معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
فقدانِ فهم را بلاهت می‌خوانند؛ و ما نقص در کاربرد قوه‌ی تعقل در امورِ عملی را جهالت خواهیم خواند.؛ نقص در قوه‌ی حکم را حماقت، و در نهایت نقصِ جزئی یا حتی کاملِ حافظه را جنون.
آن چه به واسطه‌ی قوه‌ی تعقل به درستی شناخته می‌شود حقیقت (یا صدق) است، یعنی حکم مجرد بر اساس زمینه و دلیل کافی؛ آن چه توسط فهم به درستی شناخته می‌شود واقعیت است. وهم هنگامی اتفاق می‌افتد که یک معلول واحد بتواند با دو علتِ کاملا متفاوت واقع شود، که یکی از آن‌ها اغلب عمل می‌کند، و دیگری بسیار به ندرت. فهم مادامی که معلول‌ها یکسان باشند، در صورت فقدانِ اطلاعات برای تعیینِ این که در یک مورد خاص کدام علت عمل می‌کند، علتِ معمولی را پیش فرض می‌گیرد، و به این خاطر که فعالیتِ فهم نه تفکری و استدلالی بلکه مستقیم و بی‌واسطه است.

جهان همچون اراده و تصور
#آرتور_شوپنهاور
اگر شربتی بایدت سودمند
ز سعدی سِتان تلخ دارویِ پند

به پرویزنِ معرفت بیخته
بشهدِ ظرافت برآمیخته


به جای گلستان اگر بوستان را شاهکار سعدی گفته بودند و یکی از سه حادثه‌ی بی‌نظیر ادب فارسی، سزاوارتر بود. بوستان بیش از چهار هزار بیت است ولی همه آنها یکدست پخته، فصیح و نمونه بلاغتست. شاید نتوان بیش از صدبیت در آن یافت که بر طبع مشکل‌پسندانِ دقیق، سزاوار انتقاد باشد. این کیفیت را در کتاب ادبی دیگر نمی‌توان یافت حتی شاهنامه فردوسی که با همه وزن و اعتبار، تناسب غث و ثمین آن بسی فاحش‌ترست.
شاید همین استواری یکنواخت بوستان، مرحوم ادیب پیشاوری را هنگامی‌که درباره فردوسی و سعدی از وی نظر خواسته‌اند بدین رأی کشانیده بود که بوستان به تنهائی می‌تواند با شاهنامه برابری کند. خود این امر که شخصی پس از شاهنامه بنظم کتابی با همان وزن دست زند و سخن را بدین استحکام و رفعت رساند، اعتماد و ایمان او را بقریحه خویش نشان می‌دهد. و چیزی که هم فهم و قوه تشخیص سعدی‌ را می‌نمایاند و هم ارزش بوستان را زیاد می کند اینست که موضوع آنرا غیر از موضوع شاهنامه قرار داده است.
بوستان را باید شاهکار سعدی نامید بدو دلیل آشکار: از حیث لفظ، پختگی بیان، ترکیبات منسجم، استحكام جمله‌بندی، عذوبت و روانی از سایر گفته پ‌های سعدی پیشی گرفته است. در غزل که سعدی استاد بی‌گمان و بی‌جدل شناخته شده است الفاظ غلط مانند ((کمالیت یا نامأنوس چون غبينه، بواب، مجبول، مغسول و حتی مسلول که آنرا صفت غمزه)) آورده باعتبار اینکه غمزه را به تیغی مانند کرده است، دیده می‌شود. اینگونه مسامحه‌ها در بوستان روی نداده است یا اگر باشد بدرجه‌ای نادر است که بچشم نمی‌خورد.
همچنین گاهی در غزل‌های وی اجزای جمله بطور فاحش و ناروائی در غیر جای خود قرار گرفته و به فصاحت زبان سعدی خلل م‌یرساند مانند: احوال دو چشم من بر هم ننهاده که کلمه «من» میان چشم و صفت او قرار گرفته و جمله را خراب کرده است. اینگونه انحراف‌ها در بوستان دیده نمی‌شود. استحکام جمله‌بندی آن ابیات بلند شاهنامه را بخاطر می‌آورد ولی در همه آنها نرمی زبان سعدی لمس می‌شود:

برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد

کسی را بده پایه مهتران
که بر کهتران سر ندارد گران


درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن

گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
توانا تر از تو هم آخر کسی است


پریشان شود گل بیاد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر

جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آئینه کور ؟


به خُردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت

نخواهی که ضایع شود روزگار
بناکار دیده مفرمای کار


که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد

کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندر کمند اوفتد


طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بگسل و هر چه داری بگوی


دل دوستان جمع بهتر که گنج
خزینه تهی به که مردم برنج


مدر پرده کس بهنگام جنگ
که باشد ترا نیز در پرده ننگ

قلمرو سعدی
#علی_دشتی
از تو میسر نشد کنار گرفتن
پیش تو داند دلم قرار گرفتن

کعبهٔ من کوی تست و حج دل من
حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن

گر ز دل من به گرد غصه برآری
از تو نخواهد دلم غبار گرفتن

عشق ترا نیک می‌شمردم و بد شد
جهل بود کار عشق خوار گرفتن

دست نگارین مبر به تیغ، که ما خود
دست بشستیم ازین نگار گرفتن

حاصلت از یار چون به جز غم دل نیست
توبه کن، ای اوحدی، ز یار گرفتن

رو به کناری بساز، چون نتوانی
کام دل خویش در کنار گرفتن

#اوحدی
زاهدی بود در كوه.
او كوهی بود، آدمی نبود.
آدمی بودی، ميان آدميان بودی، كه فهم دارند، و وهم دارند... ميان ناس و تنها، در خلوت مباش و فرد باش.

#شمس_تبريزى
همه فانی و خوان وحدت تو
مدامست و مدامست و مدامست

چو چشم خود بمالم خود جز تو
کدامست و کدامست و کدامست


#مولانا
عقل همانند چشم است و نقل همانند نور. چشمان بینا در تاریکی سودی ندارد و عاقل نیز بدون وحی کاری از پیش نمی‌برد. به هر اندازه نور بیشتر باشد چشم بهتر راه را پیدا می‌کند و به اندازهٔ وحی، عقل هدایت می‌یابد. با کمال عقل و نقل است که هدایت و بصیرت کامل می‌شود، همانند قدرت بینایی به هنگام ظهر:

﴿أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا﴾ [انعام: ۱۲۲]

(آیا کسی که مرده بود پس زنده‌اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن میان مردم راه برود همچون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی‌هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟).

عرفان و قرآن
رسمه زمونه
شکیلا
🎧 شکیلا رسم زمونه
وقتی از قندپارسی صحبت میکنیم منظورمون اینه:
*واقعا کدام زبان در دنیا چنین ظرایفی و چنین پیچ و تابی داره؟؟؟


مرا تُرکی‌ست مشکین‌ موی و نسرین‌ بوی و سیمین‌بر
سُها لب، مشتری ‌غبغب، هلال ‌ابروی و مَه‌پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رُخ
بُوَد گل‌بیز و حالت‌خیز و سِحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شِکَّر

چه بر ایوان، چه در میدان، چه با مستان، چه در بُستان
نشیند تُرش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر

چو آید رقص و دزدَد ساق و گردد دوُر، نشناسم
تُرنج از شست و شست از دست و دست از پا و پا از سر

#جیحون_یزدی
Ya Mola
Alireza Eftekhari
مهرداد آسمانی ( بابا کرم )
@kochh_bazari
مهرداد آسمانی

( بابا کرم )

برای لحظه ای غم دنیا را بیخیال
آنچه خالی است پر می شود، ذهنت را از تمام باورها و افکار کهنه خالی کن،آنگاه حقیقت آن را پُر می کند...

#اشو 
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آن است که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آن است که با سابقه‌ی حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم

#حضرت_سعدی
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
وز تار امید عمر ما پودی کو؟
چندین سر و پای نازنینان جهان
می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو؟
 
Forwarded from انسانم آرزوست🙏
واقعا چه سود میدونی شمو؟
Forwarded from N.F
تنها سود در این امد و رفت فقط شناخت دقیق و آگاهی در مورد من کیستم و رسالتم در این سفر کوتاه چه بود ودر نهایت اتصال واقعی با سرمنزل مقصود 🙏🌹
Forwarded from F.m
درود و احترام به همه ی دوستان نیک سرشت
وقتتون به خیر

این شعر خیام
تلنگری هست برای اینکه در این دنیای وانفسا به خودمون بیایم
و سوال کنیم
از کجا آمده ام
آمدنم بهر چه بود
و بیشتر سمت انسان بودن بریم که دنیا ماندگار نیست آنچه میماند رفتار نیکو و اخلاق وپسندیده هست
دنیا که هست آفتاب هر روز طلوع می‌کنه چه ما باشیم چه نباشیم
بهتر اینه که بدانیم رسالت ما در این عهدی که هستیم چیه
رسالت ما انسانها محبت و ادب هست و اخلاق نیکو داشتن . صفات بخشنده گی و مهربانی
خداوند مارا آفرید که خود را بشناسد
بهتر اینه که دارای صفات خداوند بشیم تا بهتر خدا رو بشناسیم

درون خودمون نگاه کنیم اگه یکی از صفات خداوند داشته باشیم بوی خدا میدهیم
مثلا یکی مهربان و نیکو کار هست این شخص بوی خدا میدهد
یکی کمک می‌کنه به کسی بدون چشم داشت و منت این صفت خداونده که می‌بخشه بدون منت و رزاق هست

این شخص بوی خدا میدهد
و هزاران اخلاق پسندیده دیگر که جز صفات خداونده


در پایان این شعر از مثنوی خدمتتون عرض میکنم

من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم

هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح

من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان

ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را

ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
Forwarded from انسانم آرزوست🙏
درود وعرض ادب عزیزم شبتون خوش عالی

سپاسگزارم توجهتون

بانو خدا مهربان وبخشنده هست پس چرابهشت وجهنم

هدف از خلقت انسان چه بوده؟
Forwarded from F.m
منظور از خلقت
خداوند خواسته خودش رو بشناسه شاید



گوهري بودم، نهان اندر صدف
در كف درياي خلقت بي هدف

موجي از عشق آمد، از جايم بكند
گاهي اينسو، گاهي آنسويم فكند

مدتي در سينه اش جايم بداد
آنگه افكندم در آغوش جماد

از جمادي مردم و نامي شدم
و ز نما مردم ز حيوان سرزدم

مردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم



مولانا
Forwarded from F.m
عرض سلام و ارادت از بنده عزیزم
شبتون به خیرو آرامش
سپاسگزار مهرتان هستم❤️

جهنم آنجاست که آزاری نباشد
هرکجا حال خوش و گفتگوی مهر باشد بهشت هست
و بر عکسش هرجا کینه . منیت . خلق و خوی بد جهنم هست

این نظر شخصی بنده هست
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد
و دیوانگی عشق بر همه عقل‌ها افزون آید.
دریغا همه جهان و جهانیان
کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی.
‏‌
عین‌القضات همدانی



گر خلق چنانکه من منم دانندم
همچون سگ ز در بدر رانندم

ور زانکه درون برون بگردانندم
مستوجب آنم که بسوزانندم

#ابوسعید_ابوالخیر