معرفی عارفان
مروری بر زندگی و آثار نزار قبانی از زبان خودش(۱) در روز بیست و یک مارس ۱۹۲۳ در یکی از خانه های قدیمی دمشق زاده شدم. زمین هم در حال زادن بود و بهار، برای گشودن جامه دان های سبزش آماده می شد. زمین و مادرم در یک زمان حامله شدند. آیا این یک تصادف بود که تولد…
مروری بر زندگی و آثار نزار قبانی از زبان خودش (۲)
شیخ علی طنطاوی در باره من و دفتر شعرم سخنان خونین زیر را نوشت:« در دمشق کتاب کوچکی چاپ شد که جلدی قشنگ و ظریف دارد و کاغذ زرورق دور آن پیچیده اند، در آن کاغذ هایی که در مجالس عروسی دور جعبه های شکلات می پیچند. نواری قرمز نیز بر آن بسته اند نظیر نواری که فرانسویان در اوایل اشغال دمشق مقرر داشتند که زنان بدکاره بر کمر خود ببندند تا شناخته شوند. در این کتاب سخنانی به نام شعر چاپ شده است… (اشاره به کتاب «زن سبزه به من گفت»).
من بنیانگذار نخستین «جمهوری شعر» ام؛ سرزمینی که بیش تر شهروندان آن، زن هستند. خشم ایشان بیش تر بر من، از این روست که چرا پس از شکست ژوئن۱۹۶۷ من به شعر اجتماعی و سیاسی روی آوردم. وقتی شعر سیاسی «در حاشیه دفتر شکست» منتشر شد غوغای عظیمی در کشور های عربی برخاست.
«اندیشیدن درباره ی گنجشگان وطن
و درختان و رودها و اخبار آن ، ممنوع!
اندیشیدن به آنان که به خورشید وطن تجاوز کردند،
ممنوع!
صبحگاهان، شمشیر قلع وقمع به سویت می آید،
در عناوین روزنامه ها،
در اوزان اشعار
ودر باقی مانده ی قهوه ات!….»
من در برابر تمام این تهمت ها به جای این که احساس رنج کنم، احساس کردم دارم قد می کشم وبزرگ تر می شوم .از سنگی که به سوی پنجره ام پرتاب می شد احساس لذت می کردم و سخنان مسیح را بر لب داشتم که:«خدایا! برایشان ببخشای که نادان اند.».
«عالم سفارت و سیاست، موزه ای است از موم، همه چیز آن مصنوعی وقلابی و غیرحقیقی است. هیچ چیز را روشن نمی کند و هیچ معنایی ندارد. نه چیزی می دهد و نه چیزی می گیرد. مثل گل مصنوعی است.رنگ دارد و بو ندارد. همیشه میان این دو نوع زندگی برای من جدالی بود تا سرانجام شعر بر سیاست پیروز شد و پس از بیست و یک سال سیاست پیشگی، آن را رها کردم -بهار۱۹۶۶- وشعر را نجات دادم.»
«نزار» در بیروت «منشورات نزار قبانی» (انتشارات نزار قبانی) را تاسیس کرد که اشعار خود و آثار دیگران را منتشر می کرد. در این سال ها از زن سوری خود جدا شد و با «بلقیس الراوی»، آموزگار عرب، ازدواج کرد. «بلقیس» محبوبه اکثر شعر های عاشقانه قبانی بود. او در حادثه بمب گذاری ۱۹۸۱ بیروت کشته شد. شاعر در غم همسرش، قصیده «دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس الراوی» را سرود:
«… می دانستم او کشته خواهد شد
زیرا چشمان او روشن بود چون دو رود یاقوت
موهایش دراز بود چون شب های بغداد
این سرزمین
این همه سبزی را
نقش هزاران نخل را
در چشمان بلقیس
تاب نیاورد…
وقتی زنی زیبا می میرد
زمین تعادل خود را از دست می دهد
ماه صد سال عزای عمومی اعلام می کند
و شعر بیکار می شود…
این زن نباید بیش تر می زیست
خود نیز این را نمی خواست
او چون شعله شمع بود و فانوس
و چون لحظه ای شاعرانه
که پیش از آخرین سطر
به انفجار می رسد…»
«نزار» پس ازاین حادثه، به «سوییس» رفت. مدتی نیز در «فرانسه» ماند. سرانجام به «لندن» رفت. سی آوریل ۱۹۹۸ در همین شهر قلب شاعر از کار افتاد. «نزار» شجاع ترین شاعر مدرن عرب در زمان حیات خود جوایز فراوانی دریافت کرد.
جنازه «نزار» با احترام در زادگاهش به خاک سپرده شد.
مجموعه های شعری نزار عبارتند از: «زیبای گندمگون»،«مرا گفت»،«کودک پستان ها»، «تو از آن منی»،«سامبا»،«قصیده ها»(شعرها)، «محبوب من»،«نقاشی با واژه ها»،«نامه های یک زن لاابالی و شعر» و «قندیل سبز».
علاوه بر این کتاب ها، چند جزوه شعر سیاسی نیز منتشر کرده است: «نوشته های چریکی بر دیوار های اسراییل»، «در حاشیه دفتر شکست»،«فتح» و کتابی در مورد زندگی نامه خود به نام «سر گذشت من و شعر».
منابع:
نزار قبانی، داستان من وشعر. ترجمه دکتر یوسفی و دکتر بکار
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، شعر معاصر عرب
شیخ علی طنطاوی در باره من و دفتر شعرم سخنان خونین زیر را نوشت:« در دمشق کتاب کوچکی چاپ شد که جلدی قشنگ و ظریف دارد و کاغذ زرورق دور آن پیچیده اند، در آن کاغذ هایی که در مجالس عروسی دور جعبه های شکلات می پیچند. نواری قرمز نیز بر آن بسته اند نظیر نواری که فرانسویان در اوایل اشغال دمشق مقرر داشتند که زنان بدکاره بر کمر خود ببندند تا شناخته شوند. در این کتاب سخنانی به نام شعر چاپ شده است… (اشاره به کتاب «زن سبزه به من گفت»).
من بنیانگذار نخستین «جمهوری شعر» ام؛ سرزمینی که بیش تر شهروندان آن، زن هستند. خشم ایشان بیش تر بر من، از این روست که چرا پس از شکست ژوئن۱۹۶۷ من به شعر اجتماعی و سیاسی روی آوردم. وقتی شعر سیاسی «در حاشیه دفتر شکست» منتشر شد غوغای عظیمی در کشور های عربی برخاست.
«اندیشیدن درباره ی گنجشگان وطن
و درختان و رودها و اخبار آن ، ممنوع!
اندیشیدن به آنان که به خورشید وطن تجاوز کردند،
ممنوع!
صبحگاهان، شمشیر قلع وقمع به سویت می آید،
در عناوین روزنامه ها،
در اوزان اشعار
ودر باقی مانده ی قهوه ات!….»
من در برابر تمام این تهمت ها به جای این که احساس رنج کنم، احساس کردم دارم قد می کشم وبزرگ تر می شوم .از سنگی که به سوی پنجره ام پرتاب می شد احساس لذت می کردم و سخنان مسیح را بر لب داشتم که:«خدایا! برایشان ببخشای که نادان اند.».
«عالم سفارت و سیاست، موزه ای است از موم، همه چیز آن مصنوعی وقلابی و غیرحقیقی است. هیچ چیز را روشن نمی کند و هیچ معنایی ندارد. نه چیزی می دهد و نه چیزی می گیرد. مثل گل مصنوعی است.رنگ دارد و بو ندارد. همیشه میان این دو نوع زندگی برای من جدالی بود تا سرانجام شعر بر سیاست پیروز شد و پس از بیست و یک سال سیاست پیشگی، آن را رها کردم -بهار۱۹۶۶- وشعر را نجات دادم.»
«نزار» در بیروت «منشورات نزار قبانی» (انتشارات نزار قبانی) را تاسیس کرد که اشعار خود و آثار دیگران را منتشر می کرد. در این سال ها از زن سوری خود جدا شد و با «بلقیس الراوی»، آموزگار عرب، ازدواج کرد. «بلقیس» محبوبه اکثر شعر های عاشقانه قبانی بود. او در حادثه بمب گذاری ۱۹۸۱ بیروت کشته شد. شاعر در غم همسرش، قصیده «دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس الراوی» را سرود:
«… می دانستم او کشته خواهد شد
زیرا چشمان او روشن بود چون دو رود یاقوت
موهایش دراز بود چون شب های بغداد
این سرزمین
این همه سبزی را
نقش هزاران نخل را
در چشمان بلقیس
تاب نیاورد…
وقتی زنی زیبا می میرد
زمین تعادل خود را از دست می دهد
ماه صد سال عزای عمومی اعلام می کند
و شعر بیکار می شود…
این زن نباید بیش تر می زیست
خود نیز این را نمی خواست
او چون شعله شمع بود و فانوس
و چون لحظه ای شاعرانه
که پیش از آخرین سطر
به انفجار می رسد…»
«نزار» پس ازاین حادثه، به «سوییس» رفت. مدتی نیز در «فرانسه» ماند. سرانجام به «لندن» رفت. سی آوریل ۱۹۹۸ در همین شهر قلب شاعر از کار افتاد. «نزار» شجاع ترین شاعر مدرن عرب در زمان حیات خود جوایز فراوانی دریافت کرد.
جنازه «نزار» با احترام در زادگاهش به خاک سپرده شد.
مجموعه های شعری نزار عبارتند از: «زیبای گندمگون»،«مرا گفت»،«کودک پستان ها»، «تو از آن منی»،«سامبا»،«قصیده ها»(شعرها)، «محبوب من»،«نقاشی با واژه ها»،«نامه های یک زن لاابالی و شعر» و «قندیل سبز».
علاوه بر این کتاب ها، چند جزوه شعر سیاسی نیز منتشر کرده است: «نوشته های چریکی بر دیوار های اسراییل»، «در حاشیه دفتر شکست»،«فتح» و کتابی در مورد زندگی نامه خود به نام «سر گذشت من و شعر».
منابع:
نزار قبانی، داستان من وشعر. ترجمه دکتر یوسفی و دکتر بکار
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، شعر معاصر عرب
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است،
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است،
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
#خیام
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است،
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
#خیام
در پس هر فرايند دردناك زندگي، پاداشی نهفته است كه درابتدا برای خودآگاهی قابلدرك نيست.
اما هر رنجي در خدمت روشنكردن قسمت تاريكي از ناخودآگاهي و حركتي از پراكندگي به سوي يكپارچگي است...
#کارل گوستاو یونگ
اما هر رنجي در خدمت روشنكردن قسمت تاريكي از ناخودآگاهي و حركتي از پراكندگي به سوي يكپارچگي است...
#کارل گوستاو یونگ
انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک، افعال نیک و اخلاق نیک و معارف وکار سالکان این است که این چهار را به کمال رسانند.
عزیز الدین نسفی
عزیز الدین نسفی
هرگز نمیدانیم که میرویم .
وقتی روانهایم
در به شوخی میبندیم،
سرنوشت در پی ما میآید
و کلون در را میاندازد،
و
ما را دیگر دیداری نیست...!
امیلی_دیکنسون
وقتی روانهایم
در به شوخی میبندیم،
سرنوشت در پی ما میآید
و کلون در را میاندازد،
و
ما را دیگر دیداری نیست...!
امیلی_دیکنسون
محتسب دوش مرا بر در خّمار گرفت
برد غوغا ز حد و معرکه بسیار گرفت
شیشه بر گردن من کرد بههرسو گرداند
شور رسوایى من کوچه و بازار گرفت
بر در دیر مغان زاهد سالوس آمد
خبر كفر من از حلقهی زنّار گرفت
خواستم کز سر کوی تو قدم بردارم
دامن آبلهی پای مرا خار گرفت
چه بهاری چه بهشتی که گلستان چون خار
به تماشای تو جا بر سر دیوار گرفت
دی که مستانه سر زلف ترا داشت بهكف
دزدِ خود سالک ازان طرّهی طرّار گرفت.
#سالک_یزدی
📚 تذکره سخنوران یزد
گردآورنده و نویسنده: اردشیر خاضع
ناشر: کتابفروشی خاضع ۱۳۴۱
ص ۱۵۰ و ۱۵۱
برد غوغا ز حد و معرکه بسیار گرفت
شیشه بر گردن من کرد بههرسو گرداند
شور رسوایى من کوچه و بازار گرفت
بر در دیر مغان زاهد سالوس آمد
خبر كفر من از حلقهی زنّار گرفت
خواستم کز سر کوی تو قدم بردارم
دامن آبلهی پای مرا خار گرفت
چه بهاری چه بهشتی که گلستان چون خار
به تماشای تو جا بر سر دیوار گرفت
دی که مستانه سر زلف ترا داشت بهكف
دزدِ خود سالک ازان طرّهی طرّار گرفت.
#سالک_یزدی
📚 تذکره سخنوران یزد
گردآورنده و نویسنده: اردشیر خاضع
ناشر: کتابفروشی خاضع ۱۳۴۱
ص ۱۵۰ و ۱۵۱
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان - تصنیف از دست محبوب
از دست محبوب....
.محمدرضا شجریان
ز دست محبوب ندانم چون کنم
وز هجر رویش دیده جیحون کنم
یارم چو شمع محفل است
دیدن رویش مشکل است
سرو مرا پا در گل است
وان خط و خالش مایل است
یار من دلدار من کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن
رفتم بر آن ماهرو با او نشستم روبرو
گفتم سخنها مو به مو
یار من دلدار من کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن
غلامرضا خان رئیس
.محمدرضا شجریان
ز دست محبوب ندانم چون کنم
وز هجر رویش دیده جیحون کنم
یارم چو شمع محفل است
دیدن رویش مشکل است
سرو مرا پا در گل است
وان خط و خالش مایل است
یار من دلدار من کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن
رفتم بر آن ماهرو با او نشستم روبرو
گفتم سخنها مو به مو
یار من دلدار من کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن
غلامرضا خان رئیس
کانال تلگرامیsmsu43@
علیرضا قربانی- ساقی
علیرضا قربانی
ساقی
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
چندم به سر دوانی پرگاروار گردم
سرگشتهام ولیکن پای استوار دارم
ساقی
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
چندم به سر دوانی پرگاروار گردم
سرگشتهام ولیکن پای استوار دارم
کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان - تصنیف قلاب
همایون شجریان
قلاب
پ
مقدار یار هم نفس ..
چون من نداند هیچکس ..!
ماهی که بر خشک اوفتد ..
قیمت بداند آب را ....
سعدی چو جورش می بری ..؟
نزدیک او دیگر مرو ..!
ای بی بصر منمی روم ...؟!
او می کشد قلاب را ...!
#سعدی
#تصنیف " قلاب "
#استاد_همایون_شجریان
#سهراب_پورناظری
قلاب
پ
مقدار یار هم نفس ..
چون من نداند هیچکس ..!
ماهی که بر خشک اوفتد ..
قیمت بداند آب را ....
سعدی چو جورش می بری ..؟
نزدیک او دیگر مرو ..!
ای بی بصر منمی روم ...؟!
او می کشد قلاب را ...!
#سعدی
#تصنیف " قلاب "
#استاد_همایون_شجریان
#سهراب_پورناظری
شرابِ بیغَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند
که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شُکر که یارانِ شهر بیگنهند
جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی
بیار باده که این سالکان نَه مردِ رهند
مَبین حقیر، گدایانِ عشق را کاین قوم
شَهانِ بی کمر و خسروانِ بی کُلَهند
به هوش باش که هنگامِ بادِ اِستغنا
هزار خرمنِ طاعت به نیمْ جو ننهند
مَکُن که کوکبهٔ دلبری شکسته شود
چو بندگان بِگُریزند و چاکران بِجَهَند
غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم
نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند
قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند
جنابِ عشق بلند است همّتی حافظ
که عاشقان، رهِ بیهمتان به خود ندهند"
#حضرت حافظ
که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شُکر که یارانِ شهر بیگنهند
جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی
بیار باده که این سالکان نَه مردِ رهند
مَبین حقیر، گدایانِ عشق را کاین قوم
شَهانِ بی کمر و خسروانِ بی کُلَهند
به هوش باش که هنگامِ بادِ اِستغنا
هزار خرمنِ طاعت به نیمْ جو ننهند
مَکُن که کوکبهٔ دلبری شکسته شود
چو بندگان بِگُریزند و چاکران بِجَهَند
غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم
نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند
قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند
جنابِ عشق بلند است همّتی حافظ
که عاشقان، رهِ بیهمتان به خود ندهند"
#حضرت حافظ
چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست
زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست
مغرور مشو بخود که اصل من و تو
گردی و شراری و نسیمی و نمیست
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست
مغرور مشو بخود که اصل من و تو
گردی و شراری و نسیمی و نمیست
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
بگذار که خویش را به زاری بکشم
مپسند که بار شرمساری بکشم
چون دوست به مرگ من به هر حال خوش است
من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم
#فروغی_بسطامی
- رباعی شمارهٔ ۱۴
مپسند که بار شرمساری بکشم
چون دوست به مرگ من به هر حال خوش است
من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم
#فروغی_بسطامی
- رباعی شمارهٔ ۱۴
چراغ اگر می خواهد که او را بر بلندی نهند، برای دیگران می خواهد و برای خود نمی خواهد.
او را، چه زیر چه بالا، هرجا که هست، چراغ منور است، الا می خواهد که نور او به دیگران برسد.
این #آفتاب که بر بالای آسمان است
اگر زیر باشد، همان آفتاب است، والا عالم تاریک ماند. پس او بالا برای خود نیست، برای دیگران است.
فیه ما فیه
او را، چه زیر چه بالا، هرجا که هست، چراغ منور است، الا می خواهد که نور او به دیگران برسد.
این #آفتاب که بر بالای آسمان است
اگر زیر باشد، همان آفتاب است، والا عالم تاریک ماند. پس او بالا برای خود نیست، برای دیگران است.
فیه ما فیه
هنگامی که نیستید ، هستید
هنگامی که هستید ، نیستید
تا نیست نشوید ، هستی نخواهید یافت
هنگامی که شما نیستید ، خدا هست ؛ نیروانا هست ، روشن ضمیری هست
هنگامی که شما نیستید ، همه چیز یافته شده است و وقتی که شما هستید ، همه چیز مفقود شده است .
اشو
هنگامی که هستید ، نیستید
تا نیست نشوید ، هستی نخواهید یافت
هنگامی که شما نیستید ، خدا هست ؛ نیروانا هست ، روشن ضمیری هست
هنگامی که شما نیستید ، همه چیز یافته شده است و وقتی که شما هستید ، همه چیز مفقود شده است .
اشو
آری ...
بر قلب عاشق قفلی زده میشود که جز عشق و محبت محبوبش هیچکس و هیچ چیزی داخل نمیگردد.
حتی بر گنجینه خیال او هم قفل میزنند که غیر از چهره محبوبش را تصور نکند، اگر چنین نباشد نه عشق و محبتی وجود دارد و نه عاشقی زیرا اصل و اساس در عشق این است که تو عاشقِ عینِ معشوقت باشی
و در محبوبت از خودت غایب شوی،
که در آن حال اوست که وجود دارد نه تو ...
#ابن_عربی
بر قلب عاشق قفلی زده میشود که جز عشق و محبت محبوبش هیچکس و هیچ چیزی داخل نمیگردد.
حتی بر گنجینه خیال او هم قفل میزنند که غیر از چهره محبوبش را تصور نکند، اگر چنین نباشد نه عشق و محبتی وجود دارد و نه عاشقی زیرا اصل و اساس در عشق این است که تو عاشقِ عینِ معشوقت باشی
و در محبوبت از خودت غایب شوی،
که در آن حال اوست که وجود دارد نه تو ...
#ابن_عربی
بدان
هركه ده خصلت را شعار خود سازد،
در دنيا و آخرت كار خود سازد:
با حق به صدق
با خلق به انصاف
با نفس به قهر
با بزرگان به خدمت
با خُردان به شفقت
با درويشان به سخاوت
با دوستان به نصيحت
با دشمنان به حِلْم
با جاهلان به خاموشی
با عالمان به تواضع
#خواجه_عبدالله_انصاری
هركه ده خصلت را شعار خود سازد،
در دنيا و آخرت كار خود سازد:
با حق به صدق
با خلق به انصاف
با نفس به قهر
با بزرگان به خدمت
با خُردان به شفقت
با درويشان به سخاوت
با دوستان به نصيحت
با دشمنان به حِلْم
با جاهلان به خاموشی
با عالمان به تواضع
#خواجه_عبدالله_انصاری