Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اما هنوز اون شهر تمامِ دنیامه
هرجا میرم مثلِ یه سایه باهامه
هم شکلِ کابوسه، هم شکلِ رویامه
تهرانِ وحشتناک!
دلم تو رو میخواد!
تهرانِ زیرِ خاک!
دلم تو رو میخواد!
خاطرهی نمناک،
دلم تو رو میخواد.
من شهرمو میخوام اون شهرِ تاریکو
اون شهرِ دور اما همیشه نزدیکو
شهری که رؤیاشو زمونه دزدیده
شهری که دائم تو جوباش جنین دیده
با چشمای سرخش شبا رو بیداره
هر روز چنارای مُردهشو میشماره
اما هنوز زندهس، با این که تو گوره
با اشکای چشمش زخماشو میشوره
همراهمه اما خیلی ازم دوره
تهرانِ بُق کرده!
دلم تو رو میخواد!
شهرِ پُر از برده!
دلم تو رو میخواد!
شهری که پر درده،
دلم تو رو میخواد.
یغما گلرویی
هرجا میرم مثلِ یه سایه باهامه
هم شکلِ کابوسه، هم شکلِ رویامه
تهرانِ وحشتناک!
دلم تو رو میخواد!
تهرانِ زیرِ خاک!
دلم تو رو میخواد!
خاطرهی نمناک،
دلم تو رو میخواد.
من شهرمو میخوام اون شهرِ تاریکو
اون شهرِ دور اما همیشه نزدیکو
شهری که رؤیاشو زمونه دزدیده
شهری که دائم تو جوباش جنین دیده
با چشمای سرخش شبا رو بیداره
هر روز چنارای مُردهشو میشماره
اما هنوز زندهس، با این که تو گوره
با اشکای چشمش زخماشو میشوره
همراهمه اما خیلی ازم دوره
تهرانِ بُق کرده!
دلم تو رو میخواد!
شهرِ پُر از برده!
دلم تو رو میخواد!
شهری که پر درده،
دلم تو رو میخواد.
یغما گلرویی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@mosighiasilvaclasiic
بنان--تو گل زیبای منی
استاد بنان
تو گل زیبای منی
بخت بیدار منی،حُسن گلزار منی
منم که رام توام،اسیر دام توام
ای روی تو بهشت من،
عشق تو سر نوشت من
باز آ ، باز آ
تو گل زیبای منی،
میِ من مینای منی
به خدا ای ماه درخشان،
روشنی شبهای منی
سحر امید منی،
مه من خورشید منی
به خدا ای جلوه هستی،
زندگی جاوید منی
ای دل نور تو کو ،
ای جان شور تو کو
ای مه مهر و وفای تو
کجا شد
بی آن سلسه مو
با من قصه مگو
دل خواهان فنا شد
چه بجا شد
بی شکیب و دلداده منم،
بی نصیب و آزاده منم
چون بی دل آرامم،
کو صبر و آرامم
باشد چون افسانه،
آغاز و انجامم
نواب صفا
تو گل زیبای منی
بخت بیدار منی،حُسن گلزار منی
منم که رام توام،اسیر دام توام
ای روی تو بهشت من،
عشق تو سر نوشت من
باز آ ، باز آ
تو گل زیبای منی،
میِ من مینای منی
به خدا ای ماه درخشان،
روشنی شبهای منی
سحر امید منی،
مه من خورشید منی
به خدا ای جلوه هستی،
زندگی جاوید منی
ای دل نور تو کو ،
ای جان شور تو کو
ای مه مهر و وفای تو
کجا شد
بی آن سلسه مو
با من قصه مگو
دل خواهان فنا شد
چه بجا شد
بی شکیب و دلداده منم،
بی نصیب و آزاده منم
چون بی دل آرامم،
کو صبر و آرامم
باشد چون افسانه،
آغاز و انجامم
نواب صفا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش
گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زين تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند ديوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش
صحبت عافيتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزيز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از اين دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به ديدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
حافظ
گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زين تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند ديوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش
صحبت عافيتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزيز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از اين دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به ديدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دَردِه شرابِ یکسان، تا جمله جمع باشیم
تا نقشهای خود را یکیک فروتَراشیم
از خویش خواب گردیم همرنگِ آب گردیم
ما شاخِ یک درختیم، ما جمله خواجهتاشیم
ما طَبعِ عشق داریم، پنهانِ آشکاریم
در شهرِ عشق پنهان، در کویِ عشق فاشیم
خود را چو مُرده بینیم، بر گورِ خود نِشینیم
خود را چو زنده بینیم، در نوحه رو خراشیم
هر صورتی که رویَد بر آینۀ دلِ ما
رنگِ قَلاش دارد، زیرا که ما قَلاشیم
ما جمعِ ماهیانیم، بر رویِ آب رانیم
این خاکِ بُوالهَوَس را بر رویِ خاک پاشیم
تا مُلکِ عشق دیدیم، سَرخیلِ مُفلِسانیم
تا نقدِ عشق دیدیم، تُجّارِ بیقُماشیم
مولانا
تا نقشهای خود را یکیک فروتَراشیم
از خویش خواب گردیم همرنگِ آب گردیم
ما شاخِ یک درختیم، ما جمله خواجهتاشیم
ما طَبعِ عشق داریم، پنهانِ آشکاریم
در شهرِ عشق پنهان، در کویِ عشق فاشیم
خود را چو مُرده بینیم، بر گورِ خود نِشینیم
خود را چو زنده بینیم، در نوحه رو خراشیم
هر صورتی که رویَد بر آینۀ دلِ ما
رنگِ قَلاش دارد، زیرا که ما قَلاشیم
ما جمعِ ماهیانیم، بر رویِ آب رانیم
این خاکِ بُوالهَوَس را بر رویِ خاک پاشیم
تا مُلکِ عشق دیدیم، سَرخیلِ مُفلِسانیم
تا نقدِ عشق دیدیم، تُجّارِ بیقُماشیم
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اِی یـــار قلندردل
دلتنگ چرایـــے تو
اَز جغد چه اَندیشی
چون جان همایی تو
حضرت عشق مولانا
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا مینکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۵۳
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا مینکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۵۳
در هجر تو گر دلم گراید به خسی
در بر نگذارمش که سازم هوسی
ور دیده نگه کند به دیدار کسی
در سر نگذارمش که ماند نفسی
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۹۷
در بر نگذارمش که سازم هوسی
ور دیده نگه کند به دیدار کسی
در سر نگذارمش که ماند نفسی
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۹۷
یار با ما بیوفایی میکند
بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند
میکند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی میکند
جوفروشست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی میکند
یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی میکند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بیوفایی میکند
کشتی عمرم شکستست از غمش
از من مسکین جدایی میکند
آن چه با من میکند اندر زمان
آفت دور سمایی میکند
سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی میکند
#سعدی
- غزل ۲۴۴
بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند
میکند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی میکند
جوفروشست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی میکند
یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی میکند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بیوفایی میکند
کشتی عمرم شکستست از غمش
از من مسکین جدایی میکند
آن چه با من میکند اندر زمان
آفت دور سمایی میکند
سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی میکند
#سعدی
- غزل ۲۴۴
《 هو 》
اینکه عاشق در فراقست و می سوزد همه نشانه دوگانگیست؛
چون که عشق بر او زد و او را از میان برداشت و به معشوق رسید، دیگر دوگانگی در میان نیست، همه وصل است، همه وحدت است.
عشق اوست، معشوق اوست، عاشق اوست.
حضرت #عین القضات همدانی
اینکه عاشق در فراقست و می سوزد همه نشانه دوگانگیست؛
چون که عشق بر او زد و او را از میان برداشت و به معشوق رسید، دیگر دوگانگی در میان نیست، همه وصل است، همه وحدت است.
عشق اوست، معشوق اوست، عاشق اوست.
حضرت #عین القضات همدانی
《 هو 》
در میان پرده خون ، عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق
ترک منبرها بگفته ، بر شده بر دارها
عاشقان دردکش را در درونه ذوقها
عاقلان تیره دل را در درون انکارها
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها
هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن
تا ببینی در درون خویشتن گلزارها
شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف
چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها
حضرت #مولانا
در میان پرده خون ، عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق
ترک منبرها بگفته ، بر شده بر دارها
عاشقان دردکش را در درونه ذوقها
عاقلان تیره دل را در درون انکارها
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها
هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن
تا ببینی در درون خویشتن گلزارها
شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف
چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها
حضرت #مولانا
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
نرگس به هوای می قدح ساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود
#حافظ
- رباعی شمارهٔ ۱۴
نرگس به هوای می قدح ساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود
#حافظ
- رباعی شمارهٔ ۱۴
من از کجا؟ ، پند از کجا؟ ،،، باده بگردان ، ساقیا ،
آن جامِ جانافزای را ،،، بَرریز بر جان ، ساقیا ،
بر دستِ من نِهْ ، جامِ جان ،،، ای دستگیرِ عاشقان ،
دور از لبِ بیگانگان ،،، پیش آر پنهان ، ساقیا ،
#مولانا
آن جامِ جانافزای را ،،، بَرریز بر جان ، ساقیا ،
بر دستِ من نِهْ ، جامِ جان ،،، ای دستگیرِ عاشقان ،
دور از لبِ بیگانگان ،،، پیش آر پنهان ، ساقیا ،
#مولانا
《 هو 》
اگر به عرش روی سودی نباشد
واگر بر بالای عرش روی
و اگر زیر هفت طبقه زمین
هیچ سود نباشد....
در دل میباید باز شود.
حضرت #شمس تبریزی
اگر به عرش روی سودی نباشد
واگر بر بالای عرش روی
و اگر زیر هفت طبقه زمین
هیچ سود نباشد....
در دل میباید باز شود.
حضرت #شمس تبریزی
《 هو 》
« لمعات »
لمعه هشتم
محبوب یا در آینۀ صورت روی نماید،
یا در آینۀ معنی،
یا ورای صورت و معنی.
اگر جمال بر نظر محب،
در کسوت صورت جلوه دهد،
محب از شهود لذت تواند یافت
و از ملاحظه قوت تواند گرفت.
اینجا سر:
رأیت ربی فی احسن صورة با او گوید: فاینما تولوا فثم وجه الله،
چه معنی دارد؟
و معنی:
الله نور السموات والارض
با وی در میان نهد که عاشق چرا گوید:
یاری دارم که جسم و جان
صورت اوست
چه جسم و چه جان؟
جمله جهان صورت اوست
هر صورت خوب و معنی پاکیزه
کاندر نظر من آید آن صورت اوست
اگر جلال او از درون پردۀ معنی در عالم ارواح تاختن آرد،
محب را از خود چنان بستاند که از او نه رسم ماند و نه اسم،
اینجا محب نه لذت شهود یابد
و نه ذوق وجود.
اینجا فنای:
من لم یکن و بقای:
من لم یزل،
با وی روی نماید که:
شعر
ظهرت لمن ابقیت بعد فنائه
فکان بلاکون لانک کنته
چگونه باشد؛
و اگر محبوب حجاب صورت
و معنی از پیش جمال و جلال برافکند، سطوت ذات اینجا با محب همه این گوید:
بیت
در شهر بگوی یا تو باشی یا من
کاشفته بود کار ولایت بدو تن
محب رخت بر بندد که:
اذا جاء نهرالله بطل نهر عیسی.
پشه پیش سلیمان از باد بفریاد آمد،
فرمود که:
خصم خود را حاضر کند،
گفت:
اگر مرا طاقت مقاومت او بودی
بفریاد نیامدمی.
در کدام آینه درآید او؟
خلق را روی کی نماید او؟
حضرت #فخرالدین عراقی
« لمعات »
لمعه هشتم
محبوب یا در آینۀ صورت روی نماید،
یا در آینۀ معنی،
یا ورای صورت و معنی.
اگر جمال بر نظر محب،
در کسوت صورت جلوه دهد،
محب از شهود لذت تواند یافت
و از ملاحظه قوت تواند گرفت.
اینجا سر:
رأیت ربی فی احسن صورة با او گوید: فاینما تولوا فثم وجه الله،
چه معنی دارد؟
و معنی:
الله نور السموات والارض
با وی در میان نهد که عاشق چرا گوید:
یاری دارم که جسم و جان
صورت اوست
چه جسم و چه جان؟
جمله جهان صورت اوست
هر صورت خوب و معنی پاکیزه
کاندر نظر من آید آن صورت اوست
اگر جلال او از درون پردۀ معنی در عالم ارواح تاختن آرد،
محب را از خود چنان بستاند که از او نه رسم ماند و نه اسم،
اینجا محب نه لذت شهود یابد
و نه ذوق وجود.
اینجا فنای:
من لم یکن و بقای:
من لم یزل،
با وی روی نماید که:
شعر
ظهرت لمن ابقیت بعد فنائه
فکان بلاکون لانک کنته
چگونه باشد؛
و اگر محبوب حجاب صورت
و معنی از پیش جمال و جلال برافکند، سطوت ذات اینجا با محب همه این گوید:
بیت
در شهر بگوی یا تو باشی یا من
کاشفته بود کار ولایت بدو تن
محب رخت بر بندد که:
اذا جاء نهرالله بطل نهر عیسی.
پشه پیش سلیمان از باد بفریاد آمد،
فرمود که:
خصم خود را حاضر کند،
گفت:
اگر مرا طاقت مقاومت او بودی
بفریاد نیامدمی.
در کدام آینه درآید او؟
خلق را روی کی نماید او؟
حضرت #فخرالدین عراقی
《 هو 》
به هر چیزی که فکر کنی، همان میشوی
هر چیزی را که احساس کنی، جذبش میکنی
و هر چیزی را که تصور کنی، خلقش میکنی
عارف هندی #بودا
به هر چیزی که فکر کنی، همان میشوی
هر چیزی را که احساس کنی، جذبش میکنی
و هر چیزی را که تصور کنی، خلقش میکنی
عارف هندی #بودا
بگذشت بر آب چشم همچون جویم
پنداشت کزو مرحمتی میجویم
من قصهٔ خویشتن بدو چون گویم؟
ترکست و به چوگان بزند چون گویم
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴
پنداشت کزو مرحمتی میجویم
من قصهٔ خویشتن بدو چون گویم؟
ترکست و به چوگان بزند چون گویم
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۱۱۴
هم نور دل منی و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزی وهم فتنه نشان
ماراگوئی چه داری ازدوست نشان
ما را از دوست بینشانیست نشان
#مولانا
هم فتنه برانگیزی وهم فتنه نشان
ماراگوئی چه داری ازدوست نشان
ما را از دوست بینشانیست نشان
#مولانا