This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرچه اندوه درونِ شما را بیشتر بکاود،
جای شادی در وجود شما بیشتر میشود.
مگر کاسهای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوزه کوزهگر سوخته است؟
مگر آن نی که روحِ شما را تسکین میدهد،
همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیدهاند؟
هرگاه شادی میکنید به ژَرفایِ خود بنگرید
تا ببینید که سرچشمه شادی
بجز سرچشمه ی «اندوه» نیست.
#جبران_خلیل_جبران
جای شادی در وجود شما بیشتر میشود.
مگر کاسهای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوزه کوزهگر سوخته است؟
مگر آن نی که روحِ شما را تسکین میدهد،
همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیدهاند؟
هرگاه شادی میکنید به ژَرفایِ خود بنگرید
تا ببینید که سرچشمه شادی
بجز سرچشمه ی «اندوه» نیست.
#جبران_خلیل_جبران
در خانهی کسی را بدزدیدند. او برفت و در مسجدی کند و به خانه برد!
گفتند چرا در مسجد کندهای؟
گفت: در خانه من دزدیدهاند و خداوند این در دزد را میشناسد. در را به من سپارد و در خانه خود بازستاند...
عبید زاکانی
گفتند چرا در مسجد کندهای؟
گفت: در خانه من دزدیدهاند و خداوند این در دزد را میشناسد. در را به من سپارد و در خانه خود بازستاند...
عبید زاکانی
سلطان محمود از تلخک پرسید: فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز میشود؟
تلخک گفت: ای پدر سوخته!
سلطان گفت: توهین میکنی!!؟؟ سر از بدنت جدا خواهم کرد!
تلخک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود، کسی غلطی میکند و
کسی به غلط جواب میدهد!
#عبید_زاکانی
تلخک گفت: ای پدر سوخته!
سلطان گفت: توهین میکنی!!؟؟ سر از بدنت جدا خواهم کرد!
تلخک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود، کسی غلطی میکند و
کسی به غلط جواب میدهد!
#عبید_زاکانی
تو اگر صاحب نوشی و اگر ضارب نیش
دیگران راست، که من بیخبرم از تو زخویش
به چه عضو تو زنم بوسه؟ نداند چه کند
بر سر سفرۀ سلطان چو نشیند درویش
از تو در شکوه و غافل که نشاید در عشق
طفل نادانم و آگه نه ز نادانی خویش
زلف بر دوش و سخن بر لب و غافل کهمراست
مُشک بر سینۀ مجروح و نمک بر دل ریش
همه درخورد وصال تو و ما از همه کم
همه حیران جمال تو و ما از همه بیش
میزنی تیغ و ندانی که چهسان میگذریم
گرگ در گلّه ندارد خبر از حالت میش
آخر این قوم چه خواهند ز جانهای فگار؟
آخر این جمع چه جویند ز دلهای پریش؟
به رهی میروم امّا به هزاران امّید
قدمی مینهم اما به هزاران تشویش
تا چه با دُردکشان میرود از آتش می
صوفیان را چو به افلاک بَرَد دود حشیش
رفت مجمر به در شاه، بگو گردون را
هرچه کردی به من، آید پس از اینَت در پیش.
#مجمر_زوارهای
دیگران راست، که من بیخبرم از تو زخویش
به چه عضو تو زنم بوسه؟ نداند چه کند
بر سر سفرۀ سلطان چو نشیند درویش
از تو در شکوه و غافل که نشاید در عشق
طفل نادانم و آگه نه ز نادانی خویش
زلف بر دوش و سخن بر لب و غافل کهمراست
مُشک بر سینۀ مجروح و نمک بر دل ریش
همه درخورد وصال تو و ما از همه کم
همه حیران جمال تو و ما از همه بیش
میزنی تیغ و ندانی که چهسان میگذریم
گرگ در گلّه ندارد خبر از حالت میش
آخر این قوم چه خواهند ز جانهای فگار؟
آخر این جمع چه جویند ز دلهای پریش؟
به رهی میروم امّا به هزاران امّید
قدمی مینهم اما به هزاران تشویش
تا چه با دُردکشان میرود از آتش می
صوفیان را چو به افلاک بَرَد دود حشیش
رفت مجمر به در شاه، بگو گردون را
هرچه کردی به من، آید پس از اینَت در پیش.
#مجمر_زوارهای
چشم ساقی چو من از باده خرابست امشب
حیف از آن دیده که آماده خوابست امشب
قمرا! پرده بر افکن که ز شرم رخ تو
چهره ماه فلک زیر نقابست امشب
نور روی قمر و عکس می و پرتو شمع
چهره بگشا که شب ترک حجابست امشب
با دل سوخته پروانه به شمعی می گفت
دادن بوسه به عشاق ثوابست امشب
چون بهار اندوه فردا مخور و باده بخور
که همین یک نفس از عمر حسابست امشب
#ملک_الشعرا_بهار
حیف از آن دیده که آماده خوابست امشب
قمرا! پرده بر افکن که ز شرم رخ تو
چهره ماه فلک زیر نقابست امشب
نور روی قمر و عکس می و پرتو شمع
چهره بگشا که شب ترک حجابست امشب
با دل سوخته پروانه به شمعی می گفت
دادن بوسه به عشاق ثوابست امشب
چون بهار اندوه فردا مخور و باده بخور
که همین یک نفس از عمر حسابست امشب
#ملک_الشعرا_بهار
غزل پنجره
شماره ثبت ۳۴۵۰۱
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
#قیصر_امین_پور
#دفتر_شعر_تازه_ها
شماره ثبت ۳۴۵۰۱
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
#قیصر_امین_پور
#دفتر_شعر_تازه_ها
اگر سخن من چنان خواهد استماع كردن به طریق مناظره و بحث از كلام مشایخ یا حدیث یا قرآن، نه او سخن تواند شنیدن، نه از من برخوردار شود.
و اگر به طریق نیاز و استفادت خواهد آمدن و شنیدن، كه سرمایه نیاز است، او را فایده باشد.
و اگر نه، یك روز نی و ده روز نی بلكه صد سال؛ او میگوید،
ما دست در زیر زِنَخ نهیم، میشنویم.
#شمس_تبريزى
و اگر به طریق نیاز و استفادت خواهد آمدن و شنیدن، كه سرمایه نیاز است، او را فایده باشد.
و اگر نه، یك روز نی و ده روز نی بلكه صد سال؛ او میگوید،
ما دست در زیر زِنَخ نهیم، میشنویم.
#شمس_تبريزى
واله و شیدا دل من
بیسر و بیپا دل من
وقت سحرها دل من
رفته به هر جا دل من
مرده و زنده دل من
گریه و خنده دل من
#مولانا
بیسر و بیپا دل من
وقت سحرها دل من
رفته به هر جا دل من
مرده و زنده دل من
گریه و خنده دل من
#مولانا
انسان از خودش بیرون است ،
و بعد از دیگران می پرسد که لذت چیست، زندگی چیست، شادی چیست، خدا چیست،
در حالیکه خدا همیشه در درونت در انتظار تو است، او در تو منزل دارد.
#اشو
و بعد از دیگران می پرسد که لذت چیست، زندگی چیست، شادی چیست، خدا چیست،
در حالیکه خدا همیشه در درونت در انتظار تو است، او در تو منزل دارد.
#اشو
✨
✍تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟
🔴ایشاالله: یعنے خدا را بـه خاک سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله)
🔴انشااللہ : یعنے ما خدا را ایجاد کردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله)
✅ ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود.(بـه خواست خدا)
❤️ انتشار دهیم تا اشتباه نڪنیم.
✍تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟
🔴ایشاالله: یعنے خدا را بـه خاک سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله)
🔴انشااللہ : یعنے ما خدا را ایجاد کردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله)
✅ ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود.(بـه خواست خدا)
❤️ انتشار دهیم تا اشتباه نڪنیم.
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
حرفهايي كه ميزنيم، دست دارند...!
دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند...!
حرف هايی كه ميزنيم، پا دارند...!
پاهای بزرگی كه گاهی جايشان را روی دلی می گذارند و برای هميشه می مانند...
حرف هايی كه ميزنيم، چشم دارند!
چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند...!
بیائیم امروز مراقب حرفهایی كه ميزنيم باشيم
زيرا
سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است...!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند...!
حرف هايی كه ميزنيم، پا دارند...!
پاهای بزرگی كه گاهی جايشان را روی دلی می گذارند و برای هميشه می مانند...
حرف هايی كه ميزنيم، چشم دارند!
چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند...!
بیائیم امروز مراقب حرفهایی كه ميزنيم باشيم
زيرا
سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است...!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
#قیصر_امینپور
(زادهٔ ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶)
نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی
(زادهٔ ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶)
نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی
دوم اردیبهشت
ِسالگرد وفات محمدتقي بهار #ملك_الشعرا_بهار
شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار و سیاستمدار
روحش شاد یادش گرامی
ِسالگرد وفات محمدتقي بهار #ملك_الشعرا_بهار
شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار و سیاستمدار
روحش شاد یادش گرامی
زن بُوَد شعرِ خدا، مرد بُوَد نثر خدا!
مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد
نثر هرچند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
#ملک_الشعرای_بهار
مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد
نثر هرچند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
#ملک_الشعرای_بهار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
کلمات بعضی دیر به زبان می آیند
من یاد گرفتهام چنین مواقعی
با #چشمهایم سخن بگویم
#علی_صالحی
هنوز يك نفر اين جاست
هنوز يك نفر آن جا
از جنسِ صبح و سكوت ستاره
#نگاهم مى كند ...
کلمات بعضی دیر به زبان می آیند
من یاد گرفتهام چنین مواقعی
با #چشمهایم سخن بگویم
#علی_صالحی
هنوز يك نفر اين جاست
هنوز يك نفر آن جا
از جنسِ صبح و سكوت ستاره
#نگاهم مى كند ...
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بویِ شفابخش بُوَد دفعِ خُمارم
حافظ لبِ لَعلَش چو مرا جانِ عزیز است
عمری بُوَد آن لحظه که جان را به لب آرم
#حافظ
کان بویِ شفابخش بُوَد دفعِ خُمارم
حافظ لبِ لَعلَش چو مرا جانِ عزیز است
عمری بُوَد آن لحظه که جان را به لب آرم
#حافظ