ساختن در سوختن است.
خرابش کردم
که عمارت در خرابی است.
#شمس_تبریزی
گر یک جهان ویرانه شد
از لشکرِ سلطان عشق
خود صد جهانِ جانِ جان
شد در عِوض بنیاد ازو
#غزل_مولانا
خرابش کردم
که عمارت در خرابی است.
#شمس_تبریزی
گر یک جهان ویرانه شد
از لشکرِ سلطان عشق
خود صد جهانِ جانِ جان
شد در عِوض بنیاد ازو
#غزل_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دی
شیخ با چراغ
همیگشت گرد شهر :
" کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست "
گفتند : یافت مینشود !
گشته ایم ما ،
گفت :
" آنک یافت مینشود ، آنم آرزوست "
مولوی
شیخ با چراغ
همیگشت گرد شهر :
" کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست "
گفتند : یافت مینشود !
گشته ایم ما ،
گفت :
" آنک یافت مینشود ، آنم آرزوست "
مولوی
دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
افضل تو به هر حال مغرور مشو
پروانه صفت به گرد هر نور مشو
از خود بینیست کز خدا دور شوی
نزدیک خود آ و از خدا دور مشو
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۶
پروانه صفت به گرد هر نور مشو
از خود بینیست کز خدا دور شوی
نزدیک خود آ و از خدا دور مشو
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۶
قومی به خرابات تو اندر بندند
رندی چند و کس نداند چندند
هشیاری و آگهی ز کس نپسندند
بر نیک و بد خلق جهان میخندند
مولانای_جان
رندی چند و کس نداند چندند
هشیاری و آگهی ز کس نپسندند
بر نیک و بد خلق جهان میخندند
مولانای_جان
معرفی عارفان
بیا ساقی ، آن آبِ آتشخیال ، درافکن ، بِدان کَهرُباگونسفال ، گوارندهآبی ، کزین تیرهخاک ، بِدو ، شاید اندوه را ،، شُست پاک ، #نظامی
شبی روشن از روز و ، رخشندهتر ،
مَهی ،، زآفتابی درفشندهتر ،
ز سرسبزیِ گنبدِ تابناک ،
زمرّد شده ، لوحِ طفلانِ خاک ،
ستاره ، بر آن لوحِ زیبا ،، ز سیم ،
نوشته بَسی حرف ،، از امّید و بیم ،
دبیری ، که آن حرفها را ، شناخت ،
درین غارِ بی غور ،، منزل نساخت ،
#نظامی
در مصرع اول :
شبی روشن از روز و ، رخشندهتر = شبی روشنتر از روز بلکه درخشندهتر از روز
مَهی ،، زآفتابی درفشندهتر ،
ز سرسبزیِ گنبدِ تابناک ،
زمرّد شده ، لوحِ طفلانِ خاک ،
ستاره ، بر آن لوحِ زیبا ،، ز سیم ،
نوشته بَسی حرف ،، از امّید و بیم ،
دبیری ، که آن حرفها را ، شناخت ،
درین غارِ بی غور ،، منزل نساخت ،
#نظامی
در مصرع اول :
شبی روشن از روز و ، رخشندهتر = شبی روشنتر از روز بلکه درخشندهتر از روز
معرفی عارفان
شبی روشن از روز و ، رخشندهتر ، مَهی ،، زآفتابی درفشندهتر ، ز سرسبزیِ گنبدِ تابناک ، زمرّد شده ، لوحِ طفلانِ خاک ، ستاره ، بر آن لوحِ زیبا ،، ز سیم ، نوشته بَسی حرف ،، از امّید و بیم ، دبیری ، که آن حرفها را ، شناخت ، درین غارِ بی غور ،،…
به شغلِ جهان ، رنج بردن ، چه سود؟ ،
که روزی ،،، به کوشش نشاید فزود ،
جهان ،، غم نیرزد ، به شادی گرای ،
نه کز بهرِ غم کردهاند این سرای ،
#نظامی
که روزی ،،، به کوشش نشاید فزود ،
جهان ،، غم نیرزد ، به شادی گرای ،
نه کز بهرِ غم کردهاند این سرای ،
#نظامی
ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم
هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم
رهی معیری
ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم
هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم
رهی معیری
هر دلی در دو جهان چشم و چراغی دارد
دل ما از دو جهان بی تو فراغی دارد
قاسم انوار
هر کسی موسوم گل گوشه ی باغی دارد
ساکن کوی تو از روضه فراغی دارد
امیر شاهی سبزواری
دل ما از دو جهان بی تو فراغی دارد
قاسم انوار
هر کسی موسوم گل گوشه ی باغی دارد
ساکن کوی تو از روضه فراغی دارد
امیر شاهی سبزواری
- خنده عیسی و گریه ی یحیی
عیسی(ع) بسیار خندیدی، یحیی(ع) بسیار گریستی.
یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق، قوی ایمن شدی که چنین می خندی؟»
عیسی گفت که «تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریبِ حق، قوی غافل شدی که چندینی می گریی؟»
ولی یی از اولیاء حق در این ماجرا حاضر بود. از حق پرسید: «از این هر دو، که را مقام عالی تر است؟»
جواب گفت که «اَحسَنُهُم بی ظَنّاً، یعنی اَنَا عِندَ ظَنِّ عَبدیِ بی من آن جا اَم که ظَنّ بنده ی من است.»
#فیه_ما_فیه
#مولانا
عیسی(ع) بسیار خندیدی، یحیی(ع) بسیار گریستی.
یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق، قوی ایمن شدی که چنین می خندی؟»
عیسی گفت که «تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریبِ حق، قوی غافل شدی که چندینی می گریی؟»
ولی یی از اولیاء حق در این ماجرا حاضر بود. از حق پرسید: «از این هر دو، که را مقام عالی تر است؟»
جواب گفت که «اَحسَنُهُم بی ظَنّاً، یعنی اَنَا عِندَ ظَنِّ عَبدیِ بی من آن جا اَم که ظَنّ بنده ی من است.»
#فیه_ما_فیه
#مولانا
زاغی به طرف باغ، به طاووس طعنه زد
کین مرغ زشت روی چه خودخواه و خودنماست
این خط و خال را نتوان گفت دلکش است
این زیب و رنگ را نتوان گفت دلرباست
پایش کج است و زشت، از آن کج رود به راه
دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست
نوکش چو نوک بوم سیهکار، منحنیست
پشت سرش برآمده و گردنش دوتاست
از فرط عجب و جهل، گمان میبرد که اوست
تنها پرندهای که در این عرصه و فضاست
این جانور نه لایق باغ است و بوستان
این بیهنر نه در خور این مدحت و ثناست
رسم و رهیش نیست به جز حرص و خودسری
از پا فتادهٔ هوس و کشتهٔ هویست
طاووس خنده کرد که رای تو باطل است
هرگز نگفته است بداندیش حرف راست
مردم همیشه نقش خوش ما ستودهاند
هرگز دلیل را نتوان گفت ادعاست
بدگویی تو این همه از فرط بددلی است
از قلب پاک نیت آلوده برنخاست
ما عیب خود هنر نشمردیم هیچگاه
در عیب خویش ننگرد آنکس که خودستاست
گاه خرام و جلوه به نُزهَتگه چمن
چشمم ز راه شرم و تاسف بسوی پاست
ما جز نصیب خویش نخوردیم، لیک زاغ
دزدی کند به هر گذر و باز ناشتاست
در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت
نقص و خرابی و کژی دیگرم کجاست؟
پیرایهای به عمد، نبستم به بال و پر
آرایش وجود من ای دوست بیریاست
ما بهر زیب و رنگ، نکردیم گفتگو
چیزی نخواستیم، فلک داد آنچه خواست
کارآگهی که آب و گل ما به هم سرشت
بر من فزود، آنچه که از خلقت تو کاست
در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست
مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست
صد سال گر به دجله بشویند زاغ را
چون بنگری، همان سیه زشت بینواست
هرگز پر تو را چو پر من نمیکنند
مرغی که چون منش پر زیباست، مبتلاست
آزادی تو را نگرفت از تو هیچکس
ما را همیشه دیدهٔ صیاد در قفاست
فرماندهٔ سپهر، چو حکمی نوشت و داد
کس دم نمیزند که صوابست یا خطاست
ما را برای مشورت، اینجا نخواندهاند
از ما و فکر ما، فلک پیر را غناست
احمق، کتاب دید و گمان کرد عالم است
خودبین، به کشتی آمد و پنداشت ناخداست
ما زشت نیستیم، تو صاحب نظر نهای
این خوردگیری، از نظر کوته شماست
طاووس را چه جرم، اگر زاغ زشت روست
این رمزها به دفتر مستوفی قضاست
پروین اعتصامی
کین مرغ زشت روی چه خودخواه و خودنماست
این خط و خال را نتوان گفت دلکش است
این زیب و رنگ را نتوان گفت دلرباست
پایش کج است و زشت، از آن کج رود به راه
دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست
نوکش چو نوک بوم سیهکار، منحنیست
پشت سرش برآمده و گردنش دوتاست
از فرط عجب و جهل، گمان میبرد که اوست
تنها پرندهای که در این عرصه و فضاست
این جانور نه لایق باغ است و بوستان
این بیهنر نه در خور این مدحت و ثناست
رسم و رهیش نیست به جز حرص و خودسری
از پا فتادهٔ هوس و کشتهٔ هویست
طاووس خنده کرد که رای تو باطل است
هرگز نگفته است بداندیش حرف راست
مردم همیشه نقش خوش ما ستودهاند
هرگز دلیل را نتوان گفت ادعاست
بدگویی تو این همه از فرط بددلی است
از قلب پاک نیت آلوده برنخاست
ما عیب خود هنر نشمردیم هیچگاه
در عیب خویش ننگرد آنکس که خودستاست
گاه خرام و جلوه به نُزهَتگه چمن
چشمم ز راه شرم و تاسف بسوی پاست
ما جز نصیب خویش نخوردیم، لیک زاغ
دزدی کند به هر گذر و باز ناشتاست
در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت
نقص و خرابی و کژی دیگرم کجاست؟
پیرایهای به عمد، نبستم به بال و پر
آرایش وجود من ای دوست بیریاست
ما بهر زیب و رنگ، نکردیم گفتگو
چیزی نخواستیم، فلک داد آنچه خواست
کارآگهی که آب و گل ما به هم سرشت
بر من فزود، آنچه که از خلقت تو کاست
در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست
مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست
صد سال گر به دجله بشویند زاغ را
چون بنگری، همان سیه زشت بینواست
هرگز پر تو را چو پر من نمیکنند
مرغی که چون منش پر زیباست، مبتلاست
آزادی تو را نگرفت از تو هیچکس
ما را همیشه دیدهٔ صیاد در قفاست
فرماندهٔ سپهر، چو حکمی نوشت و داد
کس دم نمیزند که صوابست یا خطاست
ما را برای مشورت، اینجا نخواندهاند
از ما و فکر ما، فلک پیر را غناست
احمق، کتاب دید و گمان کرد عالم است
خودبین، به کشتی آمد و پنداشت ناخداست
ما زشت نیستیم، تو صاحب نظر نهای
این خوردگیری، از نظر کوته شماست
طاووس را چه جرم، اگر زاغ زشت روست
این رمزها به دفتر مستوفی قضاست
پروین اعتصامی
معرفی عارفان
به شغلِ جهان ، رنج بردن ، چه سود؟ ، که روزی ،،، به کوشش نشاید فزود ، جهان ،، غم نیرزد ، به شادی گرای ، نه کز بهرِ غم کردهاند این سرای ، #نظامی
جهان ، از پیِ شادی و دلخوشیست ،
نه از بهرِ بیداد و محنتکشیست ،
در این جایِ سختی ، نگیریم سخت ،
از این چاهِ بی بُن ،، برآریم رَخت ،
#نظامی
نه از بهرِ بیداد و محنتکشیست ،
در این جایِ سختی ، نگیریم سخت ،
از این چاهِ بی بُن ،، برآریم رَخت ،
#نظامی
چون قهر الهی امتحان تو کند
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند
از کام نهنگ حصن جان تو کند
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۱۰۰
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند
از کام نهنگ حصن جان تو کند
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۱۰۰
عارف که ز سر معرفت آگاهست
بیخود ز خودست و با خدا همراهست
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا اللهست
#ابوسعید_البوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۱۲۵
بیخود ز خودست و با خدا همراهست
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا اللهست
#ابوسعید_البوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۱۲۵