معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.5K photos
11.7K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
قومی باشند که آیة الکرسی خوانند بر سرِ رنجور، و قومی باشند که آیة الکرسی باشند.

#شمس_تبريزى
Audio
نورسیده ...
خواننده ی اصلی :زنده نام بانو مهستی
بازخوانی :احمدرضا میرنیام
ترانه سرا :زنده نام استاد رحیم معینی کرمانشاهی
شعر آواز : عطار نیشابوری
آهنگ و تنظیم :زنده نام استاد عماد رام
میکس و مستر :میلاد رحمانی
دیماه ۱۴۰۲
با شعله ی خورشيد چه سازد نفسِ صبح
روشن‌تر از آنم که توان کرد خَمُوشم  .......



(جناب صائب تبریزی رحمه)
تُو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گُنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی ""



(حضرت سعدی شیخ اجل رحمه)
قومی باشند که آیة الکرسی خوانند بر سرِ رنجور، و قومی باشند که آیة الکرسی باشند.

#شمس_تبريزى
هر چند که من خود را در سخن مشغول می‌کنم
آن معنی از پی‌ام در می‌آید
کجا گریزی؟!

#شمس_تبريزى
شیخ چیست ؟ هستی
مرید چیست ؟ نیستی

تا مرید نیست نشود مرید نباشد

#شمس_تبريزى
اینجا هیچ طریق دیگر نیست
الّا سکوت و تسلیم.

#شمس_تبريزى
هو

منقول است که روزی [معین الدین] پروانه، از حضرت مولانا التماس نمود که وی را پند دهد و نصیحت فرماید.
زمانی متفکر مانده بود، سرِ مبارک برداشت و گفت که امیر معین الدین! می‌شنوم که قرآن یاد گرفته‌ای؟
گفت: آری.
دیگر شنیدم که جامعُ الاصولِ احادیث را از خدمتِ شیخ صدرالدین [قونوی] سماع کرده‌ای؟
گفت: بلی.
گفت: چون سخنِ خدا و رسول را می‌خوانی و کماینبغی بحث می‌کنی و می‌دانی و از آن کلمات، پندپذیر نمی‌شوی و بر مقتضای هیچ آیتی و حدیثی عمل نمی‌کنی، از من کجا خواهی شنیدن و متابعت نمودن؟
پروانه گریان برخاست و روانه شد و بعد از آن به عمل و عدل‌گستری و احسان مشغول گشته، خیرات نمود تا یگانه‌ی آفاق شد.

مناقب العارفین
شمس الدین احمد افلاکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
                         آه، باران!
               ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن   
                      غرقیم،
                         آیا
                چیره خواهی شد؟

              #فریدون_مشیری
با خلق اندک اندک بیگانه شو. حق را با خلق هیچ صحبت و تعلق نیست.
ندانم از ایشان چه حاصل شود؟
کسی را از چه باز رهانند، یا به چه نزدیک کنند؟

#شمس_تبريزى
مرا گفتند ؛ به خردگی
چرا دلتنگی؟؟ جامه میخواهی یا سیم و زر؟
گفتم ای کاش این جامه هم که دارم بگیرند
و
از من به من بدهند !

#شمس_تبريزى
ورقی فرض کن یک روی در تو یک روی در یار، یا در هر که هست، آن روی که سوی تو بود خواندی، آن روی که سوی یارست هم بباید خواندن.

#شمس_تبريزى
دنیای ما
دنیای روابط آدمها با آدمهانیست
دنیای روابط
نقابها با نقابهاست
آدمهاکمتر فرصت میکنند
تا سیمای حقیقی هم را ببینند....

الهی قمشه ای
دیدار آن بود که جز او را نبینی

ابوالحسن خرقانی
عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است.
نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟
از تفاوتها تفاوت می زاید.
حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی است عشق.
یا درست در میانش هستی، در آتشش یا بیرونش هستی، در حسرتش...

ملت عشق
الیف شافاک
سراج یار خراباتی
@Jane_oshaagh
تصنیف: «یار خراباتی»
آواز: حسام الدین سراج
موسیقی: رامین کاکاوند
کلام: حضرت حافظ
نوازندگان گروه ارغنون:
دیوان: مرحوم شهریار فریوسفی
تار: رامین کاکاوند،شهریار فریوسفی
بربت: شهرام میرجلالی
تنبک: محمود فرهمند
دف: مسعود حبیبی
تنبور: بهرام خانی،رامین کاکاوند
طبلا: مسعود حبیبی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سیاوش قمیشی
آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز

از جور تبر، زار بنالید سپیدار

کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی

از تیشهٔ هیزم شکن و ارهٔ نجار

این با که توان گفت که در عین بلندی

دست قدرم کرد بناگاه نگونسار

گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس

کاین موسم حاصل بود و نیست ترا بار

تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش

شد توده در آن باغ، سحر هیمهٔ بسیار

دهقان چو تنور خود ازین هیمه برافروخت

بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار

آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی

اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار

هر شاخه‌ام افتاد در آخر به تنوری

زین جامه نه یک پود بجا ماند و نه یک تار

چون ریشهٔ من کنده شد از باغ و بخشکید

در صفحهٔ ایام، نه گل باد و نه گلزار

از سوختن خویش همی زارم و گریم

آن را که بسوزند، چو من گریه کند زار

کو دولت و فیروزی و آسایش و آرام

کو دعوی دیروزی و آن پایه و مقدار

خندید برو شعله که از دست که نالی

ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار

آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد

فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار

جز دانش و حکمت نبود میوهٔ انسان

ای میوه فروش هنر، این دکه و بازار

از گفتهٔ ناکردهٔ بیهوده چه حاصل

کردار نکو کن، که نه سودیست ز گفتار

آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت

روز عمل و مزد، بود کار تو دشوار

از روز نخستین اگرت سنگ گران بود

دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار

امروز، سرافرازی دی را هنری نیست

میباید از امسال سخن راند، نه از پار


#پروین_اعتصامی


بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست
در حیرتم که نامِ تو بازارگان چراست؟!

«پروین اعتصامی»