرد بود و كرمي داشت. در سخن گفتن آبش از محاسن فرو آمدي. الا عاشق نبود. مرد نيكو ديگر است و عاشق ديگر". (مقالات شمس‌،1/119)


البته شمس اين متاع را به ديگران و حتي بزرگاني از عالم عرفان عرضه كرده بود ولي به چشم هيچ يك آن گونه كه به چشم مولانا آمد؛ نيامد. اين توان و قوه در مولانا بود كه دست به قماري بزند كه هيچ تضميني براي بردن نداشت؛ بلكه ممكن بود دنيا و آخرتش را بر سر آن بگذارد. اما مولانا چنان مست و شيدا شده بود كه حاضر بود به خواست شمس به هر خلاف عادتي دست بزند تا به كام خود برسد.

"از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من      
   كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
( حافظ )


مولانا كه پس از ديدار با شمس تولدي دوباره يافته بود؛درس و بحث را رها كرد و به شعر و ترانه و سماع روي آورد و نكوهش نكوهش كنندگان را به هيچ گرفت.


"زاهد بودم ، ترانه گويم كردي  
  سر حلقه ي بزم و باده جويم كردي"

سجاده نشين با وقاري بودم            بازيچه ي كودكان  كويم  كردی"
#رباعيا ت مولانا،ديوان شمس، 236 ،شفيعي كدكني ⚘
شـرط اول، عاشٖقی،
تسلیم عشق

ورنه بیخود دیده ای
تعلیم عشق


#مولانای_جان
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست

گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست


#مولانای_جان
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست

هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است..

#شهریار
اى مهربان ای رفیق
آزادم كن از حلقه تنگ روزگار
وکم کن از من هر غم، اندوه را
و كفايت كن مرا از هر چه طاقتش را ندارم...

به نام خدای همه
#یک حبه نور

إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ
 
خدایا کار مرا آنگونه به سامان
برسان که تو سزاوار آنی
(نه آن سان که من در خور آنم)
سلام
روزتون بخیر و شادی

امیدوارم روزی پر از حال خوب پیش رو داشته باشید

لحظه هاتون
سرشار از اجابت دعا
هر روز خودت را تایید کن، به خودت بگو که من هر کاری را با موفقیت به پایان می رسانم ، من پیروز و برنده زندگی خویش هستم، با خودت مهربان باش، نیروی درونت را تشویق کن به شاد بودن و اشتیاق داشتن به زندگی.

احساس ایجاد شده بواسطه تشویق و تاییدت سطح ارتعاشت را بالا می برد و شما در مدار عزت نفس بالا ، موفقیت و شادی قرار خواهید گرفت و در نهایت با اتفاقاتی روبرو می شوید که هم جنس فرکانس شماست.

بنابراین امروز به خودت امید بده، از خودت تشکر کن که اندیشه هایت مثبت و در جهت خوشبختی جریان دارد، تاثیر کلام شما بر سلولهای بدنت معجزه می کند...

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
امروزت پراز عشق

🌺🌺🌺

شاد باشی
Sarab
Siavash Ghomayshi
آهنگ جدید سیاوش قمیشی

 
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


یک‌شب
ز ماورای سیاهی‌ها
چون اختری به سوی تو می‌آیم

بر بال بادهای جهان‌پیما
شادان
به جستجوی تو می‌آیم...




#فروغ_فرخزاد


خُنُک آن که
طبلهٔ عطّارِ عشق یافت
و از بانگِ طبلِ مُلک
دنیا، دلْ سرد کرد.




#مکتوبات_حضرت_مولانا
۱ خرداد زادروز ملوک ضرابی

(زاده ۱ خرداد ۱۲۸۹ تهران -- درگذشته ۱۵ دی ۱۳۷۸ تهران) خواننده

او از سیزده سالگی فعالیت‌های هنری‌اش را آغاز کرد و  مدتی نزد اقبال آذر آواز فراگرفت و دیگر استادانش حسین طاهرزاده و حاجی‌خان ضربگیر بودند. وی با تأسیس رادیو، به آنجا رفت و در بعضی از برنامه‌ها شرکت ‌کرد. او در نمایشنامه‌های جامعه باربد به‌ سرپرستی مهرتاش همکاری داشت و در خواندن تصنیف و آهنگ‌های ضربی ماهر بود.
ضرابی از کودکی به موسیقی علاقه‌مند بود، در جوانی به صورت مخفیانه با کمک یکی از دوستان و  یک آهنگساز  در استودیویی آوازش ضبط شد. وقتی این خبر به گوش پدرش رسید که صفحه‌ای بنام "عاشقم من منعم نکنید" را ضبط کرده، تصمیم گرفت دخترش را به هلاکت برساند.!
یکی از نزدیکان خانم ضرابی در خاطراتش نوشته بود:
"من با ملوک ضرابی در ارتباط مستقیم بودم و مرتبا به منزلش میرفتم، همچنان‌که تعداد زیادی هنرمند، تاجر، دانشگاهی، موسیقیدان بدون دعوت حضور می‌یافتند و او بعد از صرف غذا به نواختن ضرب می‌پرداخت و از سیاست، هنر، موسیقی و اتفاقات جالب و شنیدنی می‌گفت.
او عاشق نیکوکاری و کمک به همنوعان بود و چون فرزند نداشت، آنچه می‌توانست برای کودکان یتیم انجام می‌داد و آنها را نزد خود می‌برد و به پرورش و تربیت آنان همت می‌گماشت."
اولین کنسرت ضرابی در دبیرستان فیروز بهرام انجام گرفت که شروع فعالیت‌های هنری او بود و شهرتش از آنجا آغاز شد.
احمد دهقان برای شهرت او خیلی فعالیت کرد و بیستمین سال خوانندگی او را جشن گرفت و به او یک نشان فرهنگ اهداء کردند.
  اولین آثار او در ۱۳۰۶ با تار نی‌داوود ضبط شده است. او اولین کسی است که تصنیف مرغ سحر را بر روی صفحه گرامافون توسط کمپانی پولیقون ضبط کرد.
او یک سفر در سال ۱۳۱۸ به حلب سوریه با صبا و محجوبی و بدیع زاده و ... رفت و آثار زیادی را به ضبط رساند. ملوک ضرابی را پیشگام ضربی‌خوانی در میان بانوان خواننده می‌دانند. او در سالهای اوایل دهه سی، تصنیف معروف رعنا را خواند که شعر آن از شهر‌آشوب و آهنگساز آن عبداله جهان‌پناه بود و بارها و بارها روی صفحه گرامافون باز تولید شد.
او از پیشگامان ضربی‌خوانی بود و در ۸ دوره ضبط صفحه گرامافون دارد.
او آثاری از خود بجا گذاشت چون ،"عاشقم  من" ، "تو رفتی و عهد خود شکستی"  "چه خوش صید دلم کردی" که اکثر آنها مورد توجه مردم قرار گرفت. او می‌گفت قمر ۱۲ سال بزرگتر از من است و اضافه میکرد که روزی در منزل یکی از دوستان "شیخ‌الملک اورنگ" قمر‌الملوک وزیری بود و شروع به خواندن کرد، بعد از من هم خواستند که بخوانم من هم مطابق معمول یک قطعه ضربی خواندم که خیلی گرفت.
او به شهرستانها برای کنسرت نمی‌رفت  و سفرهای کوتاهی به خارج از جمله پاریس کرد. او زن بسیار جسوری بود و از اولین هنرپیشه های زنی بود که روی صحنه تأتر ظاهر شد و صحنه هایی چون خسرو شیرین، عدالت و لیلی و مجنون را اجرا کرد
آرامگاه وی در قطعه ۴۸ بهشت زهرا است.

۱ خرداد زادروز محمود صناعی

(زاده ۱ خرداد ۱۲۹۸ اراک -- درگذشته ۲۱ شهریور ۱۳۶۴ لندن) روانشناس، مترجم و شاعر

او در رشته‌های فلسفه و علوم تربیتی، زبان و ادبیات فارسی، زبان انگلیسی و حقوق به تحصیل پرداخت و از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد.
در سال ۱۳۲۷ به عنوان رایزن فرهنگی و سرپرست دانشجویان ایرانی به لندن فرستاده شد و در دانشگاه لندن در رشته‌های علوم تربیتی و حقوق ادامه تحصیل داد. سپس به صورت تخصصی به علم روانشناسی روی آورد و دکترا گرفت و مؤسسه بین‌المللی روانکاوی انگلستان (I.I.P.B) از وی دعوت کرد تا به عنوان متخصص درمان بیماری‌های روانی با این مؤسسه که مقبولیت جهانی داشت همکاری کند.
در سال‌های اقامت در لندن به نوشتن مقاله‌های علمی و تخصصی پرداخت و در کنگره‌های بین‌المللی از جمله در ادینبورگ (۱۹۴۸) استکهلم (۱۹۵۱) و استراسبورگ شرکت کرد و در سال ۱۳۳۳ به عضویت انجمن بین‌المللی پسیک‌انالیز (روان‌کاوی) انتخاب شد.
در سال ۱۳۳۴ به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و همزمان مشاغلی چون ریاست دانشسرای عالی و همچنین مدیریت امتحانات و معاونت وزارت آموزش و پرورش را برعهده گرفت و در این دوره بود که مؤسسه روانشناسی دانشگاه تهران را بنیاد نهاد. با تلاش وی مؤسسه روانشناسی به آخرین کتاب‌های علمی در این زمینه دست یافت و مهم‌ترین نشریات ادواری را گرد آورد؛ به گونه‌ای که کتابخانه مؤسسه روانشناسی دانشگاه تهران یکی از غنی‌ترین کتابخانه‌ها از نظر منابع کلاسیک روان‌شناسی در ایران شد.
مقالات صناعی در زمینه زبان و ادبیات فارسی، تاریخ ایران باستان و تاریخ اسلام و همچنین اشعار او در مجلات یغما، مهر، سخن، ایران‌نامه و … به چاپ می‌رسید.
وقتی آنا فروید، دختر زیگموند فروید، مؤسسه فروید را بنیاد نهاد، از وی دعوت کرد به عنوان مشاور این مؤسسه را یاری دهد و او در سال ۱۳۴۸ به همکاری با مؤسسات فرهنگی - علمی نظیر دانشگاه کمبریج و دیگر مؤسسات مرتبط با روانشناسی در اروپا و آمریکا پرداخت.
به گفته اسماعیل نوری‌علا و دیگر نزدیکانش: او پس از خودکشی دخترش، خود را در لندن جلوی قطار انداخت و خودکشی کرد.
آرامگاه وی در گورستان های‌گیت در شمال لندن است.

ترجمه‌ها:
آزادی فرد و قدرت دولت ۱۳۳۸.
اصول روانشناسی ۱۳۴۲.
یادی از استاد.
روانشناسی آموختن.
پنج رساله از افلاطون.
مهمانی چهار رساله دیگر از افلاطون ۱۳۳۴.
فدروس و سه رساله دیگر از افلاطون ۱۳۳۴.
در آزادی فرد در اجتماع.
آزادی و تربیت.

هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن

باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن

#حضرت_مولانا
گفت که با بال و پری
من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش
بی‌پر و پرکنده شدم

#حضرت_مولانا
VID-20240521-WA0002.mp4
2.1 MB
رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

وقت است که خوبان همه در رقص درآیند
انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم

#حضرت_مولانا
VID-20240521-WA0003.mp4
5.4 MB
**

دوست می باید داشت
با نگاهی كه در آن شوق بَرآرد فریاد
با سلامی كه در آن نور بِبارد لبخند
دست یكدیگر را
بفشاریم به مِهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بِسُراییم به آواز بلند
شادیِ روی تو 
اِی دیده به دیدار تو شاد
باغِ جانت همه وقت از
اثر صحبت دوست
تازه
عطر افشان
گلباران باد

فریدون_مشیری


♥️ℒℴνℯ♥️
خوش برآمد آن گل صَدبرگ من
سبزتر شد سبزه زارم اندکی

صُبحدم آن صبح من زد یک نفس
زان نفس من برقرارم اندکی...

#مولانا
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من در یتیمم، صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم



#استاد شهریار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بی دل شده ام بهر دل تو
ساکن شده ام در منزل تو
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
نان بی‌تو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی
زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی
باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی
خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی

#حضرت مولانا_دیوان شمس