امشب چراغ بزم که بودی؟! که بودهای
از چشمِ شبنخفتهی من شبنخفتهتر!
علی_نقره_کمرهای
از چشمِ شبنخفتهی من شبنخفتهتر!
علی_نقره_کمرهای
به دنبال آرامش نگردید ... در پی هیچ حالتی به جز همان حالتی که در آن هستید نباشید وگرنه تضاد درونی و مقاومت ناآگاهانه در خود ایجاد میکنید ... از این که در ارامش نیستید خود را ببخشید ... همین که نا آرامی خود را به طور کامل بپذیرید ، عدم آرامش شما به آرامش تبدیل میشود ...
اکهارت تله
اکهارت تله
حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است گفت آن که را سخاوتست به شجاعت حاجت نیست...
زکوة مال بدر کن که فضله رز را
چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور
گلستان سعدی
زکوة مال بدر کن که فضله رز را
چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور
گلستان سعدی
عاشقی کبکی یافت
او را به کوهسار برد و در مرغزار خرّم بگذاشت و می گفت :
رفتار او به رفتار یارم مانَد! جفا بُوَد با او جفا کردن!
اما این در بدایت عشق بُوَد
که محبوب را شبیهی طلب می کند
و این از نقصان است!
والله که اگر عاشق را شعور بُوَد بر آنکه کسی به معشوق او مانَد و یا در حسن با او مساوات دارد در عشق نا تمام بود
در طلب سوخته نبود خام بود
#عین القضات همدانی
عاشقی کبکی یافت
او را به کوهسار برد و در مرغزار خرّم بگذاشت و می گفت :
رفتار او به رفتار یارم مانَد! جفا بُوَد با او جفا کردن!
اما این در بدایت عشق بُوَد
که محبوب را شبیهی طلب می کند
و این از نقصان است!
والله که اگر عاشق را شعور بُوَد بر آنکه کسی به معشوق او مانَد و یا در حسن با او مساوات دارد در عشق نا تمام بود
در طلب سوخته نبود خام بود
#عین القضات همدانی
طلب خیر برای دیگران
وقتی که دیگران آزارتان می دهند یا ناامیدتان می کنند معنایش چیست؟
چون دیگران نیز فرزندان پروردگارند ، نمی توانند موجب شکست ، یاس ، تحقیر یا شرمندگی ما بشوند . شاید هنگامی که از سر راهمان می گذشتند لغزیده باشند .اما آنها نیز فرزندان خدا هستند ، فرزندانی که موقتا راه خود را گم کرده اند . به این دلیل سر راه ما قرار گرفتند که به دعای خیر ما نیاز داشتند . ناخودآگاه به ما می نگریستند تا تعادل و توازن خویش را بازیابند .
آنها هر کاری بکنند یا نکنند ، وجودشان مانع از پیشرفت و کامیابی ما نمی شود . آنها موهبت ما را از دستمان نمی گیرند ، زیرا قادر به این کار نیستند . حتی اگر چنین به نظر رسد که اندک مدتی آزارمان داده اند ، بنا به مشیت الهی بر سر راهمان قرار گرفته اند .
دلیل اینکه گاهی مردم ما را می آزارند این است که روح آنها توجه الهی و دعای خیر ما را می جوید . اگر برای آنها خیر و آمرزش بطلبیم ، دیگر آزارمان نمی دهند . از زندگیمان بیرون می روند و خیر و صلاحشان را جایی دیگر می یابند .
📕دولت عشق
کاترین پاندر
وقتی که دیگران آزارتان می دهند یا ناامیدتان می کنند معنایش چیست؟
چون دیگران نیز فرزندان پروردگارند ، نمی توانند موجب شکست ، یاس ، تحقیر یا شرمندگی ما بشوند . شاید هنگامی که از سر راهمان می گذشتند لغزیده باشند .اما آنها نیز فرزندان خدا هستند ، فرزندانی که موقتا راه خود را گم کرده اند . به این دلیل سر راه ما قرار گرفتند که به دعای خیر ما نیاز داشتند . ناخودآگاه به ما می نگریستند تا تعادل و توازن خویش را بازیابند .
آنها هر کاری بکنند یا نکنند ، وجودشان مانع از پیشرفت و کامیابی ما نمی شود . آنها موهبت ما را از دستمان نمی گیرند ، زیرا قادر به این کار نیستند . حتی اگر چنین به نظر رسد که اندک مدتی آزارمان داده اند ، بنا به مشیت الهی بر سر راهمان قرار گرفته اند .
دلیل اینکه گاهی مردم ما را می آزارند این است که روح آنها توجه الهی و دعای خیر ما را می جوید . اگر برای آنها خیر و آمرزش بطلبیم ، دیگر آزارمان نمی دهند . از زندگیمان بیرون می روند و خیر و صلاحشان را جایی دیگر می یابند .
📕دولت عشق
کاترین پاندر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رو سر بنه به بالین
#محمدرضا_شجریان
ماییم و آبِ دیده، در کنجِ غم خزیده
بر آب دیدهی ما، صد جای آســیا کن
#حضرت_مولانا
#محمدرضا_شجریان
ماییم و آبِ دیده، در کنجِ غم خزیده
بر آب دیدهی ما، صد جای آســیا کن
#حضرت_مولانا
#یک حبه نور
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
در کنار آنهایی باش که نور میآورند و
جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی
کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه
خودشان، تو و جهان را متحول میکنند
و همه بازیها را به هم میزنند ...
کسانی که قصههای زیبا میگویند و تو را به چالش میکشند و تغییرت میدهند،
کسانی که به تو اجازه نمیدهند که خودت را دستِکم بگیری و افق زندگیات را کوچک بپنداری،
این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور،
قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی ...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبح یعنی یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق و خندیدن
از اعماق وجود
به شکرانه داشتن نفسی دوباره
روزت پُر از شـادی
🌺🌺🌺
شاد باشی
جادو میکنند، آنها که با چوب جادویی
کلام، گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه
خودشان، تو و جهان را متحول میکنند
و همه بازیها را به هم میزنند ...
کسانی که قصههای زیبا میگویند و تو را به چالش میکشند و تغییرت میدهند،
کسانی که به تو اجازه نمیدهند که خودت را دستِکم بگیری و افق زندگیات را کوچک بپنداری،
این جادوگران با قلبهای تپنده و پر شور،
قبیله اصلی تو هستند و باید کنارشان بمانی ...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبح یعنی یک سبد لبخند
یک بغل شادی
یک دنیا عشق و خندیدن
از اعماق وجود
به شکرانه داشتن نفسی دوباره
روزت پُر از شـادی
🌺🌺🌺
شاد باشی
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد
غریبی و پاکی
ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم
عجب سعادت غمناکی
دیدار
درفلق
وقتی ستارگان سحرگاهی
بر ساقه ی سپیده تکان می خورد
و سحر ماه نخل جوان را
در خلسه ی بلوغ می آشفت
وقتی که روح محتشم خرما
در طاره ی شکفته کبکاب
و چاشتبند کهنه ی چوپان
آواز بال فاخته را می شنفت
وقتی که فاخته پر می گشود
از آبخور سوی
خرمن
از کوره راه شیری مشرق
با کره ی تکاور نو زینم
ای غرق در لباس گلباف روستا
مشتاق و شروه خوانان
سوی درخت تومی راندم
من
دیدار در فلق
اکنون چه می کنی ؟
ای بانوی قشنگ من
از خود قشنگتر
با من
ای جاده ی دراز شبی را هرگز
با پای تن
نیامده تا صبح و بیوه ی من
آن کودک نزاده ی ما
که نطفه در فلق شیر گونه در سپیده گرفت
اکنون کجاست ؟
با بادبادک سبک خوابهای تو
آیا سوی ستاره سحری
پر وا نکرده است؟
آن لادن لطیف
که روی نیمکت مدرسه
به رمز می نهادی
تا گفتگو بکنی
مرموز
از
دوردست عاطفه با آرزوی من
اکنون کجاست ؟
آیا میان برگ کتابت پژمرده است ؟
یا در طراوت گلدان سرخ قلبت شاداب مانده است ؟
#منوچهر_آتشی
#دیداری_در_فلق
#دیدار_در_فلق
که سر به صخره گذارد
غریبی و پاکی
ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم
عجب سعادت غمناکی
دیدار
درفلق
وقتی ستارگان سحرگاهی
بر ساقه ی سپیده تکان می خورد
و سحر ماه نخل جوان را
در خلسه ی بلوغ می آشفت
وقتی که روح محتشم خرما
در طاره ی شکفته کبکاب
و چاشتبند کهنه ی چوپان
آواز بال فاخته را می شنفت
وقتی که فاخته پر می گشود
از آبخور سوی
خرمن
از کوره راه شیری مشرق
با کره ی تکاور نو زینم
ای غرق در لباس گلباف روستا
مشتاق و شروه خوانان
سوی درخت تومی راندم
من
دیدار در فلق
اکنون چه می کنی ؟
ای بانوی قشنگ من
از خود قشنگتر
با من
ای جاده ی دراز شبی را هرگز
با پای تن
نیامده تا صبح و بیوه ی من
آن کودک نزاده ی ما
که نطفه در فلق شیر گونه در سپیده گرفت
اکنون کجاست ؟
با بادبادک سبک خوابهای تو
آیا سوی ستاره سحری
پر وا نکرده است؟
آن لادن لطیف
که روی نیمکت مدرسه
به رمز می نهادی
تا گفتگو بکنی
مرموز
از
دوردست عاطفه با آرزوی من
اکنون کجاست ؟
آیا میان برگ کتابت پژمرده است ؟
یا در طراوت گلدان سرخ قلبت شاداب مانده است ؟
#منوچهر_آتشی
#دیداری_در_فلق
#دیدار_در_فلق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم....
علیرضا قربانی...
علیرضا قربانی...
کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان - ایران من
ای در رگانم خون وطن ...
ای پرچمت ما را کفن ....
دور از تو بادا اهرمن ...
ایران من ... ایران من ..!
ای مادرم ..!
ایران زمین ...
آغاز تو ... پایان تویی ...
بر دشت من باران تویی ...
در چشم من تابان تویی ...
ایران من ..
ایران من ...
آن مهر جاویدان تویی ...
" ایران من "
#استاد_همایون_شجریان
#سهراب_پورناظری
ای پرچمت ما را کفن ....
دور از تو بادا اهرمن ...
ایران من ... ایران من ..!
ای مادرم ..!
ایران زمین ...
آغاز تو ... پایان تویی ...
بر دشت من باران تویی ...
در چشم من تابان تویی ...
ایران من ..
ایران من ...
آن مهر جاویدان تویی ...
" ایران من "
#استاد_همایون_شجریان
#سهراب_پورناظری
شنیدم که فرزانهای حق پرست
گریبان گرفتش یکی رند مست
از آن تیره دل مرد صافی درون
قفا خورد و سر بر نکرد از سکون
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز؟
تحمل دریغ است از این بی تمیز
شنید این سخن مرد پاکیزه خوی
بدو گفت از این نوع با من مگوی
درد مست نادان گریبان مرد
که با شیر جنگی سگالد نبرد
ز هشیار عاقل نزیبد که دست
زند در گریبان نادان مست
هنرور چنین زندگانی کند
جفا بیند و مهربانی کند
بوستان سعدی
گریبان گرفتش یکی رند مست
از آن تیره دل مرد صافی درون
قفا خورد و سر بر نکرد از سکون
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز؟
تحمل دریغ است از این بی تمیز
شنید این سخن مرد پاکیزه خوی
بدو گفت از این نوع با من مگوی
درد مست نادان گریبان مرد
که با شیر جنگی سگالد نبرد
ز هشیار عاقل نزیبد که دست
زند در گریبان نادان مست
هنرور چنین زندگانی کند
جفا بیند و مهربانی کند
بوستان سعدی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_اول ) ۱ وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ، به ایران خرامید و ، رستم بماند ، ۲ بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ، بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ، ۳ زواره بیامد سپیدهدمان…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ،
بدین تنگتابوت ، خفتست زار ،
۱۶
ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ،
بنالید با داورِ رهنمون ،
۱۷
تهمتن همی گفت : ، کای نامدار ،
تو رفتی و ،،، من ماندهام خوار و زار ،
۱۸
همی گفت زال : ، اینت کاری شگفت ،
که سهراب ، گرزِ گران ، برگرفت ،
۱۹
نشانی شد اندر میانِ مهان ،
نزاید چُنو ،،، مادر ، اندر جهان ،
۲۰
همی گفت و ،،، مژگان ، پُر از آب ، کرد ،
زبان ، پُر ز گفتارِ سهراب ، کرد ،
۲۱
چو ، آمد تهمتن ، به ایوانِ خویش ،
خروشید و ،،، تابوت ، بنهاد پیش ،
۲۲
چو ، رودابه ، تابوتِ سهراب دید ،
ز چشمش ، روان جویِ خوناب دید ،
۲۳
بِدان تنگتابوت ، خفته جوان ،
بهزاری بگفت : ، ای چراغِ گَوان ،
۲۴
همی گفت زار : ، ای گَوِ سرفراز ،
زمانی ،،، ز صندوق ، سر برفراز ،
۲۵
به زاری ،،، همی مویه آغاز کرد ،
همی ، برکشید از جگر ، بادِ سرد ،
۲۶
که ای پهلوانزادهٔ بچهشیر ،
نزایَد چو تو ، زورمندِ دلیر ،
۲۷
به مادر نگوئی ،،، همی رازِ خویش ،
که هنگامِ شادی ،،، چه آمدت پیش ،
۲۸
به روزِ جوانی ،،، به زندان شدی ،
بدین خانهٔ مستمندان شدی ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ،
بدین تنگتابوت ، خفتست زار ،
۱۶
ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ،
بنالید با داورِ رهنمون ،
۱۷
تهمتن همی گفت : ، کای نامدار ،
تو رفتی و ،،، من ماندهام خوار و زار ،
۱۸
همی گفت زال : ، اینت کاری شگفت ،
که سهراب ، گرزِ گران ، برگرفت ،
۱۹
نشانی شد اندر میانِ مهان ،
نزاید چُنو ،،، مادر ، اندر جهان ،
۲۰
همی گفت و ،،، مژگان ، پُر از آب ، کرد ،
زبان ، پُر ز گفتارِ سهراب ، کرد ،
۲۱
چو ، آمد تهمتن ، به ایوانِ خویش ،
خروشید و ،،، تابوت ، بنهاد پیش ،
۲۲
چو ، رودابه ، تابوتِ سهراب دید ،
ز چشمش ، روان جویِ خوناب دید ،
۲۳
بِدان تنگتابوت ، خفته جوان ،
بهزاری بگفت : ، ای چراغِ گَوان ،
۲۴
همی گفت زار : ، ای گَوِ سرفراز ،
زمانی ،،، ز صندوق ، سر برفراز ،
۲۵
به زاری ،،، همی مویه آغاز کرد ،
همی ، برکشید از جگر ، بادِ سرد ،
۲۶
که ای پهلوانزادهٔ بچهشیر ،
نزایَد چو تو ، زورمندِ دلیر ،
۲۷
به مادر نگوئی ،،، همی رازِ خویش ،
که هنگامِ شادی ،،، چه آمدت پیش ،
۲۸
به روزِ جوانی ،،، به زندان شدی ،
بدین خانهٔ مستمندان شدی ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
این عالم را حقیقت میگویی جهت آنکه در نظر میآید و محسوس است و آن معانی را که عالم فرع اوست خیال میگویی.
کار بعکس است: خیال خود این عالم است،
که آن معنی صد چو این پدید آرد و بپوسد و خراب شود و نیست گردد و باز عالم نو پدید آرد به، و او کهن نگردد؛ منزه است از نوئی و کهنی.
فرعهای او متصفند به کهنی و نوئی، و او که محدث اینهاست از هردو منزه است و ورای هر دوست.
فیه_ما_فیه
مولانا
کار بعکس است: خیال خود این عالم است،
که آن معنی صد چو این پدید آرد و بپوسد و خراب شود و نیست گردد و باز عالم نو پدید آرد به، و او کهن نگردد؛ منزه است از نوئی و کهنی.
فرعهای او متصفند به کهنی و نوئی، و او که محدث اینهاست از هردو منزه است و ورای هر دوست.
فیه_ما_فیه
مولانا