هنگامی که به مُحِبّ گفته می شود اسمت چیست می گوید :
از محبوب بپرس، هر چه او مرا بنامد همان اسم من است،
من از خود اسمی ندارم
من همان "مجهولی" هستم که هیچگاه معروف نمی شود
و نکره ای که هرگز "معروف" نمی گردد
مّحِبّ خداست که اسمی ندارد
که دال بر ذاتش باشد،
این ماءلوه ( بنده )است
که محبوبِ او بوده
و نظر به اثری که در خود می یابد
او را به آثارش نام می دهد.
پس حق "اسمی" را که بنده به او میدهد
می پذیرد...
جناب ابن عربی
از محبوب بپرس، هر چه او مرا بنامد همان اسم من است،
من از خود اسمی ندارم
من همان "مجهولی" هستم که هیچگاه معروف نمی شود
و نکره ای که هرگز "معروف" نمی گردد
مّحِبّ خداست که اسمی ندارد
که دال بر ذاتش باشد،
این ماءلوه ( بنده )است
که محبوبِ او بوده
و نظر به اثری که در خود می یابد
او را به آثارش نام می دهد.
پس حق "اسمی" را که بنده به او میدهد
می پذیرد...
جناب ابن عربی
و ابوعبداللّه حناطی که امام طبرستان بود، گوید که: «از افضال خدای عزّ وجل یکی آن است که کسی را بی تعلم چنان گرداند که چون ما را در علوم دین و اصول آن و دقایق توحید، چیزی مشکل شود از وی پرسیم و آن ابوالعباس قصاب است، رضی اللّه عنه.»
گویند کودکی اشتری را زمام گرفته بود با باری گران و اندر بازار آمل میکشید و پیوسته آنجا وحَل باشد.
پای اشتر از جای بشد و بیفتاد و خرد بشکست.
مردمان قصد آن کردند که بار از پشت شتر فروگیرند و کودک دست به مستغاث برآورد.
وی بدان برگذشت.
گفتا: «چه بوده است؟» حال بازگفتند.
وی رضی اللّه عنه زمام شتر بگرفت و روی به آسمان که قبلۀ دعاست کرد و گفت: «این اشتر را درست کن و اگر درست نخواستی کرد چرا دل قصاب به گریستن این کودک بسوختی؟»
اندر حال اشتر برخاست و راست و درست برفت.
کشف المحجوب
گویند کودکی اشتری را زمام گرفته بود با باری گران و اندر بازار آمل میکشید و پیوسته آنجا وحَل باشد.
پای اشتر از جای بشد و بیفتاد و خرد بشکست.
مردمان قصد آن کردند که بار از پشت شتر فروگیرند و کودک دست به مستغاث برآورد.
وی بدان برگذشت.
گفتا: «چه بوده است؟» حال بازگفتند.
وی رضی اللّه عنه زمام شتر بگرفت و روی به آسمان که قبلۀ دعاست کرد و گفت: «این اشتر را درست کن و اگر درست نخواستی کرد چرا دل قصاب به گریستن این کودک بسوختی؟»
اندر حال اشتر برخاست و راست و درست برفت.
کشف المحجوب
چیست آن کوزه تن محصور ما
اندرو آب حواس شور ما
آن کوزه چیست؟ مراد از آن کوزه، تن محصور و محفوظ ماست، آبی که در داخل آن است، آب حواس شور و ناگوار ماست.( در این بیت، بدن و وجود انسانی به کوزه ای که دارای پنج لوله است تشبیه شده است که تنها مقدار ناچیزی از آب، درون آن جا می گیرد. این پنج لوله، همان پنج حس ماست. پس معارفی که از طریق این پنج لوله(حواس پنجگانه) به کوزه وجود آدمی در می آید بسی محدود و ناچیز است. ولی اگر آدمی، کوزه وجود خود را به دریای حقیقت وصل کند، دانش و معرفتی بیکران یابد.)
ای خداوند این خم و کوزهٔ مرا
در پذیر از فضل الله اشتری
مرد عرب گفت: خداوندا، این آب احوال و اعمال مرا که در خم وجودم گرد آورده ام از روی فضل و بزرگواریت، بپذیر.(چنانکه در آیه 111 سوره توبه فرموده:" خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است.")
کوزهای با پنج لولهٔ پنج حس
پاک دار این آب را از هر نجس
این کوزه کالبد را که پنج لوله از حواس دارد ونیز آب درون این کوزه را که همانا قوای مکنون در کالبد ماست. پاک دار و از آلودگی دور فرما. یعنی ما را از اندیشه ها و نیات آلوده به اعراض نفسانی پاک فرما.
تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر
تا بگیرد کوزهٔ من خوی بحر
تا اینکه از این کوزه، روزنه ای به جانب دریا گشوده شود و کوزه کالبدمان، خوی و طبع دریا را بگیرد.(کوزه وجود آدمی، هرگاه از صفات ذمیمه پاک شود و از کمند حواس برهد و به دریای معارف الهی وصل شود و در آن صورت، هیچ امری از امور دنیا آن را تیره و پلید نمی سازد.)
منفذ: سوراخ و مجری، روزنه
مثنوی معنوی
اندرو آب حواس شور ما
آن کوزه چیست؟ مراد از آن کوزه، تن محصور و محفوظ ماست، آبی که در داخل آن است، آب حواس شور و ناگوار ماست.( در این بیت، بدن و وجود انسانی به کوزه ای که دارای پنج لوله است تشبیه شده است که تنها مقدار ناچیزی از آب، درون آن جا می گیرد. این پنج لوله، همان پنج حس ماست. پس معارفی که از طریق این پنج لوله(حواس پنجگانه) به کوزه وجود آدمی در می آید بسی محدود و ناچیز است. ولی اگر آدمی، کوزه وجود خود را به دریای حقیقت وصل کند، دانش و معرفتی بیکران یابد.)
ای خداوند این خم و کوزهٔ مرا
در پذیر از فضل الله اشتری
مرد عرب گفت: خداوندا، این آب احوال و اعمال مرا که در خم وجودم گرد آورده ام از روی فضل و بزرگواریت، بپذیر.(چنانکه در آیه 111 سوره توبه فرموده:" خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است.")
کوزهای با پنج لولهٔ پنج حس
پاک دار این آب را از هر نجس
این کوزه کالبد را که پنج لوله از حواس دارد ونیز آب درون این کوزه را که همانا قوای مکنون در کالبد ماست. پاک دار و از آلودگی دور فرما. یعنی ما را از اندیشه ها و نیات آلوده به اعراض نفسانی پاک فرما.
تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر
تا بگیرد کوزهٔ من خوی بحر
تا اینکه از این کوزه، روزنه ای به جانب دریا گشوده شود و کوزه کالبدمان، خوی و طبع دریا را بگیرد.(کوزه وجود آدمی، هرگاه از صفات ذمیمه پاک شود و از کمند حواس برهد و به دریای معارف الهی وصل شود و در آن صورت، هیچ امری از امور دنیا آن را تیره و پلید نمی سازد.)
منفذ: سوراخ و مجری، روزنه
مثنوی معنوی
و جهان بر صورت حق پدید آمد
و انسان تنها مخلوقی است
که به صورت حق پدید امد
و دارای اسم جامع شده
و مانند "آینه ای برای حق تعالی" گردیده
و حق تعالی نیز برای عارف عاشق در خلق "تجلی" کرده است
یعنی تجلی در صُوَر.....
جناب ابن عربی
و انسان تنها مخلوقی است
که به صورت حق پدید امد
و دارای اسم جامع شده
و مانند "آینه ای برای حق تعالی" گردیده
و حق تعالی نیز برای عارف عاشق در خلق "تجلی" کرده است
یعنی تجلی در صُوَر.....
جناب ابن عربی
در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید. ذالنون گفت: ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت: مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم: دانه ای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد.
گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم؟
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد...
ذوالنون از آن سخن در شور شد. گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی؟
هاتفی آواز داد: که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند. تو ای ذوالنون! فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد!
ذکر حضرت ذوالنون مصری
گفت: مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم: دانه ای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد.
گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم؟
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد...
ذوالنون از آن سخن در شور شد. گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی؟
هاتفی آواز داد: که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند. تو ای ذوالنون! فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد!
ذکر حضرت ذوالنون مصری
چنین رخ داد که حق تعالی به بایزید گفت که بایزید، چه خواهی؟
گفت؛ خواهم که نخواهم
اکنون آدمی را دو حالت بیش نیست، یا خواهد، یا نخواهد!
این که خالی از خواهش باشد، صفت آدمی نیست، این صفت کسی است که از خود تهی شده است و تمنایی در او نمانده است، که اگر تمنایی در او بود،آن صفت آدمیت بود که یا میخواهد یا نمیخواهد و درگیر خواهشها است
اکنون حق تعالی میخواست که او را "انسان کامل" گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که در او دوگانگی و فراق نباشد. و وصل کلی باشد و اتحاد با حق
زیرا همه رنجهای آدمی از آن بر میخیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود و یا با رنج میسر شود،
چون هیچ نخواهی، رنجی نماند....
#شمس_تبریزی⚘
گفت؛ خواهم که نخواهم
اکنون آدمی را دو حالت بیش نیست، یا خواهد، یا نخواهد!
این که خالی از خواهش باشد، صفت آدمی نیست، این صفت کسی است که از خود تهی شده است و تمنایی در او نمانده است، که اگر تمنایی در او بود،آن صفت آدمیت بود که یا میخواهد یا نمیخواهد و درگیر خواهشها است
اکنون حق تعالی میخواست که او را "انسان کامل" گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که در او دوگانگی و فراق نباشد. و وصل کلی باشد و اتحاد با حق
زیرا همه رنجهای آدمی از آن بر میخیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود و یا با رنج میسر شود،
چون هیچ نخواهی، رنجی نماند....
#شمس_تبریزی⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دو کس نشسته اند
چشم هر دو روشن
در او سَبَلی نه
غباری ، گرهی نه ، دردی نه
این یکی می بیند ...
آن دگر هیچ نمی بیند
#شمس_تبریزی⚘
سَبَل: نوعی بیماری چشمی
چشم هر دو روشن
در او سَبَلی نه
غباری ، گرهی نه ، دردی نه
این یکی می بیند ...
آن دگر هیچ نمی بیند
#شمس_تبریزی⚘
سَبَل: نوعی بیماری چشمی
تا خود را به چیزی ندادی بکلیت آن چیز صعب و دشوار می نماید؛ چون خود را بکلی به چیزی دادی، دیگر دشواری نماند. معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشکر ها باشد و شهرها و دیهها؟ نی. بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن و بر احوال خویشتن و بر صفات خویشتن و بر کلام خویشتن و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و چون عارفان جبری آغاز نکند که من عاجزم او قادرست. نی، می باید که تو قادر باشی بر همه ی صفات خود، و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در محل جواب و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و اگر نه صفات او بر وی بلا باشد و عذاب، چو محکومِ او نبُوَد حاکمِ او بُوَد.
#مقالات_شمس⚘
#مقالات_شمس⚘
بهلول ،قارئی را سنگ زد ، گفتند : چرا می زنی ؟
گفت : زیرا قاری دروغ می گوید .
فتنه ای در شهر افتاد . خلیفه بهلول را حاضر کرد ، گفت : من صوت او را می گویم ، قول او را نمی گویم .
گفت : این چگونه باشد ؟ صوت او از قول او چون جدا باشد ؟!
گفت : اگر تو که خلیفه ای فرمانی بنویسی که عاملان فلان بقعه چون این فرمان بشنوند باید که حاضر آیند هر چه زودتر ، بی هیچ توقف ؛ قاصد این فرمان را آنجا برد ، خواندند و هر روز می خوانند ، و البته نمی آیند ؛ در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن که ( سمعا و طاعه )
#شمس_تبریزی⚘
گفت : زیرا قاری دروغ می گوید .
فتنه ای در شهر افتاد . خلیفه بهلول را حاضر کرد ، گفت : من صوت او را می گویم ، قول او را نمی گویم .
گفت : این چگونه باشد ؟ صوت او از قول او چون جدا باشد ؟!
گفت : اگر تو که خلیفه ای فرمانی بنویسی که عاملان فلان بقعه چون این فرمان بشنوند باید که حاضر آیند هر چه زودتر ، بی هیچ توقف ؛ قاصد این فرمان را آنجا برد ، خواندند و هر روز می خوانند ، و البته نمی آیند ؛ در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن که ( سمعا و طاعه )
#شمس_تبریزی⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"پرده پندار سد راه وحدت گشته است
چون حباب از خود کند قالب تهی، دریا شود"
صائب تبریزی⚘
چون حباب از خود کند قالب تهی، دریا شود"
صائب تبریزی⚘
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
مولانای جان⚘
دنیا در آتش خشم و تعصّب و جور و کینه و نفرت می سوزد. انسان ها به هم رحم نمی کنند. به جای محبت و همدردی، تکبّر و خودخواهی بر دل ها حکمرانی می کند. جنگل ها یکی پس از دیگری می سوزند و خاکسترشان بر باد می رود. نسل حیوانات با خطر انقراض مواجه شده است. آمار سرقت ها رو به تزاید است. آتش بُغض و نفرت و کین و عُقده شعله ور است. پیداست که گرهی سخت بر کارها افتاده است و گویا کسی را سرِ گشودن آن نیست.
امید نجاتی هست؟ دستی از غیب برون خواهد آمد و کاری خواهدکرد؟
چنین به نظر می رسد که معجزه ای رخ نخواهد داد و دری به روی دنیا گشوده نخواهدشد مگر روزی که انسان ها تغییر رویّه دهند و بدانند که هرچه در بیرون بر آنها می گذرد نتیجه ی چیزی است که در درونشان می گذرد. باطن آدمی دیر یا زود بر ظاهر او پیدا و از اعمالش سرریز خواهدکرد.
گر به خاری خَستهای خود کِشتهای
ور حریر و قَز دری خود رِشتهای
مولانای جان⚘
جهان بیرون بازتاب اندیشه ی ماست، تا مُلک درون را از اندیشه های بد و خُلقیات ناروا نزدوده و به صلاح نیاورده ایم، انتظار خوبی و خوشی در مملکت بیرون انتظار عبثی است. وقتی روز به روز سیاهی بر کارها می نشیند و در سیاهابه ها فروتر می رویم باید در کار خود تامل کرد و تا دیر نشده در پی علاج بود:
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زده ست
و از فنش انبار ما ویران شده ست
اوّل ای جان دفع شرّ موش کن
وانگهان در جمعِ گندم جوش کن
مولانای جان⚘
سوی ما آید نداها را صدا
مولانای جان⚘
دنیا در آتش خشم و تعصّب و جور و کینه و نفرت می سوزد. انسان ها به هم رحم نمی کنند. به جای محبت و همدردی، تکبّر و خودخواهی بر دل ها حکمرانی می کند. جنگل ها یکی پس از دیگری می سوزند و خاکسترشان بر باد می رود. نسل حیوانات با خطر انقراض مواجه شده است. آمار سرقت ها رو به تزاید است. آتش بُغض و نفرت و کین و عُقده شعله ور است. پیداست که گرهی سخت بر کارها افتاده است و گویا کسی را سرِ گشودن آن نیست.
امید نجاتی هست؟ دستی از غیب برون خواهد آمد و کاری خواهدکرد؟
چنین به نظر می رسد که معجزه ای رخ نخواهد داد و دری به روی دنیا گشوده نخواهدشد مگر روزی که انسان ها تغییر رویّه دهند و بدانند که هرچه در بیرون بر آنها می گذرد نتیجه ی چیزی است که در درونشان می گذرد. باطن آدمی دیر یا زود بر ظاهر او پیدا و از اعمالش سرریز خواهدکرد.
گر به خاری خَستهای خود کِشتهای
ور حریر و قَز دری خود رِشتهای
مولانای جان⚘
جهان بیرون بازتاب اندیشه ی ماست، تا مُلک درون را از اندیشه های بد و خُلقیات ناروا نزدوده و به صلاح نیاورده ایم، انتظار خوبی و خوشی در مملکت بیرون انتظار عبثی است. وقتی روز به روز سیاهی بر کارها می نشیند و در سیاهابه ها فروتر می رویم باید در کار خود تامل کرد و تا دیر نشده در پی علاج بود:
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زده ست
و از فنش انبار ما ویران شده ست
اوّل ای جان دفع شرّ موش کن
وانگهان در جمعِ گندم جوش کن
مولانای جان⚘
زندگی کوتاه است و پایان آن
نامعلوم پس همواره سعی کنید
بهترین همسر ،
بهترین رفیق و حتی مهربانترین
رئیس باشید
تا زمان وداع دنیایی زیباتر
را به فرزند خود تحویل دهید
#الهی_قمشه_ای⚘
نامعلوم پس همواره سعی کنید
بهترین همسر ،
بهترین رفیق و حتی مهربانترین
رئیس باشید
تا زمان وداع دنیایی زیباتر
را به فرزند خود تحویل دهید
#الهی_قمشه_ای⚘
چون آمدهای در این بیابان حاصل
چون بیخبران مباش از خود غافل
گامی میزن به قدر طاقت منشین
کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل
#مولانای_جان ⚘
چون بیخبران مباش از خود غافل
گامی میزن به قدر طاقت منشین
کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل
#مولانای_جان ⚘
مجالس سبعه
سلِیمان گُفت:
هَم باد را اَدَب کُنَم و هُم تُرا ضِمان و غِرامَت بِکِشَم.
بِرَوید از کَسبِ زَنبیل بافیِ من، تاوانِ آردِ پیر زَن بدهید و باد را به زِندان حَبس کنید
تا بدانید که بادی را که نَه مُکَلَّف است و نَه مُخاطَب، از بَهرِ حَقِّ پیر زَنی حَبس میکنند.
عَدل «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمِ»[غافر16]
ظالِمانی راکه دِلِ پیر و جَوان را به ظُلم کَباب کُنند، فُرو نَخواهدگُذاشتن
«وَلَاتَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمونَ».
[براهیم_42]
مولانا
16 غافر: در آن روز سلطنت عالم با کیست؟
42ابراهیم: هرگز مپندار که خدا از کردار ستمگران غافل است.
بلکه کیفر ظالمان را ب تاخیر می اندازد تا آن روزی که چشم هایشان خیره و حیران است
سلِیمان گُفت:
هَم باد را اَدَب کُنَم و هُم تُرا ضِمان و غِرامَت بِکِشَم.
بِرَوید از کَسبِ زَنبیل بافیِ من، تاوانِ آردِ پیر زَن بدهید و باد را به زِندان حَبس کنید
تا بدانید که بادی را که نَه مُکَلَّف است و نَه مُخاطَب، از بَهرِ حَقِّ پیر زَنی حَبس میکنند.
عَدل «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمِ»[غافر16]
ظالِمانی راکه دِلِ پیر و جَوان را به ظُلم کَباب کُنند، فُرو نَخواهدگُذاشتن
«وَلَاتَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمونَ».
[براهیم_42]
مولانا
16 غافر: در آن روز سلطنت عالم با کیست؟
42ابراهیم: هرگز مپندار که خدا از کردار ستمگران غافل است.
بلکه کیفر ظالمان را ب تاخیر می اندازد تا آن روزی که چشم هایشان خیره و حیران است
ز من نگارم
شجریان
آهنگ زیبا وماندگار
زمن نگارم
تقدیم
به امید فردایی بهتر و زیباتر
زمن نگارم
تقدیم
به امید فردایی بهتر و زیباتر
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بیمار شد
عاقبت با اشک و غم کوه امیدم کاه شد؟
گفته بودی یوسف گمگشته بازآید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
#حافظ⚘
عاقبت با اشک و غم کوه امیدم کاه شد؟
گفته بودی یوسف گمگشته بازآید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد
#حافظ⚘