معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عشق را اقبالى و ادباری هسـت، زیـادتی و نقصـانی وكمـالى. و عاشـق را در اواحوال است. در ابتدا بودكه منكر بود، آنگاه تن در دهد، آنگاه ممكـن بـودكـه شودو راه انكار دیگرباره رفتن گيرد. این احـوال بـه اشـخاص و اوقـات متبرم (ملول) بگردد.

گاه بودكه عشق در زیادت بود و عاشق بر او منكر، وگـاه او در نقصـان خویشتنداری میباید بود و خداوندش بر نقصان منكر، كه عشق را قلعة عاشق گشاد تا رام شود و تن در دهد، و ولایت تمام بسپارد.!

با دل گفتم كه راز با یار مگو
زین بیش حدیث عشق زنهار مگو

دل گفت مراكه هان دگر بار مگوی
تن را به بلا سپار و بسیار مگوی

سوانح العشق-احمد غزالی
آن شیخ را دیدم حیران می نگریست در من،
و آن دگر فرو رفته ،سر فروانداخته ،
و آن دگر سجده می کرد پیاپی ،
آن دگر در خاک می غلطید ،
و آن دگر کفش بر سر می زد .
گفتم :
تماشا آن کس را باشد که پیل را تمام دید .
اگر چه هر عضوی از او حیرت آرد ؛
اما آن حظ ندارد که : دیدهء کل

حضرت شمس
آدمی همیشه عاشق آن چیزیست که ندیده است،
نشنیده است و فهم نکرده است
و شب و روز آن را می طلبد.
اما از آنچه فهم کرده و دیده،
ملول و گریزان است.

فیه ما فیه
کمانِ سخت که داد آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمامست صید آهو را
هزار صید دلت پیش تیر باز آید
بدین صفت که تو داری کمان ابرو را

تو خود به جوشن و برگُستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
دیار هند و اقالیم تُرک بسپارند
چو چشم تُرک تو بینند و زلف هندو را

مُغان که خدمت بت می‌کنند در فرخار
ندیده‌اند مگر دلبران بت رو را
حصار قلعه باغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را

مرا که عُزلت عَنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم
سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را

بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست
چنان که معجز موسی طلسم جادو را
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را

به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی
که احتمال کند خوی زشت نیکو را

#حضرت_سعدی
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت

آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت

ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت

من تو را مشغول می‌کردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت

عشق را بی‌خویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت

یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت

شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت

یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دوسرم چون شانه کردی عاقبت

دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت

دانه‌ای را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت

ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی و مردانه کردی عاقبت

کاسه سر از تو پر از تو تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت

جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت

شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت

#حضرت_مولانا
عالم منور است به نور جمال او
داریم ما کمال ولی از کمال او

نقش خیال اوست که بر دیده رو نمود
در خواب دیده ایم از آن رو خیال او

آب حیات ماست که نوشند تشنگان
سرچشمهٔ خوشی بود آب زلال او

رندیم و لاابالی و نوشیم می مدام
نه بادهٔ حرام شراب حلال او

هر زنده ای که جان عزیزش ازو بود
جاوید باشد او و نباشد زوال او

مستی که اصل او بُود از کوی می فروش
جاوید باشد او و نباشد زوال او

سید یکیست در دو جهان مثل او کجاست
هرگز ندیده دیدهٔ مردم مثال او

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
صلا رِندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمد
اگر تلبیسِ نو دارد همان‌است او که پار آمد

ز رِندان کیست این‌کاره؟ که پیشِ شاهِ خون‌خواره
میان بندد دگرباره که اینک وقتِ کار آمد

بیا ساقی سَبُک‌دستم، که من باری میان بستم
به جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد

چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گُل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت، گُلم بر تو نثار آمد

پیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزی
ولیک این بار دانستم که یارِ من عیار آمد

اگر بر رو زنَد یارم، رُخی دیگر به‌پیش آرَم
ازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمد

تویی شاها و دیرینه، مقامِ توست این سینه
نمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار آمد

شهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتم
نمی‌دانی که صبرِ من غلافِ ذوالفقار آمد

مرا بُرّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمد
بُرید از من صلاح‌ُالدّین، به‌سویِ آن دیار آمد

دیوان شمس
مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن

تو شمع مجلس افروزی ، من سرگشته پروانه
مرا آتش به جان زن دیگران را خانه روشن کن

مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی چشم بر من کن

چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باری فارغم از طعن دشمن کن

ببین وحشی که چون سویت به زهر چشم میبیند
ترا زان پیش کز مجلس براند عزم رفتن کن

#وحشی_بافقی
خوشا آنکس که پیش از مرگ مرده است
حقیقت گوی او از پیش برده است

بمیر از خویش تا زنده بمانی
که چون مردی حقیقت جان جانی...

#شیخ_عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#امشب_با_حافظ

پاسبانِ حرمِ دل شده‌ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم

دیدهٔ بخت به افسانهٔ او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟
معرفی عارفان
" نصب تندیس خیام نیشابوری در دانشگاه اوکلاهما آمریکا "
《شبی بر مزار خیام》

#خیام ،بوی عشق دهد خاک کوی تو
امشب ز باده مست ترم کرده بوی تو

 امشب به باده خانه‏ی عالم رسیده‏ام‏
بیهوده منت از می و مینا کشیده‏ام‏

آری چو بخت رهبرم آمد به سوی تو
بس بود بهر مستی من خاک کوی تو

هرگز ز باده این همه مستی ندیده‏ام‏
وین سرخوشی ز باده‏پرستی ندیده‏ام‏

گیسوی سنبل این همه هرساله چین نداشت‏
سلطان گُل جمال و جلالی چنین نداشت‏

آری شگفت نیست چو این‏جا مزار تست‏
در این چمن به دیده‏ی نرگس غبار تست‏

ذرات این فضا همه مستند و بی‏قرار
گل‏های این چمن همه دارند بوی یار

***
امشب ز جای خیز که مهمان رسیده است‏
از ره، #عمادِ مست و غزل خوان رسیده است‏

با یک سری که شور قیامت در آن بُوَد
 با یک دلی که دشمن دیرین جان بُوَد

 با حالتی خراب‏تر از کار روزگار
افتاده مست یکه و تنها بر این مزار

مهتاب‏روی باغ سفیداب کرده است‏
از وجد غنچه خنده به مهتاب کرده است‏

مستانه باد زلف سمن شانه می‏زند
خود را به باغ سرخوش و مستانه می‏زند

از راه دور ناله‏ی مرغی رسد به گوش‏
مرغی چو من که داده ز کف عقل و صبر و هوش‏

البته عاشقی‏ست،جدا مانده از حبیب‏
وین ناله‏ها ز جور حبیب است یا رقیب‏

با ماه گرمِ درد دل عاشقانه‏یی‏ست‏
آهنگ او ز خانه خرابی نشانه‏یی‏ست‏

اینسان که او نوای غم‏انگیز سر کند
بسیار مشکل است که شب را سحر کند

مستانه سرگذاشته‏ام من به روی دست‏
با خویش گرم زمزمه‏یی سوزناک و مست‏

گردیده خاطرات مجسم برابرم
وز اشک خود ز هر شبه با آبروترم

***
ای دل به راه عشق، غم هست و نیست،نیست‏
هستیّ و نیستی به بر عاشقان یکی‏ست‏

امشب ز باده آتش دل باد می‏زنم‏
دیوانه می‏شوم به خدا داد می‏زنم‏

ای اوستاد و رهبرِ مستانِ هوشیار
برخیز می‏خوریم علی‏رغم روزگار

برخیز با #عماد دمی هم‏پیاله شو
و ز سیر و گشت مبهم گردون بناله شو

من یک غزل بخوانم از آن عاشقانه‏ها
تو یک ترانه سرکنی از آن ترانه‏ها

گاه از گلوی شیشه برآریم ناله‏یی‏
گاهی کشیم ناله و گاهی پیاله‏یی‏

باهم، نوای عشق و جنون ساز می‏کنیم‏
می می‏خوریم و مشت فلک باز می‏کنیم‏

آن‏قدر در میان قفس داد می‏زنیم‏
کآتش به آشیانه‏ی صیاد می‏زنیم

***
پروانه‏وار سوخته، شب را سحر کنیم‏
با بال‏های سوخته باهم سفر کنیم‏

برخیز باده دارم و این باغ خلوت است‏
ای میزبان مخواب که دور از فُتُوت است‏

اما نه، هرکه رفت دگر بار برنگشت‏
و ز سِرّ خاک تیره، کسی باخبر نگشت‏

این گیر و دار عمر به غیر از خیال نیست‏
معلوم نیست،حاصل این گیر و دار چیست‏

امشب عجب ز باده مرا فکرِ درهمی‏ست‏
با عالم خیال، مرا باز عالمی ست‏

ورنه چو خاک گشته دل و آرزوی تو
 بیهوده دل کند هوسِ جست‏وجوی تو

#خیامِ من بخواب که من هم بر آن سرم‏
کز این قفس به گلشن آزادگان پَرَم

#عماد_خراسانی




قطعه شعر" شبی بر مزار خیام"
از #عماد_خراسانی



بسیار شنیدی و لذت بخش
با خوانش زیبای #عماد_خراسانی
معرفی عارفان
‍ 《شبی بر مزار خیام》 #خیام ،بوی عشق دهد خاک کوی تو امشب ز باده مست ترم کرده بوی تو  امشب به باده خانه‏ی عالم رسیده‏ام‏ بیهوده منت از می و مینا کشیده‏ام‏ آری چو بخت رهبرم آمد به سوی تو بس بود بهر مستی من خاک کوی تو هرگز ز باده این همه مستی ندیده‏ام‏ وین…
◾️دمی با خیام...


خیام از آن طبایعی است که در خود فرو رفته و کمتر خویشتن را عرضه می‌کنند از آن مردمانی که در مقام بیان هر مطلب نخست از خود می‌پرسند آیا ضرورتی هست که آن را به دیگری باز گویند، آیا دیگران آن را درک نکرده‌اند، در این صورت آیا استعداد قبول آن را دارند، در صورت نداشتن استعداد ، چه فایده‌ای بر گفتن مترتب است؟
...خلاصه برای گروهی نوشتن و گفتن و سایرین را به دایرۀ فکر و عقیدۀ خویش کشاندن یک ضرورت روحی یا وسیلۀ تجلی و بروز است و گروهی چنین ضرورتی را احساس نکرده، یا لااقل بدان و به نشان دادن خود بی‌اعتنایند.
ظاهر قراین خیام را در گروه دوم قرار می‌دهد. از احترامی که به ابن سینا داشته و او را استاد خود و « افضل المتأخرین » می‌گوید چنین بر می‌آید که آراء فلسفی او را پذیرفته و مطالب او را مطابق ذوق و فهم خود یافته، پس دلیلی ندارد کتاب بنویسد و آراء او را تکرار کند‌.
از اینجا بدین نتیجه مسلّم و غیر قابل تردید می‌رسیم که اجتناب خیام از پرداختن به مباحث فلسفی، علاوه بر نکته‌ای که اشاره کردیم اوضاع اجتماعی محیط است. 
محیط اجتماعی قرن پنجم برای جولان افکار فلسفی به مراتب خراب‌تر و نامساعد‌تر از قرن سوم و چهارم شده و میدان برای واعظان و محدّثان فراخ‌تر گردیده بود.
...رواج عقاید تعبدی، بازار علم و فلسفه را کساد کرده است و تعصب‌های مذهبی بر آزادی فکر غلبه دارد. پس بهتر است به همان فن خود پرداخته، از فلسفه دم نزند؛ حوزۀ درسی دایر نکند و متاعِ کساد فلسفه را به بازار نیاورد تا مجبور نشود ضمن بحث کلّیات اندیشه‌های مکنون خود را بیرون ریزد. این روش را باید فرزانگی نامید نه « بخل در تعلیم ».
خورشید به گِل نهفت می‌نتْوانم
واسرار زمانه گفت می‌نتوانم
از بحرِ تفکّرم برآورد خرد
دُرّی که ز بیم سُفت می‌نتوانم

    با آنکه همه خیام را به دانش ستوده‌اند ولی وجه امتیاز او را بیشتر در سجایای وی باید جستجو کرد: فضایل خلقی، خیام را به صورت خردمندی ظاهر می‌سازد که فرانسویان بدینگونه اشخاص « sage » می‌گویند و در زبان قدیم خودمان حکیم می‌گفتند، ولی نه به معنی لغوی آن که فقط بر کسانی اطلاق می‌شد که به فن حکمت مشغول بودند، بلکه مفهومی وسیع‌تر و شامل‌تر. یعنی بر خردمندانی این عنوان را می‌نهادند که در تفکّر عمیق، در رای صائب، در امور زندگانی دور اندیش و در پیشامد‌های غیر مترقب روشن‌بین بودند. در تاریخ و افسانه‌های ما نمونۀ این خردمندان لقمان و بوذرجمهر زبانزدند.
خیام در ذهن من نمونه‌ای است از این اشخاصِ با فراست که از کنار حوادث گذشته، طوفان‌ها را با تدبیر و احتیاط، از خویش رد کرده‌اند. مکرّم و محترم بودن وی در تنگنای آن عصر متشنّج از تعصب، معلول خردمندی اوست.
      در اوایل و اواخر همین قرنی که خیام وفات کرد دو نفر از بزرگ‌ترین عارفان و فاضل‌ترین دانشمندان اسلامی به شکل ناسزاوار و فجیعی به قتل رسیدند زیرا مشرب فلسفی عین‌القضاة و شهاب‌الدین سهروردی با معتقدات تعبدی قشریان ناسازگار بود. پس سالم ماندن خیام و از دست ندادن احترام و اکرام معاصرین خود، معلول روش خردمندانۀ اوست...

[ از کتاب« دمی با خیام »، علی دشتی ]
#خیام
....
‌خدای مهربانم

به ذکر نام زیبایت
وجودمان راملکوتی گردان
تا آنچه تومیخواهی باشیم
و‌از آنچه هستیم رها شویم
و بی شک آنچه توخواهی
همان خواهدشد.

به نام خدای همه


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کلام نـــــــور

حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ

«خدا ما را کافی است؛ و او بهترین حامی ماست.»

#آل_عمران-۱۷۳

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فردا خیلی دیر است ،
باید از همین "لحظه" شروع کنم !
نباید بگذارم عقربه ها مرا دُور بزنند ؛

می خواهم دست ببَرم در ذهنم ؛
هر چه افکارِ منفی دارد ، خالی کنم!
باید جا برای احساساتِ خوب باز کنم.

خاطرات مُرده ی زیادی
روی دستم باد کرده است!
تمامِ کهنگی ها را باید خاک کنم.

پروانه های زیادی در من
سر از پیله در آورده اند؛
وقتِ آن است که از خودم آزاد شوم!
من هنوز
به پرواز با بال های شکسته
ایمان دارم...

خودمو رها میکنم تا دوباره به اوج برسم.

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو

🌺🌺🌺

درپناه حق روزت رو با یه دنیا امید،عشق , سلامتی, تدبیر، توکل ,آرامش الهی , نشاط ,شادی با یه بغل آرزوهای پسندیده آغاز کنی.

کمال و منتهای سعادت همراه با رزق و روزی حلال را برات آرزومندم.

🌺🌺🌺

شاد باشی
ساده
و بی دلیل
شاد بودن را بیاموز؛

این
تنها راه
آسوده و خوش زیستن است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زمان کوتاه است...!!
و لحظات برگشت ناپذیر....
زندگی، حبابی بیش نیست

ساده تر ببینیم
ساده تر بگیریم
ساده تر بخندیم.... به سرعت برق و باد
عمـرمان سپرى میشود
قدر بدانیم
روزهای باقیمانده  را
و پر رنگ کنیم
محبت ها و مهربانیها را  عمر چون فصل کوتاهست

روزگارتان آرام ،
و لبخندهایتان از تهِ دل
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل


این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل


ُ#رودکی
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد

28اردیبهشت بزرگداشت
حکیم عمر #خیام_نیشابوری
گرامی باد
"هر كشورى و سرزمينى
شكسپيرى دارد و شكسپير ايران،
عُمرخيام است"...🌷

#ژنه_گوردون
#بیست_و_هشتم_اردیبهشت
#بزرگداشت_خیام
وابسته ی یک دمیم و آن دم هیچ است
.

بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زآن پیش که سبزه بر دمد از خاکت

#خیام