معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
تو چه دانی که چه می گویم؟
می گویم طالب باید که خدا را در جنت و در دنیا در آخرت نطلبد، در هر چه داند و بیند نجوید. راه طالب خود در اندرون اوست، راه باید که در خود کند. همه موجودات ، طالب دل رونده است که هیچ راه به خدا نیست بهتر از راه دل.
" القلب بیت الله " همین معنی دارد.

ای آنک همیشه در جهان می پویی
این سعی تو را چه سود دارد گویی
چیزی که تو جویای نشان اویی
با توست همی تو جای دیگر جویی!

عین‌القضات همدانی
شیــخ ابوبـکرشبلی ، رحمةالله علیه:

وقتِ عارف چون روزگار بـهار اسـت: رعـد می غرّد ، و ابـر مـی بـارد ، و بــرق می سوزد ، و باد می وزد ، و شکوفه می شکفد ، و مرغان بانـــگ مـی کننــد حــال عــارف همچنین است: به چشم می گریـد ، و به لب می خندد ، و به دل می سوزد ، و به سر مــی بازد ، و نامِ دوسـت می گوید و بر درِ او می گـردد.

شیخ ابوبکرشبلی
ایمانِ بی نماز منفعت کُند
و نمازِ بی ایمان منفعت نکُند.
نماز در هر دینی نوع دیگرست
و ایمان به هیچ دینی مُتبدّل نگردد.


فیه ما فیه
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما

فرمای خدمتی که برآید ز دست ما

برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک

هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما

با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی

ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما

جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک

مردم به شرع می‌نکشد تُرک مست ما

شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد

باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما

سعدی نگفتمت که به سرو بلند او

مشکل توان رسید به بالای پست ما

#حضرت_سعدی
هرچه گوئی به عشق او می گو
حضرت او ز حضرتش می جو

گر به یک دم تو را دهد صد جام
نوش می کن روان دگر می پو

جامهٔ پاک اگر طلب داری
خرقهٔ خود به آب می می شو

جام گیتی نما به دست آور
تا ببینی به نور او آن رو

تو حبابی و غرقه در دریا
در پی آب می روی هر سو

نبود این ظهور او بی تا
خود نباشد وجود ما بی او

گیسوی سیدم نخواهی یافت
تا حجابت بود سر یک مو

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
بر یکی بوسه حقستت که چنان می‌لرزی
ز آنک جان است و پی دادن جان می‌لرزی
از دم و دمدمه آیینه دل تیره شود
جهت آینه بر آینه دان می‌لرزی
این جهان روز و شب از خوف و رجا لرزان است
چونک تو جان جهانی تو جهان می‌لرزی
چون قماشات تو اندر همه بازار که راست
سزدت گر جهت سود و زیان می‌لرزی
تا که نخجیر تو از بیم تو خود چون لرزد
که تو صیادی و با تیر و کمان می‌لرزی
تو به صورت مهی اما به نظر مریخی
قاصد کشتن خلقی چو سنان می‌لرزی
گه پی فتنه گری چون می خم می‌جوشی
گه چو اعضای غضوب از غلیان می‌لرزی
دل چو ماه از پی خورشید رخت دق دارد
تو چرا همچو دل اندر خفقان می‌لرزی
به لطف جان بهاری تو و سرسبزی باغ
باز چون برگ تو از باد خزان می‌لرزی
خلق چون برگ و تو باد و همه لرزان تواند
ظاهرا صف شکنی و به نهان می‌لرزی
قصر شکری که به تو هر کی رسد شکر کند
سقف صبری تو که از بار گران می‌لرزی
چون که قاف یقین راسخ و بی‌لرزه بود
در گمانی تو مگر که چو کمان می‌لرزی
دم فروکش هله ای ناطق ظنی و خمش
کز دم فال زنان همچو زنان می‌لرزی

دیوان شمس
ما را میازار این همه چندین جفا بر ما مکن
آغاز عشق است ای پسر اینها مکن اینها مکن

ول یاری بدان رسمی‌ست خوبان را کهن
ای از همه بی رحم تر رسم نوی پیدا مکن

گاهی نگاهی میکنی آنهم به چندین خشم و ناز
گو کارها یکباره شو این چشم هم بالا مکن

مشهور شهری گشته‌ای وحشی چه رسواییست این
چندین به کوی او مرو خود را دگر رسوا مکن

#وحشی_بافقی
هر رهگذري محرم اسرار نگردد

صحراي نمکزار چمن زار نگردد

هر جا که رسيدي رفاقت مکن اي دوست
هر بي سر و پا يار وفادار نگردد..


#صائب_تبریزی
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم


گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم

#عراقی
گل را مجنبان هر دمی تا آب تو صافی شود
تا درد تو روشن شود تا درد تو گردد دوا

جانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشتر
چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا

#مولانای_جان
به عشقت دل نهادم زین
جهان آسوده گردیدم
گسستم رشته جان را
ز تن آهسته آهسته

ز بس بستم خیال تو
تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده
رفت من آهسته آهسته


#فیض_کاشانی
سپردم جان و دل نزد تو
و خود از میان رفتم
کشیدم پای از کوی تو
من آهسته آهسته

جهان پر شد ز حرف فیض
و رندی‌های پنهانش
شدم افسانهٔ هر
انجمن آهسته آهسته

#فیض_کاشانی
نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را
سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را

دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم مست
من که بر سر می کشیدم این نفس میخانه را

#صائب_تبریزی
این که کردم خرده جان صرف این بی حاصلان
می فشاندم در زمین شور کاش این دانه را

پنجه مشکل گشا هرگز نمی افتد ز کار
هست در خشکی گشایش بیش، دست شانه را

#صائب_تبریزی
محتاج / ابی
@katibehchannel
▪️محتاج
▪️ابی
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی

مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی

#مولانای_جان
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما می‌رسد زمان وصال

قصّةُ العشقِ لا انفصام لها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال

ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ
أینَ جیرانُنا و کیف الحال

عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ
فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال

فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال

یا برید الحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تعال تعال

عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال

سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال

ترک ما سوی کس نمی‌نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند
نالهٔ عاشقان خوش است بنال

 #حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمدی با پرواز هزار پروانه در آغوش
و بهاری که در دست های توست
باران
به چشم های تو چه خوب می آید
وقتی نامت
رخصت رویش است و نوید طراوت
و انگشتانت
که با قلب های ما ضرب میگیرد

رقص دل نواز نسیم صدایت
در وصل هزار آبی بی مرز
فرزندی از شجره خسرو آواز
که شجریان شدن را خوب میداند
پرچم صلح برافروخته بر بال سیمرغ
با دستانی پاک
و مهری جاودان
دلخوشیم به بودنش
در سپیده اردیبهشت
که بهشت را به ما هدیه داد
میلادت بر قلبمان خجسته باد
همایون ِ ایران
گلهای رنگارنگ (۴۷۵)_عهدیه و گلپا
@bazmemousighi
«گلهای رنگارنگ»_ برنامه شماره ۴۷۵

خوانندگان: عهدیه و گلپا
آهنگ و تنظیم: مهدی خالدی

نوازندگان:
فرهنگ شریف و ارکستر گلها

اشعار: نواب صفا، سعدی، حسابی نطنزی، حیرتی کاشانی، خالص مشهدی و احمدخان گیلانی

دستگاه: نوا
گوینده: آذر پژوهش
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن

ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم
روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن

#حضرت_سعدی