معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به عشقت دل نهادم زین
جهان آسوده گردیدم
گسستم رشته جان را
ز تن آهسته آهسته

ز بس بستم خیال تو
تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده
رفت من آهسته آهسته


#فیض_کاشانی
سپردم جان و دل نزد تو
و خود از میان رفتم
کشیدم پای از کوی تو
من آهسته آهسته

جهان پر شد ز حرف فیض
و رندی‌های پنهانش
شدم افسانهٔ هر
انجمن آهسته آهسته

#فیض_کاشانی
نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را
سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را

دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم مست
من که بر سر می کشیدم این نفس میخانه را

#صائب_تبریزی
این که کردم خرده جان صرف این بی حاصلان
می فشاندم در زمین شور کاش این دانه را

پنجه مشکل گشا هرگز نمی افتد ز کار
هست در خشکی گشایش بیش، دست شانه را

#صائب_تبریزی
محتاج / ابی
@katibehchannel
▪️محتاج
▪️ابی
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی

مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی

#مولانای_جان
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما می‌رسد زمان وصال

قصّةُ العشقِ لا انفصام لها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال

ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ
أینَ جیرانُنا و کیف الحال

عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ
فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال

فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال

یا برید الحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تعال تعال

عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال

سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال

ترک ما سوی کس نمی‌نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند
نالهٔ عاشقان خوش است بنال

 #حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمدی با پرواز هزار پروانه در آغوش
و بهاری که در دست های توست
باران
به چشم های تو چه خوب می آید
وقتی نامت
رخصت رویش است و نوید طراوت
و انگشتانت
که با قلب های ما ضرب میگیرد

رقص دل نواز نسیم صدایت
در وصل هزار آبی بی مرز
فرزندی از شجره خسرو آواز
که شجریان شدن را خوب میداند
پرچم صلح برافروخته بر بال سیمرغ
با دستانی پاک
و مهری جاودان
دلخوشیم به بودنش
در سپیده اردیبهشت
که بهشت را به ما هدیه داد
میلادت بر قلبمان خجسته باد
همایون ِ ایران
گلهای رنگارنگ (۴۷۵)_عهدیه و گلپا
@bazmemousighi
«گلهای رنگارنگ»_ برنامه شماره ۴۷۵

خوانندگان: عهدیه و گلپا
آهنگ و تنظیم: مهدی خالدی

نوازندگان:
فرهنگ شریف و ارکستر گلها

اشعار: نواب صفا، سعدی، حسابی نطنزی، حیرتی کاشانی، خالص مشهدی و احمدخان گیلانی

دستگاه: نوا
گوینده: آذر پژوهش
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن

ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم
روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن

#حضرت_سعدی
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم
دکان خود ویران کنم دکان من سودای او
چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم
چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
چون گشته‌ام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
شمع و چراغ خانه‌ام چون خانه را تاری کنم
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
در عشق اگر بی‌جان شوی جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
اخرجت نفسی عن کسل طهرت روحی عن فشل
لا موت الا بالاجل بر مرگ سالاری کنم
شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها
یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم
الخمر ما خمرته و العیش ما باشرته
پخته‌ست انگورم چرا من غوره افشاری کنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
بی‌خواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
قد شیدوا ارکاننا و استوضحوا برهاننا
حمدا علی سلطاننا شیرم چه کفتاری کنم
جاء الصفا زال الحزن شکر الوهاب المنن
ای مشتری زانو بزن تا من خریداری کنم
زان از بگه دف می زنم زیرا عروسی می کنم
آتش زنم اندر تتق تا چند ستاری کنم
زین آسمان چون تتق من گوشه گیرم چون افق
ذوالعرش را گردم قنق بر ملک جباری کنم
الدار من لا دار له و المال من لا مال له
خامش اگر خامش کنی بهر تو گفتاری کنم
با شمس تبریزی اگر همخو و هم استاره‌ام
چون شمس اندر شش جهت باید که انواری کنم

#دیوان شمس غزل شماره 1376⚘
ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک‌دمِ عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیْرِ کُهَن درگذریم
با هفت‌هزار سالگان سربه‌سریم

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین میزندش

#خیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علیرضا قربانی - نیست شو

"من نیست شوم تا نبود جز «وی» هست"

شعر از #مولانا
Daf Mizanam-(IRMP3.IR)
Salar Aghili
من موج از خود رانده ام
کز بحر بیرون مانده ام 
تا ساحل آغوش تو؛
بی پا و سر دف میزنم…

#سالار_عقیلی
#غزل شمارهٔ ۳۳۹

سماع آرام جان زندگانیست
کسی داند که او را جان جانست
کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خفته میان بوستان‌ست
ولیک آن کو به زندان خفته باشد
اگر بیدار گردد در زیان‌ست
سماع آن جا بکن کان جا عروسیست
نه در ماتم که آن جای فغانست
کسی کو جوهر خود را ندیدهست
کسی کان ماه از چشمش نهانست
چنین کس را سماع و دف چه باید
سماع از بهر وصل دلستان‌ست
کسانی را که روشان سوی قبله‌ست
سماع این جهان و آن جهانست
خصوصا حلقه‌ای کاندر سماعند
همی‌گردند و کعبه در میانست
اگر کان شکر خواهی همان جاست
ور انگشت شکر خود رایگانست⚘
#منت نهادن بر خدا

یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد.
بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که: «اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟»

(فیه ما فیه: مولانا)

این حکایت بیان حال کسانی است که طاعات و عبادات را چون کالایی برای فروش و رفع حوایج خویش به حق عرضه می کنند و بدان بر خدا منت می نهند و بر خلق فخر می فروشند و حال آنکه خداوند به دادن توفیق طاعت بر بندگان منت دارد.⚘
هین توکل کن ملرزان پا و دست 
رزق تو بر تو ز تو عاشق‌ترست 

عاشقست و می‌زند او مول‌مول 
که ز بی‌صبریت داند ای فضول 

گر ترا صبری بدی رزق آمدی 
خویشتن چون عاشقان بر تو زدی 

این تب لرزه ز خوف جوع چیست 
در توکل سیر می تانند زیست



مولانا
هوالمحبوب

بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم
برجوشیدم گفت که نی ساکن باش
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم



حضرت مولانا
هدف بزرگ ما در زندگى عشق است.
باقى سکوت است.


📕 کتاب:دستنوشته ی آکرا
✍🏻 اثر: پائولو_کوئلیو
سودی از گفته ندیدیم مگر تا قدری
لب ز گفتار ببندیم و به کردار شویم

شاطرعباس صبوحی
شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی
تا فغان در ناوَرد از حسرتش امیدوار...!


مولوی