معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وآن پرده‌نشین باشد

#حافظ‌‌
#محمدرضاشجریان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#تصنیف_لاله
‌     
خواننده: استاد #شهرام_ناظری
‌آهنگ‌ساز: استاد #پرویز_مشکاتیان
شاعر: #محمد_تقی_بهار
‌   
Ghoroub
Siavash Ghomayshi
غروب
سیاوش قمیشی
کانال تلگرامی،smsu43@
حجت اشرف زاده - زندگی جانم
حجت اشرف زاده
زندگی جانم

میان کوچه های بارانی تو را دیدم در اوج بی کسی پریشانی تو را دیدم
تو را دیدم تو که زیباترین دیدنی هایی
خنده ی لب منی زندگی جانم تو ستاره ی شب منی زندگی جانم
شده حال من خریدنی با تو جانانم
خنده ی لب منی زندگی جانم تو ستاره ی شب منی زندگی جانم
شده حال من خریدنی با تو جانانم
از مکافات عمل، غافل مشو

گر مراقب باشی و بیدار تو
بینی هر دم پاسخ کردار تو

چون مراقب باشی و گیری رسن
حاجتت ناید قیامت آمدن

آن که رمزی را بداند او صحیح
حاجتش ناید که گویندش صریح

این بلا از کودنی آید تورا
که نکردی فهم نکته و رمزها

از بدی چون دل سیاه و تیره شد
فهم کن اینجا نشاید خیره شد

ورنه خود تیری شود آن تیرگی
در رسد در تو جزای خیرگی

ور نیاید تیر از بخشایش است
نه پی نادیدن آلایش است

هین مراقب باش گر دل بایدت
کز پی هر فعل چیزی زایدت

مثنوی معنوی
اين عيب از پدر و مادر بود كه مرا چنين به ناز برآوردند.
گربه را كه بريختی و كاسه شكستی، پدر پيش من نزدی و چيزی نگفتی.
به خنده گفتی كه باز چه كردی؟
نيكوست، قضايی بود بدان گذشت، اگر نه، اين بر تو آمدی يا بر من يا بر مادر؛ و خداوند مرا به زيان برد، به ناز برآورد!

#شمس_تبريزى
"همچو کتابی‌ست جهان، جامعِ اسرارِ نهان

جانِ تو سردفترِ آن، فهم کن این مسئله را"

#مولانا
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم ..
ورنه غم و محنت تو چندان دارم ...

گویی که ز دل نداریم دوست هَمی ..
آری ز دلت ندارم از جان دارم ...!


#انوری
عکس می دان نقش دیباجه جهان
نام هر بنده جهان ، خواجه جهان

مدتی بگذار این حیلت پذی
چند دم پیش از اجل آزاد زی

#مثنوی_مولانا 

در این دنیا همه چی برعکس نامیده شده
آنکس که از همه بنده تر است و گرفتار دنیا نامش را گذاشته اند صاحب و مالک دنیا در صورتیکه او غلام دنیاست
مدتی از دام این نامگذاری های پر نیرنگ و حیله خودت را نجات بده و قبل از مرگت آزاده زندگی کن
عکس می دان نقش دیباجه جهان
نام هر بنده جهان ، خواجه جهان

مدتی بگذار این حیلت پذی
چند دم پیش از اجل آزاد زی

#مثنوی_مولانا 

در این دنیا همه چی برعکس نامیده شده
آنکس که از همه بنده تر است و گرفتار دنیا نامش را گذاشته اند صاحب و مالک دنیا در صورتیکه او غلام دنیاست
مدتی از دام این نامگذاری های پر نیرنگ و حیله خودت را نجات بده و قبل از مرگت آزاده زندگی کن
ای صبح مرا حدیث آن مه کن
ای باد ، مرا ز زلفش آگه کن

ای قرصهٔ آفتاب پیش من
بگشای زبان ، قصد آن مه کن

#خاقانی
ای خجسته رنج و بیماری و تب
ای مبارک  درد و  بیداریِ  شب


چه فرخنده است رنج و بیماری و تب! و چه خجسته است درد و بیداری در شب!

نک مرا پیری از لطف و کَرَم
حق چنین رنجوریی داد و سَقَم

حق تعالی از روی لطف و احسان در دوران سالخوردگی به من این چنین کسالت و بیماری عطا فرمود.
سقم: بیماری

دردِ پُشتم داد هم تا من ز خواب
برجهد  هر  نیم شب  لابد  شتاب


حق تعالی به من درد پشت داد تا من در هر نیمه شب از شدّت درد سرآسیمه از خواب برجهم.

تا نخُسپم جمله‌شب چُون‌گاومیش
 دردها بخشید حق از لطفِ خویش


حق تعالی از روی لطف و کرم خود دردهایی به من داد تا مبادا سرأسر شب را مانند گاومیش بخوابم.


زین‌شکست ان رحم‌ِشاهان جُوش‌کرد
دوزخ از  تهدیدِ من‌ خاموش‌ کرد

به راسطه این درد، دریای رحمت شاهان حقیقت برای من به وش و خروش آمد و دوزخ دیگر مرا نترسانید و خموش شد.
علّت اینکه در اینجا «شاهان» گفته یا برای تعظیم و تفخیم و جامعیّت مقام حق تعالی است. و یا مراد از شاهان خداوند و انبیاء و اولیاء است.

شرح مثنوی
گناه باده پرستـان به توبه نزدیک است

خـدا پناه دهـد از غرورِ هُشیاران...

#صائب تبریزی
اگر بخواهم چیزی را درک کنم، باید مشاهده کنم، نقد نکنم، محکوم نکنم، برای لذت پیگیر آن نباشم یا برای عدم لذت از آن اجتناب نکنم. مشاهدهٔ واقعیت در سکوت صرفاً باید باشد...

#جیدو کریشنامورتی
گر آیَدْت روزی به چیزی نیاز
به دست و به گنج بخیلان میاز

هم از پیشه‌ها آن گزین کاَندر اوی
ز نامش نگردد نهان آبِ روی

همان #دوستی با کسی کن بلند
که باشد به سختی تو را یارمند

تو در انجمن خامشی برگزین
چو خواهی که یک‌سر کنند آفرین

چو گویی همان گوی کآموختی
به آموختن‌در جگر سوختی


#حکیم‌ابوالقاسم_فردوسی
من دوست می‌دارم جفا کز دست جانان می‌برم


طاقت نمی‌دارم ولی افتان و خیزان می‌برم

#سعدی
الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

    ﺍﻟﻬﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﻬﺸﺖ،
    ﭼﻮﻥ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺳﺖ،
    بی دیدارت درد و ﺩﺍﻍ ﺍﺳﺖ.

ﺍﻟﻬﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺩﻭﺯﺥ ﮐﻨﯽ
     ﺩﻋﻮﯼ ﺩﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ،
    ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ کنی
    ﺑﯽ ﺟﻤﺎﻝ ﺗﻮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺍﻟﻬﯽ !
   ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﻮﺭ ﻭ ﻗﺼﻮﺭ ﻧﻨﺎﺯﻡ،
    ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺴﯽ ﺑﺎﺗﻮ ﭘﺮﺩﺍﺯﻡ،
     ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺰﺍﺭ بهشت سازم

#ﺧﻮﺍﺟﻪ_ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ_ﺍﻧﺼﺎﺭﯼ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
       هر گلی نو که در جهان آید
     ما به عشقش هزار دستانیم

    تنگ چشمان نظر به میوه کنند
         ما تماشاکنانِ بستانیم

   تو به سیمای شخص می‌نگری
        ما در آثارِ صُنع حیرانیم

هر چه گفتیم جز حکایت دوست
    در همه عمر از آن پشیمانیم

     سعدیا بی‌وجودِ صحبت یار
       همه عالم به هیچ نستانیم

#سعدی
#استاد_شجریان
کانال تلگرامیsmsu43@
علیرضا قربانی - ارغوان
علیرضا قربانی
ارغوان

ارغوان؛ شاخه ی همخونِ جدا مانده ی من…
آسمان تو، چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؛ یا گرفته ست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است؛ آسمـانی، به سَرم نیست… از بهـاران، خبرم نیست…

اندر این گوشه ی خاموشِ فراموش شده؛ یادِ رنگینی، در خاطرِ من… گریه می انگیزد… گریه می انگیزد…
ارغـــوانم، آنجـــــاست…
ارغــــوانم، تنهــــاست…
فقدانِ فهم را بلاهت می‌خوانند؛ و ما نقص در کاربرد قوه‌ی تعقل در امورِ عملی را جهالت خواهیم خواند.؛ نقص در قوه‌ی حکم را حماقت، و در نهایت نقصِ جزئی یا حتی کاملِ حافظه را جنون.
آن چه به واسطه‌ی قوه‌ی تعقل به درستی شناخته می‌شود حقیقت (یا صدق) است، یعنی حکم مجرد بر اساس زمینه و دلیل کافی؛ آن چه توسط فهم به درستی شناخته می‌شود واقعیت است. وهم هنگامی اتفاق می‌افتد که یک معلول واحد بتواند با دو علتِ کاملا متفاوت واقع شود، که یکی از آن‌ها اغلب عمل می‌کند، و دیگری بسیار به ندرت. فهم مادامی که معلول‌ها یکسان باشند، در صورت فقدانِ اطلاعات برای تعیینِ این که در یک مورد خاص کدام علت عمل می‌کند، علتِ معمولی را پیش فرض می‌گیرد، و به این خاطر که فعالیتِ فهم نه تفکری و استدلالی بلکه مستقیم و بی‌واسطه است.

جهان همچون اراده و تصور
#آرتور_شوپنهاور
اگر شربتی بایدت سودمند
ز سعدی سِتان تلخ دارویِ پند

به پرویزنِ معرفت بیخته
بشهدِ ظرافت برآمیخته


به جای گلستان اگر بوستان را شاهکار سعدی گفته بودند و یکی از سه حادثه‌ی بی‌نظیر ادب فارسی، سزاوارتر بود. بوستان بیش از چهار هزار بیت است ولی همه آنها یکدست پخته، فصیح و نمونه بلاغتست. شاید نتوان بیش از صدبیت در آن یافت که بر طبع مشکل‌پسندانِ دقیق، سزاوار انتقاد باشد. این کیفیت را در کتاب ادبی دیگر نمی‌توان یافت حتی شاهنامه فردوسی که با همه وزن و اعتبار، تناسب غث و ثمین آن بسی فاحش‌ترست.
شاید همین استواری یکنواخت بوستان، مرحوم ادیب پیشاوری را هنگامی‌که درباره فردوسی و سعدی از وی نظر خواسته‌اند بدین رأی کشانیده بود که بوستان به تنهائی می‌تواند با شاهنامه برابری کند. خود این امر که شخصی پس از شاهنامه بنظم کتابی با همان وزن دست زند و سخن را بدین استحکام و رفعت رساند، اعتماد و ایمان او را بقریحه خویش نشان می‌دهد. و چیزی که هم فهم و قوه تشخیص سعدی‌ را می‌نمایاند و هم ارزش بوستان را زیاد می کند اینست که موضوع آنرا غیر از موضوع شاهنامه قرار داده است.
بوستان را باید شاهکار سعدی نامید بدو دلیل آشکار: از حیث لفظ، پختگی بیان، ترکیبات منسجم، استحكام جمله‌بندی، عذوبت و روانی از سایر گفته پ‌های سعدی پیشی گرفته است. در غزل که سعدی استاد بی‌گمان و بی‌جدل شناخته شده است الفاظ غلط مانند ((کمالیت یا نامأنوس چون غبينه، بواب، مجبول، مغسول و حتی مسلول که آنرا صفت غمزه)) آورده باعتبار اینکه غمزه را به تیغی مانند کرده است، دیده می‌شود. اینگونه مسامحه‌ها در بوستان روی نداده است یا اگر باشد بدرجه‌ای نادر است که بچشم نمی‌خورد.
همچنین گاهی در غزل‌های وی اجزای جمله بطور فاحش و ناروائی در غیر جای خود قرار گرفته و به فصاحت زبان سعدی خلل م‌یرساند مانند: احوال دو چشم من بر هم ننهاده که کلمه «من» میان چشم و صفت او قرار گرفته و جمله را خراب کرده است. اینگونه انحراف‌ها در بوستان دیده نمی‌شود. استحکام جمله‌بندی آن ابیات بلند شاهنامه را بخاطر می‌آورد ولی در همه آنها نرمی زبان سعدی لمس می‌شود:

برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد

کسی را بده پایه مهتران
که بر کهتران سر ندارد گران


درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن

گرفتم ز تو ناتوانتر بسی است
توانا تر از تو هم آخر کسی است


پریشان شود گل بیاد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر

جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آئینه کور ؟


به خُردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت

نخواهی که ضایع شود روزگار
بناکار دیده مفرمای کار


که سفله خداوند هستی مباد
جوانمرد را تنگدستی مباد

کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندر کمند اوفتد


طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بگسل و هر چه داری بگوی


دل دوستان جمع بهتر که گنج
خزینه تهی به که مردم برنج


مدر پرده کس بهنگام جنگ
که باشد ترا نیز در پرده ننگ

قلمرو سعدی
#علی_دشتی