معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۳ بهرستم چنین گفت کاوس کی : ، که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ، ۵۴ همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ، نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ، ۵۵ یکی ، زود سازد…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_اول )
۱
وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ،
به ایران خرامید و ، رستم بماند ،
۲
بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ،
بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ،
۳
زواره بیامد سپیدهدمان ،
سپه راند رستم ، هم اندر زمان ،
۴
بُریده ، دُمِ بادپایان ، هزار ،
پُر از خاک ، سر ،،، مهتران نامدار ،
۵
بُریده ، سمندِ سرافراز ،، دُم ،
دریده ، همه کوس و ، روئینهخُم ،
۶
سپه ، پیشِ تابوت ، میراندند ،
بزرگان ، بهسر ، خاک بفشاندند ،
۷
پس آنگه ، سویِ زابلستان کشید ،
چو ، آگاهی از وی ، به دستان رسید ،
۸
همه سیستان ، پیشباز آمدند ،
به رنج و ، به درد و ، گداز ، آمدند ،
۹
چو ، تابوت را دید ، دستانِ سام ،
فرود آمد از اسبِ زرّینلگام ،
۱۰
تهمتن ، پیاده همی رفت پیش ،
دریده ، همه جامه ،،، دل ، کرده ریش ،
۱۱
گشادند گُردان سراسر ، کمر ،
همه ، پیشِ تابوت ،،، بر خاک ، سر ،
۱۲
همه ، رُخ کبود و ،،، همه ، جامه چاک ،
به سر بر فشانده ، برین سوگ ، خاک ،
۱۳
گرفتند تابوتِ او ، سر بهزیر ،
دریغ ، آنچنان نامدارِ دلیر ،
۱۴
تهمتن ، به زاری ،،، به پیشِ پدر ،
ز تابوتِ زردوز ، برکرد سر ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_اول )
۱
وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ،
به ایران خرامید و ، رستم بماند ،
۲
بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ،
بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ،
۳
زواره بیامد سپیدهدمان ،
سپه راند رستم ، هم اندر زمان ،
۴
بُریده ، دُمِ بادپایان ، هزار ،
پُر از خاک ، سر ،،، مهتران نامدار ،
۵
بُریده ، سمندِ سرافراز ،، دُم ،
دریده ، همه کوس و ، روئینهخُم ،
۶
سپه ، پیشِ تابوت ، میراندند ،
بزرگان ، بهسر ، خاک بفشاندند ،
۷
پس آنگه ، سویِ زابلستان کشید ،
چو ، آگاهی از وی ، به دستان رسید ،
۸
همه سیستان ، پیشباز آمدند ،
به رنج و ، به درد و ، گداز ، آمدند ،
۹
چو ، تابوت را دید ، دستانِ سام ،
فرود آمد از اسبِ زرّینلگام ،
۱۰
تهمتن ، پیاده همی رفت پیش ،
دریده ، همه جامه ،،، دل ، کرده ریش ،
۱۱
گشادند گُردان سراسر ، کمر ،
همه ، پیشِ تابوت ،،، بر خاک ، سر ،
۱۲
همه ، رُخ کبود و ،،، همه ، جامه چاک ،
به سر بر فشانده ، برین سوگ ، خاک ،
۱۳
گرفتند تابوتِ او ، سر بهزیر ،
دریغ ، آنچنان نامدارِ دلیر ،
۱۴
تهمتن ، به زاری ،،، به پیشِ پدر ،
ز تابوتِ زردوز ، برکرد سر ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_اول ) ۱ وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ، به ایران خرامید و ، رستم بماند ، ۲ بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ، بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ، ۳ زواره بیامد سپیدهدمان…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ،
بدین تنگتابوت ، خفتست زار ،
۱۶
ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ،
بنالید با داورِ رهنمون ،
۱۷
تهمتن همی گفت : ، کای نامدار ،
تو رفتی و ،،، من ماندهام خوار و زار ،
۱۸
همی گفت زال : ، اینت کاری شگفت ،
که سهراب ، گرزِ گران ، برگرفت ،
۱۹
نشانی شد اندر میانِ مهان ،
نزاید چُنو ،،، مادر ، اندر جهان ،
۲۰
همی گفت و ،،، مژگان ، پُر از آب ، کرد ،
زبان ، پُر ز گفتارِ سهراب ، کرد ،
۲۱
چو ، آمد تهمتن ، به ایوانِ خویش ،
خروشید و ،،، تابوت ، بنهاد پیش ،
۲۲
چو ، رودابه ، تابوتِ سهراب دید ،
ز چشمش ، روان جویِ خوناب دید ،
۲۳
بِدان تنگتابوت ، خفته جوان ،
بهزاری بگفت : ، ای چراغِ گَوان ،
۲۴
همی گفت زار : ، ای گَوِ سرفراز ،
زمانی ،،، ز صندوق ، سر برفراز ،
۲۵
به زاری ،،، همی مویه آغاز کرد ،
همی ، برکشید از جگر ، بادِ سرد ،
۲۶
که ای پهلوانزادهٔ بچهشیر ،
نزایَد چو تو ، زورمندِ دلیر ،
۲۷
به مادر نگوئی ،،، همی رازِ خویش ،
که هنگامِ شادی ،،، چه آمدت پیش ،
۲۸
به روزِ جوانی ،،، به زندان شدی ،
بدین خانهٔ مستمندان شدی ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ،
بدین تنگتابوت ، خفتست زار ،
۱۶
ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ،
بنالید با داورِ رهنمون ،
۱۷
تهمتن همی گفت : ، کای نامدار ،
تو رفتی و ،،، من ماندهام خوار و زار ،
۱۸
همی گفت زال : ، اینت کاری شگفت ،
که سهراب ، گرزِ گران ، برگرفت ،
۱۹
نشانی شد اندر میانِ مهان ،
نزاید چُنو ،،، مادر ، اندر جهان ،
۲۰
همی گفت و ،،، مژگان ، پُر از آب ، کرد ،
زبان ، پُر ز گفتارِ سهراب ، کرد ،
۲۱
چو ، آمد تهمتن ، به ایوانِ خویش ،
خروشید و ،،، تابوت ، بنهاد پیش ،
۲۲
چو ، رودابه ، تابوتِ سهراب دید ،
ز چشمش ، روان جویِ خوناب دید ،
۲۳
بِدان تنگتابوت ، خفته جوان ،
بهزاری بگفت : ، ای چراغِ گَوان ،
۲۴
همی گفت زار : ، ای گَوِ سرفراز ،
زمانی ،،، ز صندوق ، سر برفراز ،
۲۵
به زاری ،،، همی مویه آغاز کرد ،
همی ، برکشید از جگر ، بادِ سرد ،
۲۶
که ای پهلوانزادهٔ بچهشیر ،
نزایَد چو تو ، زورمندِ دلیر ،
۲۷
به مادر نگوئی ،،، همی رازِ خویش ،
که هنگامِ شادی ،،، چه آمدت پیش ،
۲۸
به روزِ جوانی ،،، به زندان شدی ،
بدین خانهٔ مستمندان شدی ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ، بدین تنگتابوت ، خفتست زار ، ۱۶ ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ، بنالید با داورِ رهنمون ، ۱۷ تهمتن همی گفت : ، کای…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_سوم )
۲۹
نگوئی ،،، چه آمدت پیش ، از پدر ،
چرا بردریدت بدینسان ،،، جگر ،
۳۰
فغانش ، ز ایوان به کیوان رسید ،
همی زار بگریست ،،، هر ، کآن شنید ،
۳۱
بهپردهدرون رفت ، با سوگ و درد ،
دلش پُر ز درد و ،،، رُخَش پُر ز گَرد ،
۳۲
چو ، رستم چنان دید ،،، بگریست زار ،
ببارید از دیده ، خون بر کنار ،
۳۳
تو گفتی ،،، مگر رستخیز آمدست ،
که دلرا ،،، ز شادی ، گریز آمدست ،
۳۴
دگر باره ،،، تابوتِ سهرابِ شیر ،
بیاورد پیشِ مِهانِ دلیر ،
۳۵
از آن ، تخته برکَند و ،،، بگشاد سر ،
کفن ،،، زو جدا کرد ، پیشِ پدر ،
۳۶
تنش را ، بِدان نامداران ، نمود ،
تو گفتی ، که از چرخ ، برخاست دود ،
۳۷
هر آن کس که بودند ، پیر و جوان ،
زن و مرد ،،، گشتند یکسر نوان ،
۳۸
مِهانِ جهان ، جامه کردند چاک ،
به ابر اندر آمد ، سرِ گَرد و خاک ،
۳۹
همه کاخ ، تابوت بُد سر به سر ،
غنوده ،،، بصندوقدر ، شیرِ نر ،
۴۰
تو گفتی ، که سام است ، با یال و سُفت ،
غمین شد ز جنگ ،،، اندر آمد بخفت ،
۴۱
چو دیدند آن مردمان رویِ اوی ،
بکردند هر کس ، بسی های و هوی ،
۴۲
بپوشید بازش ،،، به دیبایِ زرد ،
سرِ تنگتابوت را ، سخت کرد ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_سوم )
۲۹
نگوئی ،،، چه آمدت پیش ، از پدر ،
چرا بردریدت بدینسان ،،، جگر ،
۳۰
فغانش ، ز ایوان به کیوان رسید ،
همی زار بگریست ،،، هر ، کآن شنید ،
۳۱
بهپردهدرون رفت ، با سوگ و درد ،
دلش پُر ز درد و ،،، رُخَش پُر ز گَرد ،
۳۲
چو ، رستم چنان دید ،،، بگریست زار ،
ببارید از دیده ، خون بر کنار ،
۳۳
تو گفتی ،،، مگر رستخیز آمدست ،
که دلرا ،،، ز شادی ، گریز آمدست ،
۳۴
دگر باره ،،، تابوتِ سهرابِ شیر ،
بیاورد پیشِ مِهانِ دلیر ،
۳۵
از آن ، تخته برکَند و ،،، بگشاد سر ،
کفن ،،، زو جدا کرد ، پیشِ پدر ،
۳۶
تنش را ، بِدان نامداران ، نمود ،
تو گفتی ، که از چرخ ، برخاست دود ،
۳۷
هر آن کس که بودند ، پیر و جوان ،
زن و مرد ،،، گشتند یکسر نوان ،
۳۸
مِهانِ جهان ، جامه کردند چاک ،
به ابر اندر آمد ، سرِ گَرد و خاک ،
۳۹
همه کاخ ، تابوت بُد سر به سر ،
غنوده ،،، بصندوقدر ، شیرِ نر ،
۴۰
تو گفتی ، که سام است ، با یال و سُفت ،
غمین شد ز جنگ ،،، اندر آمد بخفت ،
۴۱
چو دیدند آن مردمان رویِ اوی ،
بکردند هر کس ، بسی های و هوی ،
۴۲
بپوشید بازش ،،، به دیبایِ زرد ،
سرِ تنگتابوت را ، سخت کرد ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_سوم ) ۲۹ نگوئی ،،، چه آمدت پیش ، از پدر ، چرا بردریدت بدینسان ،،، جگر ، ۳۰ فغانش ، ز ایوان به کیوان رسید ، همی زار بگریست ،،، هر ، کآن شنید ، ۳۱ بهپردهدرون…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )
۴۳
همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،
ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،
۴۴
چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،
وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،
۴۵
چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،
که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،
۴۶
یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،
جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،
۴۷
تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،
بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،
۴۸
به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،
که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،
۴۹
جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،
هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،
۵۰
بهرستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،
به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،
۵۱
بهآخِر ، شکیبائی آورد پیش ،
که جز آن نمیدید ، هنجارِ خویش ،
۵۲
جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،
بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،
۵۳
کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،
کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،
#کرا = هر که را ، هر کسی را
۵۴
چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،
بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،
۵۵
وزانروی ، هومان به توران رسید ،
بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،
۵۶
از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،
وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخهها_و_سایت_گنجور
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب میکنم :
در بعضی نسخهها همچنین سایت گنجور ، داستان رستم و سهراب در اینجا پایان مییابد . بعضی نسخهها از جمله نسخهای که بنده دارم یک بخش دیگر با عنوان :
« آگاهی یافتن مادر سهراب از کشتهشدن پسرش »
درج شده است که آخرین بخش بر اساس نسخهای که بنده دارم را در #شش_قسمت تقدیم مینمایم .
👇👇👇
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )
۴۳
همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،
ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،
۴۴
چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،
وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،
۴۵
چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،
که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،
۴۶
یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،
جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،
۴۷
تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،
بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،
۴۸
به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،
که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،
۴۹
جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،
هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،
۵۰
بهرستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،
به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،
۵۱
بهآخِر ، شکیبائی آورد پیش ،
که جز آن نمیدید ، هنجارِ خویش ،
۵۲
جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،
بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،
۵۳
کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،
کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،
#کرا = هر که را ، هر کسی را
۵۴
چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،
بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،
۵۵
وزانروی ، هومان به توران رسید ،
بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،
۵۶
از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،
وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخهها_و_سایت_گنجور
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب میکنم :
در بعضی نسخهها همچنین سایت گنجور ، داستان رستم و سهراب در اینجا پایان مییابد . بعضی نسخهها از جمله نسخهای که بنده دارم یک بخش دیگر با عنوان :
« آگاهی یافتن مادر سهراب از کشتهشدن پسرش »
درج شده است که آخرین بخش بر اساس نسخهای که بنده دارم را در #شش_قسمت تقدیم مینمایم .
👇👇👇
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_چهارم ) ۴۳ همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ، ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ، ۴۴ چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ، وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ، ۴۵ چه سازم…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )
۱
غریو آمد از شهرِ تورانزمین ،
که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،
۲
خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳
به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،
به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی
۴
خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،
به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،
۵
بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،
درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،
۶
برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،
زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،
۷
فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،
برآورد بالا ، در آتش فکند ،
۸
مر آن زلفِ تابداده کمند ،
به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،
۹
روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،
زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،
۱۰
همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،
بهدندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،
۱۱
بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،
همه مویِ مشکین ، بهآتش بسوخت ،
۱۲
همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،
کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )
۱
غریو آمد از شهرِ تورانزمین ،
که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،
۲
خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳
به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،
به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی
۴
خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،
به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،
۵
بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،
درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،
۶
برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،
زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،
۷
فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،
برآورد بالا ، در آتش فکند ،
۸
مر آن زلفِ تابداده کمند ،
به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،
۹
روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،
زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،
۱۰
همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،
بهدندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،
۱۱
بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،
همه مویِ مشکین ، بهآتش بسوخت ،
۱۲
همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،
کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_اول ) ۱ غریو آمد از شهرِ تورانزمین ، که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ، ۲ خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ، همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_دوم )
۱۳
غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ،
به خاکاندرون ، آن تنِ نامدار؟ ،
۱۴
گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ،
بگشتی به گِردِ جهاناندرون ،
۱۵
دو چشمم به رَه بود ،،، گفتم مگر ،
ز سهراب و رستم ، بیابم خبر ،
۱۶
پدر را ، همی جُستی و ،،، یافتی ،
کنون ،،، بآمدن ، تیز بشتافتی ،
۱۷
چه دانستم ای پور ،،، کآید خبر ،
که رستم ، بهخنجر ، دریدت جگر ،
۱۸
دریغش نیامد از آن رویِ تو؟ ،
از آن بُرز و بالا و بازویِ تو؟ ،
۱۹
از آن گِردگاهش ، نیامد دریغ؟ ،
که بدرید رستم ، مر آنرا ، به تیغ؟ ،
۲۰
بپرورده بودم تنت را ، بهناز ،
به رخشندهروز و ،،، شبانِ دراز ،
۲۱
کنون ، آن به خوناندرون ، غرقه گشت ،
کفن ، بر تنِ پاکِ تو ،،، خرقه گشت ،
۲۲
کنون ، من کرا گیرم اندر کنار؟ ،
که خواهد بُدن؟ ، مر مرا غمگسار؟ ،
۲۳
کرا گویم این درد و تیمارِ خویش؟ ،
کرا خوانم اکنون بجایِ تو ، پیش؟ ،
۲۴
دریغا ، تن و جان و چشم و چراغ ،
به خاکاندرون ،،، مانده ، از کاخ و باغ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_دوم )
۱۳
غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ،
به خاکاندرون ، آن تنِ نامدار؟ ،
۱۴
گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ،
بگشتی به گِردِ جهاناندرون ،
۱۵
دو چشمم به رَه بود ،،، گفتم مگر ،
ز سهراب و رستم ، بیابم خبر ،
۱۶
پدر را ، همی جُستی و ،،، یافتی ،
کنون ،،، بآمدن ، تیز بشتافتی ،
۱۷
چه دانستم ای پور ،،، کآید خبر ،
که رستم ، بهخنجر ، دریدت جگر ،
۱۸
دریغش نیامد از آن رویِ تو؟ ،
از آن بُرز و بالا و بازویِ تو؟ ،
۱۹
از آن گِردگاهش ، نیامد دریغ؟ ،
که بدرید رستم ، مر آنرا ، به تیغ؟ ،
۲۰
بپرورده بودم تنت را ، بهناز ،
به رخشندهروز و ،،، شبانِ دراز ،
۲۱
کنون ، آن به خوناندرون ، غرقه گشت ،
کفن ، بر تنِ پاکِ تو ،،، خرقه گشت ،
۲۲
کنون ، من کرا گیرم اندر کنار؟ ،
که خواهد بُدن؟ ، مر مرا غمگسار؟ ،
۲۳
کرا گویم این درد و تیمارِ خویش؟ ،
کرا خوانم اکنون بجایِ تو ، پیش؟ ،
۲۴
دریغا ، تن و جان و چشم و چراغ ،
به خاکاندرون ،،، مانده ، از کاخ و باغ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_دوم ) ۱۳ غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ، به خاکاندرون ، آن تنِ نامدار؟ ، ۱۴ گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ، بگشتی به گِردِ جهاناندرون ، ۱۵ دو…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_سوم )
۲۵
پدر جُستی ای گُردِ لشکرپناه ،
بجایِ پدر ، گورت آمد بهراه ،
۲۶
از امّید ، نومید گشتی تو زار ،
بخفتی به خاکاندرون ، زار و خوار ،
۲۷
از آن پیش ،،، کو ، دشنه را برکشید ،
جگرگاهِ سیمینِ تو ، بردرید ،
۲۸
چرا آن نشانی ، که مادرت داد ،
ندادی بر او ، برنکردیش یاد؟ ،
۲۹
نشان داده بود از پدر ،،، مادرت ،
ز بهرِ چه؟ ، نامَد همی باورت؟ ،
۳۰
کنون ، مادرت ماند بی تو ، اسیر ،
پُر از درد و تیمار و رنج و زحیر ،
۳۱
چرا نامَدم با تو اندر سفر؟ ،
که گشتی به گُردانِ گیتی ، سمر ،
۳۲
مرا ، رستم از دور ، بشناختی ،
ترا با من ای پور ،،، بنواختی ،
۳۳
نینداختی تیغ ،،، آن سرفراز ،
نکردی جگرگاهت ای پور ،،، باز ،
۳۴
همیگفت و میخَست و میکَند موی ،
همی زد کفِ دست بر خوبروی ،
۳۵
همیگفت : ، مادرت بیچاره گشت ،
بهخنجر ، جگرگاهِ تو ،،، پاره گشت ،
۳۶
ز هر سو ، بر او انجمن گشت خلق ،
کز آن گریه ، در خون همیگشت غرق ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_سوم )
۲۵
پدر جُستی ای گُردِ لشکرپناه ،
بجایِ پدر ، گورت آمد بهراه ،
۲۶
از امّید ، نومید گشتی تو زار ،
بخفتی به خاکاندرون ، زار و خوار ،
۲۷
از آن پیش ،،، کو ، دشنه را برکشید ،
جگرگاهِ سیمینِ تو ، بردرید ،
۲۸
چرا آن نشانی ، که مادرت داد ،
ندادی بر او ، برنکردیش یاد؟ ،
۲۹
نشان داده بود از پدر ،،، مادرت ،
ز بهرِ چه؟ ، نامَد همی باورت؟ ،
۳۰
کنون ، مادرت ماند بی تو ، اسیر ،
پُر از درد و تیمار و رنج و زحیر ،
۳۱
چرا نامَدم با تو اندر سفر؟ ،
که گشتی به گُردانِ گیتی ، سمر ،
۳۲
مرا ، رستم از دور ، بشناختی ،
ترا با من ای پور ،،، بنواختی ،
۳۳
نینداختی تیغ ،،، آن سرفراز ،
نکردی جگرگاهت ای پور ،،، باز ،
۳۴
همیگفت و میخَست و میکَند موی ،
همی زد کفِ دست بر خوبروی ،
۳۵
همیگفت : ، مادرت بیچاره گشت ،
بهخنجر ، جگرگاهِ تو ،،، پاره گشت ،
۳۶
ز هر سو ، بر او انجمن گشت خلق ،
کز آن گریه ، در خون همیگشت غرق ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ پدر جُستی ای گُردِ لشکرپناه ، بجایِ پدر ، گورت آمد بهراه ، ۲۶ از امّید ، نومید گشتی تو زار ، بخفتی به خاکاندرون ، زار و خوار ، ۲۷…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_چهارم )
۳۷
ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ،
همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ،
۳۸
برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ،
همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست ،
۳۹
بیفتاد بر خاک و ، چون مُرده گشت ،
تو گفتی ، همی خونش افسرده گشت ،
۴۰
بهوش آمد و ، باز ، نالش گرفت ،
بر آن پورِ کُشته ، سگالش گرفت ،
۴۱
ز خونِ جگر ، کرد لعل ،،، آب را ،
بیاورد آن تاجِ سهراب را ،
۴۲
همی زار بگریست ، بر تاج و تخت ،
همی گفت : ، ای خسروانیدرخت ،
۴۳
بیاورد آن چرمهٔ بادپای ،
که در روز ،،، روشن بِدو بود رای ،
( که در روزِ روشن ،،، بِدو بود رای ، )
۴۴
سرِ اسبِ او را ، بهبَر درگرفت ،
بمانده جهانی ، بِدو در شگفت ،
۴۵
گهی ، بوسه زد بر سرش ،،، گه ، به روی ،
ز خون ، زیرِ سُمش ،،، همی راند جوی ،
۴۶
ز خونِ مژه ، خاک را ، کرد لعل ،
همی روی مالید ،،، بر سُم و نعل ،
۴۷
بیاورد آن جامهٔ شاهوار ،
گرفتش چو فرزند ،،، اندر کنار ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_چهارم )
۳۷
ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ،
همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ،
۳۸
برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ،
همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست ،
۳۹
بیفتاد بر خاک و ، چون مُرده گشت ،
تو گفتی ، همی خونش افسرده گشت ،
۴۰
بهوش آمد و ، باز ، نالش گرفت ،
بر آن پورِ کُشته ، سگالش گرفت ،
۴۱
ز خونِ جگر ، کرد لعل ،،، آب را ،
بیاورد آن تاجِ سهراب را ،
۴۲
همی زار بگریست ، بر تاج و تخت ،
همی گفت : ، ای خسروانیدرخت ،
۴۳
بیاورد آن چرمهٔ بادپای ،
که در روز ،،، روشن بِدو بود رای ،
( که در روزِ روشن ،،، بِدو بود رای ، )
۴۴
سرِ اسبِ او را ، بهبَر درگرفت ،
بمانده جهانی ، بِدو در شگفت ،
۴۵
گهی ، بوسه زد بر سرش ،،، گه ، به روی ،
ز خون ، زیرِ سُمش ،،، همی راند جوی ،
۴۶
ز خونِ مژه ، خاک را ، کرد لعل ،
همی روی مالید ،،، بر سُم و نعل ،
۴۷
بیاورد آن جامهٔ شاهوار ،
گرفتش چو فرزند ،،، اندر کنار ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_چهارم ) ۳۷ ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ، همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ، ۳۸ برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ، همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_پنجم )
۴۸
بیاورد خفتان و درع و کمان ،
همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ،
۴۹
بسی ، بر همی زد ،،، گِرانگُرز را ،
همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را ،
۵۰
بیاورد آن جوشن و خودِ اوی ،
همیگفت : ، کای شیرِ پرخاشجوی ،
۵۱
بیاورد زین و لگام و سپَر ،
لگام و سپَر را ،،، همی زد بسر ،
۵۲
کمندش بیاورد هفتاد یاز ،
بهپیشِ خود ، اندر فکندش دراز ،
۵۳
همی تیغِ سهراب را ، برکشید ،
فش و دُمِ اسبش ، ز نیمه بُرید ،
۵۴
به درویش داد ، آن همه خواسته ،
زر و سیم و اسبانِ آراسته ،
۵۵
درِ کاخ بربست و ،،، تختش بِکَند ،
ز بالا درآورد و ، پستش فکند ،
۵۶
درِ کاخها را ، سیه کرد پاک ،
ز کاخ و ز ایوان ، برآورد خاک ،
۵۷
فرو هِشت جائی ،،، که بُد جایِ بزم ،
کز آن بزمگه ،،، رفته بود او به رزم ،
۵۸
بپوشید پس ، جامهٔ نیلگون ،
همان ،،، نیلگون ،، غرقه گشته به خون ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_پنجم )
۴۸
بیاورد خفتان و درع و کمان ،
همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ،
۴۹
بسی ، بر همی زد ،،، گِرانگُرز را ،
همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را ،
۵۰
بیاورد آن جوشن و خودِ اوی ،
همیگفت : ، کای شیرِ پرخاشجوی ،
۵۱
بیاورد زین و لگام و سپَر ،
لگام و سپَر را ،،، همی زد بسر ،
۵۲
کمندش بیاورد هفتاد یاز ،
بهپیشِ خود ، اندر فکندش دراز ،
۵۳
همی تیغِ سهراب را ، برکشید ،
فش و دُمِ اسبش ، ز نیمه بُرید ،
۵۴
به درویش داد ، آن همه خواسته ،
زر و سیم و اسبانِ آراسته ،
۵۵
درِ کاخ بربست و ،،، تختش بِکَند ،
ز بالا درآورد و ، پستش فکند ،
۵۶
درِ کاخها را ، سیه کرد پاک ،
ز کاخ و ز ایوان ، برآورد خاک ،
۵۷
فرو هِشت جائی ،،، که بُد جایِ بزم ،
کز آن بزمگه ،،، رفته بود او به رزم ،
۵۸
بپوشید پس ، جامهٔ نیلگون ،
همان ،،، نیلگون ،، غرقه گشته به خون ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِرانگُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸
دیباچهٔ گلستان سعدی چون طولانی است آنرا به نُه قسمت تقسیم کردم و با دوستان هر شب یک قسمتِ آنرا مرور میکنیم .
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ، سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ، سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇