این چه چشمست و چه ابرو و چه لب
این چه قدست و چه رفتار عجب
این چه خطست و چه خالست و چه حسن
این چه تمکین چه جا و چه ادب.....
فیض کاشانی
این چه قدست و چه رفتار عجب
این چه خطست و چه خالست و چه حسن
این چه تمکین چه جا و چه ادب.....
فیض کاشانی
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
شیخ_بهایی
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
شیخ_بهایی
۲۴ فروردین ۱۳۰۵ آغاز اجرای قانون دادرسی ایران بهسبک فرانسه
نخستین قانون كيفر عمومی و آیين دادرسی کیفری ايران كه بيش از ۵ دهه رعايت شد، از ۲۴ فروردين ۱۳۰۵ " ۱۳ اپريل ۱۹۲۶" به اجرا درآمد. این قانون ترجمه قانون آیين دادرسی سال ۱۸۰۴ فرانسه بود كه هنوز هم در کشورهای فرانسوی زبان ازجمله بلژيك اجرا میشود. قانون دادرسی كيفری فرانسه نيز در اپريل ۱۸۰۴ به امضای ناپلئون بناپارت، رهبر وقت آن كشور رسيده بود و از ۱۳ اپريل اجرا میشد و ایران پس از ۱۲۲ سال آن را اقتباس کرد. برابر اين روش، برخلاف طريقه انگليسی كه دادگاههای كيفری بايد با حضور هيئت منصفه تشكيل جلسه دهند و تشخيص مجرم و يا بیگناه بودن او با اين هيئت مركب از مردم معمولی است، اتخاذ هرگونه تصميم بهقاضی سپرده شده است و احكام دادگاههای بدوی، استيناف، پژوهشپذير هستند. در نظام فرانسوی، بازپرس و دادیار با توجه به اسناد بهدست آمده، قرار مجرمیت و کیفرخواست صادر میکنند و معاملهای با متهم صورت نمیگیرد تا در برابر قول به تخفیف مجازات اعتراف کند "و گاهی اعتراف خلاف حقیقت" و به این عمل که در نظام دادرسی انگلوساکسون "و ازجمله در آمریکا" مرسوم و سالها مورد انتقاد است، «Plea Bargain پلی بارگین» میگویند.
نخستین قانون كيفر عمومی و آیين دادرسی کیفری ايران كه بيش از ۵ دهه رعايت شد، از ۲۴ فروردين ۱۳۰۵ " ۱۳ اپريل ۱۹۲۶" به اجرا درآمد. این قانون ترجمه قانون آیين دادرسی سال ۱۸۰۴ فرانسه بود كه هنوز هم در کشورهای فرانسوی زبان ازجمله بلژيك اجرا میشود. قانون دادرسی كيفری فرانسه نيز در اپريل ۱۸۰۴ به امضای ناپلئون بناپارت، رهبر وقت آن كشور رسيده بود و از ۱۳ اپريل اجرا میشد و ایران پس از ۱۲۲ سال آن را اقتباس کرد. برابر اين روش، برخلاف طريقه انگليسی كه دادگاههای كيفری بايد با حضور هيئت منصفه تشكيل جلسه دهند و تشخيص مجرم و يا بیگناه بودن او با اين هيئت مركب از مردم معمولی است، اتخاذ هرگونه تصميم بهقاضی سپرده شده است و احكام دادگاههای بدوی، استيناف، پژوهشپذير هستند. در نظام فرانسوی، بازپرس و دادیار با توجه به اسناد بهدست آمده، قرار مجرمیت و کیفرخواست صادر میکنند و معاملهای با متهم صورت نمیگیرد تا در برابر قول به تخفیف مجازات اعتراف کند "و گاهی اعتراف خلاف حقیقت" و به این عمل که در نظام دادرسی انگلوساکسون "و ازجمله در آمریکا" مرسوم و سالها مورد انتقاد است، «Plea Bargain پلی بارگین» میگویند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دریاب...
که ایام گل و صبح جوانی..
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد..
شادی کن...
اگر طالب آسایش خویشی...
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد...!
رهی معیری
درود
روزتون به همین قشنگی
💓🌹💓
که ایام گل و صبح جوانی..
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد..
شادی کن...
اگر طالب آسایش خویشی...
کآسودگی از خاطر ناشاد گریزد...!
رهی معیری
درود
روزتون به همین قشنگی
💓🌹💓
گر این جهان چو جانست ما جان جان جانیم
ور این فلک سر آمد ما چشم روشنیمش
بیخ درخت خاکست وین چرخ شاخ و برگش
عالم درخت زیتون ما همچو روغنیمش
#مولانای_جان
ور این فلک سر آمد ما چشم روشنیمش
بیخ درخت خاکست وین چرخ شاخ و برگش
عالم درخت زیتون ما همچو روغنیمش
#مولانای_جان
گر جان به جز تو خواهد از خویش برکنیمش
ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش
گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش
ور قلعهها درآید ویرانهها کنیمش
#مولانای_جان
ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش
گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش
ور قلعهها درآید ویرانهها کنیمش
#مولانای_جان
چو از بنفشهی شب، بوی صبح برخیزد،
هزار وسوسه در جان من برانگیزد
كبوتر دلم از شوق، میگشاید بال
كه چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
دلی كه غنچهی نشكفتهی ندامتهاست
بگو به دامن باد سحر نیاویزد
فدای دست نوازشگر نسیم شوم
كه خوش به جام شرابم شكوفه میریزد
تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد
لبی بزن به شراب من، ای شكوفهی بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!
#فریدون_مشیری
هزار وسوسه در جان من برانگیزد
كبوتر دلم از شوق، میگشاید بال
كه چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
دلی كه غنچهی نشكفتهی ندامتهاست
بگو به دامن باد سحر نیاویزد
فدای دست نوازشگر نسیم شوم
كه خوش به جام شرابم شكوفه میریزد
تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد
لبی بزن به شراب من، ای شكوفهی بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!
#فریدون_مشیری
دو چشمونت پیاله پرز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کنی امروز و فردا
ندونم مو که فردای تو کی بی
باباطاهر_عریان
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کنی امروز و فردا
ندونم مو که فردای تو کی بی
باباطاهر_عریان
کاشکی آن زخم بر تن آمدی
تا بدی کایمان و دل سالم بدی
ای کاش آن آسیب، بر جسم وارد می شد و ایمان و دل از آن، مصون میماند.( ناراحتی ها و آلام جسمانی، زودگذر است و ناپایدار. لیکن آلام روحی و باطنی، عمیق است و موثّر ،ای بسا کسان که رنج را می خرند تا روح ، سالم و سرخوش باشد.)
قوتم بگسست چون اینجا رسید
چون توانم کرد این سر را پدید
به اینجا که رسیدم نیرویم از هم گُسیخت. یعنی کلام که به اینجا رسید توانایی ام پایان یافت، پس با این حال چگونه می توانم این راز را نمایان سازم؟ یعنی نمیتوانم.
همچو آن روبه کم اشکم کنید
پیش او روباهبازی کم کنید
در خوردن مانند روباه باشید و این قدر شکم را آکنده از غذا نکنید، یعنی این قدر، تن پرور مباشید و نسبت به حق تعالی سرکشی نکنید، یعنی حیله و نیرنگ به کار نگیرید.
روباه بازی: حیله گری کردن
کم اشکم کردن: شکم را ناچیز شمردن، کنایه از کم خوردن.
جمله ما و من به پیش او نهید
ملک ملک اوست ملک او را دهید
"ما" و "من" را به طور کامل از خود جُدا کنید و همه را درمالکیت او قرار دهید. ملک در واقع مُلک اوست. مُلک را به او بدهید.(این بیتو هفت بیت بعدی در توصیف خداوند است. لیکن برخی از شارحان، آن را به انسان کامل ربط داده اند.)
چون فقیر آیید اندر راه راست
شیر و صید شیر خود آن شماست
ای آدمیان،اگر با فقر و تهیدستی به راه راست در آیید و از زنجیر "من" و"ما" رها شوید، هم شیر و هم صید شیر از آنِ شما خواهد شد.( اگر هستی مجازی و نسبی خود را فدای هستی حقیقی کنید به بقای پایدار می رسید.)
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی⚘
تا بدی کایمان و دل سالم بدی
ای کاش آن آسیب، بر جسم وارد می شد و ایمان و دل از آن، مصون میماند.( ناراحتی ها و آلام جسمانی، زودگذر است و ناپایدار. لیکن آلام روحی و باطنی، عمیق است و موثّر ،ای بسا کسان که رنج را می خرند تا روح ، سالم و سرخوش باشد.)
قوتم بگسست چون اینجا رسید
چون توانم کرد این سر را پدید
به اینجا که رسیدم نیرویم از هم گُسیخت. یعنی کلام که به اینجا رسید توانایی ام پایان یافت، پس با این حال چگونه می توانم این راز را نمایان سازم؟ یعنی نمیتوانم.
همچو آن روبه کم اشکم کنید
پیش او روباهبازی کم کنید
در خوردن مانند روباه باشید و این قدر شکم را آکنده از غذا نکنید، یعنی این قدر، تن پرور مباشید و نسبت به حق تعالی سرکشی نکنید، یعنی حیله و نیرنگ به کار نگیرید.
روباه بازی: حیله گری کردن
کم اشکم کردن: شکم را ناچیز شمردن، کنایه از کم خوردن.
جمله ما و من به پیش او نهید
ملک ملک اوست ملک او را دهید
"ما" و "من" را به طور کامل از خود جُدا کنید و همه را درمالکیت او قرار دهید. ملک در واقع مُلک اوست. مُلک را به او بدهید.(این بیتو هفت بیت بعدی در توصیف خداوند است. لیکن برخی از شارحان، آن را به انسان کامل ربط داده اند.)
چون فقیر آیید اندر راه راست
شیر و صید شیر خود آن شماست
ای آدمیان،اگر با فقر و تهیدستی به راه راست در آیید و از زنجیر "من" و"ما" رها شوید، هم شیر و هم صید شیر از آنِ شما خواهد شد.( اگر هستی مجازی و نسبی خود را فدای هستی حقیقی کنید به بقای پایدار می رسید.)
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی⚘
ای بنده خدا !!
به خدایت "روی" آور
و از خانه حجاب نفست بیرون آی
و به نزد خدا و رسولش مهاجرت نمای
تا از عجایب ملکوت و آیات جبروت الهی، به آن مقدار که چشمی ندیده و گوشی نشنیده دست یابی
پس اگر در مسیر این راه
مرگ مهلت نداد
بدان که به اجرت رسیدهای
و اوست اجر دهنده....
جناب ملاصدرا
الحمکه العرشیه⚘
به خدایت "روی" آور
و از خانه حجاب نفست بیرون آی
و به نزد خدا و رسولش مهاجرت نمای
تا از عجایب ملکوت و آیات جبروت الهی، به آن مقدار که چشمی ندیده و گوشی نشنیده دست یابی
پس اگر در مسیر این راه
مرگ مهلت نداد
بدان که به اجرت رسیدهای
و اوست اجر دهنده....
جناب ملاصدرا
الحمکه العرشیه⚘
افلاک قرنها به دقت در حرکتند و همان مسیری که رفتهاند را بدون شنوایی و بینایی برمیگردند، اما انسان نمیتواند در رفتن و برگشتن به مسجدش دقیقا همان جاهایی قدم بگذارد که بار قبل گذاشته است:
﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ [نمل: ۸۸]
(این صنع [و آفرینش] آن الله است که هر چیزی را در کمال [دقت و] استواری پدید آورد).
پادشاهی کن ببخشش ای رحیم
ای کریم ابن الکریم ابن الکریم
هر شرابی بندهٔ این قد و خد
جمله مستان را بود بر تو حسد
هیچ محتاج می گلگون نهای
ترک کن گلگونه تو گلگونهای
ای رخ چون زهرهات شمس الضحی
ای گدای رنگ تو گلگونهها
باده کاندر خنب میجوشد نهان
ز اشتیاق روی تو جوشد چنان
مولوی مثنوی شریف ⚘
﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ [نمل: ۸۸]
(این صنع [و آفرینش] آن الله است که هر چیزی را در کمال [دقت و] استواری پدید آورد).
پادشاهی کن ببخشش ای رحیم
ای کریم ابن الکریم ابن الکریم
هر شرابی بندهٔ این قد و خد
جمله مستان را بود بر تو حسد
هیچ محتاج می گلگون نهای
ترک کن گلگونه تو گلگونهای
ای رخ چون زهرهات شمس الضحی
ای گدای رنگ تو گلگونهها
باده کاندر خنب میجوشد نهان
ز اشتیاق روی تو جوشد چنان
مولوی مثنوی شریف ⚘
#الهي
همگان در فراق ميسوزند و دوستدار در ديدار، چون دوست ديده ور گشت دوستدار را با شكيبائي چه كار؟
#مناجات_خواجه_عبدالله_انصاری⚘
همگان در فراق ميسوزند و دوستدار در ديدار، چون دوست ديده ور گشت دوستدار را با شكيبائي چه كار؟
#مناجات_خواجه_عبدالله_انصاری⚘
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
#دیوان_شمس
#مولوی⚘
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
#دیوان_شمس
#مولوی⚘
وقتی گفته می شود: خدا وجود دارد، معادل اینست که گفته شود؛ وجود وجود دارد!
حال سوال اینجاست! ما به وجود وجود می بخشیم یا ما خود یک مظهری از مظاهر وجودیم؟
ظهور جملهٔ اشیا به ضد است
ولی حق را نه مانند و نه ند است
چو نبود ذات حق را ضد و همتا
ندانم تا چگونه دانی او را
ندارد ممکن از واجب نمونه
چگونه دانیش آخر چگونه؟
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
در نتیجه خدا (وجود) نه قابل اثبات است از جانب ما و نه قابل انکار!
وجود (خدا) ثابت است به نفس خود! نه به اندیشه و انکار و اذعان ما
شناخت وجود سبب تحیر و نابودی عقل است، بلکه قابل اندیشیدن نیست.
مولوی می فرماید :
هرچه اَنْدیشی، پَذیرایِ فَناست
آن کِه در اَنْدیشه نایَد، آن خداست
شناخت وجود چشیدنی ست
نوشیدنی ست
ذوقی ست
تجربی ست
باید ذهن و ضمیر و قلب خود را از جمیع صورتها و افکار و مظاهر وجود پاک کنیم، تا به ادراک وجود، نفس خود را، واصل شویم.
تنها وجود است که عارف بر نفس خود است.
هم چُنین جویایِ دَرگاهِ خدا
چون خدا آمد شود جویَنْده لا
گَرچه آن وَصْلَت بَقا اَنْدَر بَقاست
لیک زَاوَّل آن بَقا اَنْدَر فَناست
سایههایی که بُوَد جویایِ نور
نیست گردد چون کُند نورَش ظُهور
عقلْ کِی مانَد چو باشد سَردِه او؟
کُلُّ شَیْءٍ هالِکْ اِلّا وَجْهَهُ
هالِک آید پیشِ وَجْهَش هست و نیست
هستی اَنْدَر نیستی خود طُرفهییست
اَنْدَرین مَحْضَر خِرَدها شُد زِ دست
چون قَلَم این جا رَسیده شُد شِکَست
#مولانا⚘
حال سوال اینجاست! ما به وجود وجود می بخشیم یا ما خود یک مظهری از مظاهر وجودیم؟
ظهور جملهٔ اشیا به ضد است
ولی حق را نه مانند و نه ند است
چو نبود ذات حق را ضد و همتا
ندانم تا چگونه دانی او را
ندارد ممکن از واجب نمونه
چگونه دانیش آخر چگونه؟
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
در نتیجه خدا (وجود) نه قابل اثبات است از جانب ما و نه قابل انکار!
وجود (خدا) ثابت است به نفس خود! نه به اندیشه و انکار و اذعان ما
شناخت وجود سبب تحیر و نابودی عقل است، بلکه قابل اندیشیدن نیست.
مولوی می فرماید :
هرچه اَنْدیشی، پَذیرایِ فَناست
آن کِه در اَنْدیشه نایَد، آن خداست
شناخت وجود چشیدنی ست
نوشیدنی ست
ذوقی ست
تجربی ست
باید ذهن و ضمیر و قلب خود را از جمیع صورتها و افکار و مظاهر وجود پاک کنیم، تا به ادراک وجود، نفس خود را، واصل شویم.
تنها وجود است که عارف بر نفس خود است.
هم چُنین جویایِ دَرگاهِ خدا
چون خدا آمد شود جویَنْده لا
گَرچه آن وَصْلَت بَقا اَنْدَر بَقاست
لیک زَاوَّل آن بَقا اَنْدَر فَناست
سایههایی که بُوَد جویایِ نور
نیست گردد چون کُند نورَش ظُهور
عقلْ کِی مانَد چو باشد سَردِه او؟
کُلُّ شَیْءٍ هالِکْ اِلّا وَجْهَهُ
هالِک آید پیشِ وَجْهَش هست و نیست
هستی اَنْدَر نیستی خود طُرفهییست
اَنْدَرین مَحْضَر خِرَدها شُد زِ دست
چون قَلَم این جا رَسیده شُد شِکَست
#مولانا⚘
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
حلقههای سلسلهٔ تو ذو فنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
داد هر حلقه فنونی دیگرست
پس مرا هر دم جنونی دیگرست
پس فنون باشد جنون این شد مثل
خاصه در زنجیر این میر اجل
آنچنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پندم دهند
#مولانا⚘
باز سودایی شدم من ای حبیب
حلقههای سلسلهٔ تو ذو فنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
داد هر حلقه فنونی دیگرست
پس مرا هر دم جنونی دیگرست
پس فنون باشد جنون این شد مثل
خاصه در زنجیر این میر اجل
آنچنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پندم دهند
#مولانا⚘
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ، سیهزاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ، ۲ تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ، نشست از برِ اژدهایِ دمان ، ۳ بیامد بِدان دشتِ آوردگاه…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )
۱۷
سراسیمه گردم ، از آویختن ،
بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ،
۱۸
بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،
رسیدست رستم به من ، چند بار ،
۱۹
شنیدی که در جنگِ مازندران ،
چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،
۲۰
بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،
ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،
۲۱
چو ، یک بهره از تیرهشب ، درگذشت ،
خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،
۲۲
جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،
بهآرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،
۲۳
به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،
سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،
۲۴
بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،
سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،
۲۵
بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،
به چنگاندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،
۲۶
وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،
بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،
۲۷
سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینهخواه ،
بیامد خرامان ، به آوردگاه ،
۲۸
ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،
تو گفتی ، که با او بههم بود ،،، شب ،
۲۹
که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،
ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،
۳۰
ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،
بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )
۳۱
نشینیم هر دو ، به رامش بههم ،
به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،
۳۲
به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،
دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )
۱۷
سراسیمه گردم ، از آویختن ،
بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ،
۱۸
بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،
رسیدست رستم به من ، چند بار ،
۱۹
شنیدی که در جنگِ مازندران ،
چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،
۲۰
بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،
ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،
۲۱
چو ، یک بهره از تیرهشب ، درگذشت ،
خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،
۲۲
جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،
بهآرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،
۲۳
به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،
سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،
۲۴
بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،
سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،
۲۵
بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،
به چنگاندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،
۲۶
وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،
بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،
۲۷
سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینهخواه ،
بیامد خرامان ، به آوردگاه ،
۲۸
ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،
تو گفتی ، که با او بههم بود ،،، شب ،
۲۹
که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،
ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،
۳۰
ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،
بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )
۳۱
نشینیم هر دو ، به رامش بههم ،
به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،
۳۲
به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،
دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز من
ور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگين را به هر کس مینمايد همچو گل
ور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببين
گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او يا داد بستاند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيست
بس حکايتهای شيرين باز میماند ز من
گر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگريد
کو به چيزی مختصر چون باز میماند ز من
صبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غم
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
حافظ
ور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگين را به هر کس مینمايد همچو گل
ور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببين
گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او يا داد بستاند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيست
بس حکايتهای شيرين باز میماند ز من
گر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگريد
کو به چيزی مختصر چون باز میماند ز من
صبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غم
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
حافظ