معرفی عارفان
1.11K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.69K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟

🔴ایشاالله: یعنے خدا را بـه خاک سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله)

🔴انشااللہ : یعنے ما خدا را ایجاد کردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله)

ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود.(بـه خواست خدا)

❤️ انتشار دهیم تا اشتباه نڪنیم.
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )



۵۰

ازآن‌پس بدو گفت کاووس شاه ،

کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،

۵۱

بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،

که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،

۵۲

اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،

از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،

۵۳

بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،

که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،

۵۴

به‌انبوه ، زخمی بباید زدن ،

برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،

#به‌انبوه = دسته‌جمعی - تمام لشکریان

۵۵

چو ، آشوب برخاست از انجمن ،

چنین گفت سهراب با پیلتن : ،

۵۶

که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،

همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،

۵۷

همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،

سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،

۵۸

که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،

سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،

۵۹

نباید که بینند رنجی ، به راه ،

مکن جز به‌نیکی ، در ایشان نگاه ،

۶۰

بَسی روز را ، داده بودم نوید ،

بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،

۶۱

بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،

به‌گیتی ، نمانَم یکی تاجور ،

#نمانم = باقی نگذارم

۶۲

چه دانستم ای پهلوِ نامور ،

که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،

۶۳

درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،

گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،

۶۴

بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیده‌ام ،

همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیده‌ام ،

۶۵

جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،

ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،

۶۶

چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،

شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،

#شدم = شد مرا - مرا شد





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
#یک حبه نور

قُل لَّا تُقْسِمُوا ۖ طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

بگو: سوگند نخورید، [آنچه بر شما واجب است] اطاعت پسندیده است [نه سوگند]، به یقین خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است.

#نور-آیه ۵۳
حرفهايي كه ميزنيم، دست دارند...!
دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند...!

حرف هايی كه ميزنيم، پا دارند...!
پاهای بزرگی كه گاهی جايشان را روی دلی می گذارند و برای هميشه می مانند...

حرف هايی كه ميزنيم، چشم دارند!
چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند...!
بیائیم امروز مراقب حرفهایی كه ميزنيم باشيم
زيرا
سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است...!

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به ‌محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط

🌺🌺🌺

شادباشی
#قیصر_امین‌پور

(زادهٔ ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶)

نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی
دوم اردیبهشت

ِسالگرد وفات محمدتقي بهار #ملك_الشعرا_بهار

شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامه‌نگار و سیاستمدار

روحش شاد یادش گرامی
زن بُوَد شعرِ خدا، مرد بُوَد نثر خدا!
مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد

نثر هرچند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد

#ملک_الشعرای_بهار
رقیب گفت:
«بر این در چه می‌کنی شب و روز؟»

چه می‌کنم؟
دلِ گُم‌کرده بازمی‌جویم...


#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
کلمات بعضی دیر به زبان می آیند
من یاد گرفته‌ام چنین مواقعی
با #چشم‌هایم سخن بگویم


#علی_صالحی

هنوز يك نفر اين جاست
هنوز يك نفر آن جا
از جنسِ صبح و سكوت ستاره
#نگاهم مى كند ...
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بویِ شفابخش بُوَد دفعِ خُمارم

حافظ لبِ لَعلَش چو مرا جانِ عزیز است
عمری بُوَد آن لحظه که جان را به لب آرم


#حافظ
پــــرده پــــرده آنـــقـدر از هـم دریــدم خویــش را
تا که تصــویــری ورای خـویـــش دیـدم خویــش را
 
خویش خویش منــهم اینک از در صلح آمده است
بسکه گوش از خــلق بستم تا شنیدم خویــش را
 
خویشِ خویشِ من مرا و هرچه من ها بود سوخت
کُشتم آن خویش و ز خاکش پروریـــدم خویــش را
 
معنی این خویـــش را از خویشِ خویش خود بپرس
(خویش یابی را گُــــزیدم بس گَــزیدم خویــش را)1
 
می شدم.ساقی شدم.ساغرشدم.مستی شدم
تا ز تاکستـــان هســـتی خــوشه چیدم خویــش را
 
ســـردی کــاشــانـه را بــــــا آه گــــــرمـی داده ام
راه بر خـــورشیــــــد بستـــــم تا دمیـدم خویــش را
 
بــــــرده داران زمـــــان هــا چـــوب حـــــرّاجــم زدند
دســـت اوّل تــــا بـــرآمــد.خــود خریــدم خویــش را
 
بــزم ســـازان جهــــان . مـــی از سبـــوی پُــر خورند
مــن تـهـی پـیـمـانـه بـودم سـر کـشـیـدم خویــش را
 
اشــک و مــن در یــک تـــرازو قـــــدر هـم بشناختیـم
ارزش مـــن بیــــن کـه بـا گـوهــر کشیـدم خویــش را
 
شـمـعـــم و بـا سوخـتـــن تـا آخـــــرین دم زنــــده ام
قطــــره قطــــره ســـوختـــــم تا آفـریـــدم خویـش را

#معینی_کرمانشاهی
زاد چون از صبح روشن آفتاب
ساقی خورشید رو در ده شراب

لعل ندهی آن عرق در ده که چون
گل برآرد هم گل ست و هم گلاب

خرم آن کو غرق می باشد مدام
چون خیال دوست در می های ناب


#امیرخسرو_دهلوی
۲ اردیبهشت زادروز قیصر امین‌پور

(زاده ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ شوشتر -- درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶ تهران) شاعر، نویسنده و مدرس دانشگاه

او در سال ۱۳۶۳ در رشته زبان و ‌ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۱۳۷۶ از پایان‌نامه دکترایش با راهنمایی دکتر شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد.
وی در سال ۱۳۵۸ از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۱۳۶۶ تأثیرگذار بود. طی این دوران مسئولیت صفحه شعرِ هفته‌نامه سروش را برعهده داشت و نخستین مجموعه شعرش را در سال ۱۳۶۳  «در کوچه آفتاب» که دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به‌ دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و حدود بیست شعر نیمایی که بعضی به اشتباه این اشعار را سپید می‌پندارند، منتشر کرد. این کتاب از سوی انتشارات حوزه هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی به‌‌چاپ رسید. او هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.
وی تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. همچنین در سال ۱۳۶۸ جایزه نیمایوشیج، موسوم به مرغ آمین بلورین گرفت و در سال ۱۳۸۲ به‌ عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد.
اشعار وی از حیث بلاغی ارزشمند بود و بر ظرفیت‌ها و توانمندی زبان فارسی افزود. او توانست ویژگی‌های سبکی و بلاغی شعر کلاسیک و شعر نیمایی را در شعرهایش تلفیق کند. یکی از عواملی که در نهایت، باعث برجستگی سبکی اوست، نوآوری در بلاغت و درک انتظار مخاطبان امروز از شعر است.

آثار:
از وی در زمینه‌هایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثاری منتشر شده‌است که به آنها اشاره می‌کنیم:
طوفان در پرانتز (نثر ادبی ۱۳۶۵)
منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان ۱۳۶۵)
مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان ۱۳۶۸)
بی‌بال پریدن (نثر ادبی ۱۳۷۰)
مجموعه شعر آینه‌های ناگهان (۱۳۷۲)
به‌قول پرستو (شعر نوجوان ۱۳۷۵)
گزینه اشعار (۱۳۷۸ مروارید)
مجموعه شعر گل‌ها همه آفتابگردان‌اند (۱۳۸۰ مروارید)
دستور زبان عشق (۱۳۸۶ مروارید)
«دستور زبان عشق» آخرین دفتر شعر قیصر امین پور بود که تابستان ۱۳۸۶ در تهران منتشر شد و بر اساس گزارش‌ها، در کمتر از یک ماه به‌چاپ دوم رفت.
وی پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همواره از بیماری‌های مختلف رنج می‌برد و حتی دست کم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشت.
آرامگاه وی در زادگاهش گتوند است.
میدان شهرداری منطقه ۲ تهران واقع در محله سعادت آباد، به‌نام قیصر امین پور نامگذاری شده است.


#قیصر_امین_پور، ز
حیرت هرکس درین عالم، به قدر بینش است
هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر …


#صائب_تبریزی
جنگ نمی‌کنم اگر ،،، دست به تیغ می‌بَرَد ،

بلکه ،،، به خون مطالبت ، هم نکنم قیامتش ،




کاش که در قیامتش ،،، بارِ دگر ، بدیدمی ،

کآنچه گناهِ او بُوَد ،،، من بکِشم غرامتش ،




هر که هوا گرفت و رفت ،،، از پیِ آرزوی دل ،

گوش مَدار سعدیا ،،، بر خبرِ سلامتش ،





#سعدی


#گوش مَدار = گوش نده - قبول نکن - باور نکن
مشتاق وصلِ جانان، اندیشه‌اش ز جان نیست

جان چیست تا که گردد در آن میانه حایل؟

#سرخوش_تفرشی
  شعرکهن
زندگی عمیقا در حال تایید ماست ... ما نمادی از خلقت هستیم و زندگی از ما می خواهد که بدون قید و شرط همانی باشیم که واقعا هستیم ...

لوییز هی
لیک ، شیرینی و لذاتِ مَقَر ،

هست ،،، بر اندازهٔ رنجِ سفر ،

هر چقدر مسیری که می‌پیمایی ، رنج بیشتر داشته باشد ، مَقَر و جایی که در آنجا مسقر می‌شوی ، برای تو شیرین‌تر و لذّت‌بخش‌تر است




آنگه ، از شهر ، و ،

ز خویشان ، بَر ، خوری ،




کز غریبی ،

رنج و محنت‌ها ، بَری ،




#مولانا


* بَر ، خوری = برخوردار گردی - فایده ببری - بهره‌مند گردی


* کز غریبی ، رنج ومحنت‌ها بری = که از غریبی سختی‌ها ببری - که در غربت رنج‌ها ببری - ناملایماتِ غریبی را متحمّل شَوی
فغان ز جغد جنگ

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او

ز من بریده یار آشنای من
کزو بریده باد آشنای او

چه باشد از بلای جنگ صعب‌تر
که کس امان نیابد از بلای او

شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر غذای او

همی‌زند صلای مرگ نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او

همی‌دهد ندای خوف و می‌رسد
به هر دلی مهابت ندای او

همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او

چو خیل مور، گرد پاره شکر
فتد به جان آدمی عنای او

به هر زمین که باد جنگ بر وزد
به حلق‌هاگره شود هوای او

در آن زمان که نای حرب دردمد
زمانه بی‌نوا شود ز نای او

به گوش‌ها خروش تندر اوفتد
ز بانگ توپ و غرش و هرای او

جهان شود چو آسیا و دم به دم
به خون تازه گردد آسیای او

رونده تانک‌، همچو کوه آتشین
هزار گوش کر کند صدای او

همی خزد چو اژدها و درچکد
به هر دلی شرنگ جانگزای او

چو پر بگسترد عقاب آهنین
شکار اوست شهر و روستای او

هزار بیضه هر دمی فرو هلد
اجل دوان چو جوجه از قفای او

کلنگ سان دژ پرنده بنگری
به هندسی صفوف خوشنمای او

چو پاره پاره ابرکافکند همی
تگرگ مرگ، ابر مرگزای او

به هرکرانه دستگاهی آتشین
جحیمی آفریده در فضای او

ز دود و آتش و حریق و زلزله
ز اشک وآه و بانگ های های او

به رزمگه «‌خدای جنگ» بگذرد
چو چشم شیر، لعلگون قبای او

امل‌، جهان ز قعقع سلاح وی
اجل‌، دوان به سایهٔ لوای او

نهان بگرد، مغفر و کلاه وی
به خون کشیده موزه و ردای او

به هر زمین که بگذرد بگسترد
نهیب مرگ و درد، ویل و وای او

دو چشم‌ و کوش‌ دهرکور و کر شود
چو برشود نفیر کرنای او

جهانخوران گنجبر به جنگ بر
مسلطند و رنج و ابتلای او

بقای غول جنگ هست درد ما
فنای جنگبارگان دوای او

زغول جنگ وجنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او

الا حذر ز جنگ و جنگبارگی
که آهریمن است مقتدای او

نبینی آنکه ساختند از اتم
تمامتر سلیحی اذکیای او؟

نهیبش ار به کوه خاره بگذرد
شود دوپاره کوه از التقای او

تف سموم او به دشت و درکند
ز جانور تفیده تاگیای او

شود چو شهر لوط‌، شهره بقعتی
کز این سلاح داده شد جزای او

نماند ایچ جانور به جای بر
نه کاخ وکوخ و مردم و سرای او

به ‌ژاپن ‌اندرون ‌یکی دو بمب از آن
فتاد وگشت باژگون بنای او

تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان
گشاد و دم برون زد اژدهای او

سپس به‌دم فروکشید سر بسر
ز خلق‌و وحش‌و طیر و چارپای او

شد آدمی بسان مرغ بابزن
فرسپ خانه گشت کردنای او

بود یقین که زی خراب ره برد
کسی که شد غراب رهنمای او

به خاک مشرق از چه روزنند ره
جهانخوران غرب و اولیای او

گرفتم آنکه دیگ شد گشاده‌سر
کجاست شرم گربه و حیای او

کسی که در دلش به جز هوای زر
نیافریده بویه ای خدای او

رفاه و ایمنی طمع مدار هان
زکشوری که کشت مبتلای او

به‌خویشتن‌هوان و خواری افکند
کسی که در دل افکند هوای او

نهند منت نداده بر سرت
وگر دهند چیست ماجرای او

بنان ارزنت بساز و کن حذر
زگندم و جو و مس و طلای او

بسان کَه کِه سوی کَهرُبا رود
رود زر تو سوی کیمیای او

نه دوستیش خواهم و نه دشمنی
نه ترسم از غرور وکبریای او

همه فریب و حیلتست و رهزنی
مخور فریب جاه و اعتلای او

غنای اوست اشگ چشم رنجبر
مبین به چشم ساده در غنای او

عطاش را نخواهم و لقاش را
که شومتر لقایش از عطای او

لقای او پلید چون عطای وی
عطای وی کریه چون لقای او

*

کجاست روزگار صلح و ایمنی
شکفته مرز و باغ دلگشای او

کجاست عهد راستی و مردمی
فروغ عشق و تابش ضیای او

کجاست دور یاری و برابری
حیات جاودانی و صفای او

فنای‌ جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او

زهی کبوتر سپید آشتی
که دل برد سرود جانفزای او

رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او

*‌

بهار طبع من شگفته شد، چو من
مدیح صلح گفتم و ثنای او

برین چکامه آفرین کند کسی
که پارسی شناسد و بهای او

بدین قصیده برگذشت شعر من
ز بن درید و از اماصحای او

شد اقتدا به اوستاد دامغان
«‌فغان از این غراب بین و وای او»

#ملک‌الشعرا_بهار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطعه ای از «مناجات مثنوی افشاری»
بازخوانی اثر استاد محمدرضا شجریان
با صدای:
هنرجویان بااستعداد بانو «آواز» ۱۴ ساله و
بانو «باران» ۹ ساله

در نوع خود شاهکاری‌ست!