معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل


نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

شهریار
ایرج بسطامی
بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم

من تاج نمی‌خواهم من تخت نمی‌خواهم
در خدمتت افتاده بر روی زمین خواهم

آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم

با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم

در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم

ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم

#مولانا
آن زنبور را دیدی که بیهوده رو است؟
هرجا که رایش بود، می نشست.
قصّاب چند بارش از رویِ گوشت براند،
مُمتنع نشد.
سوم بار تبر برآورد، سرش جدا کرد.
بر زمین می غلتید و می پیچید.
قصّاب گفت:
«نگفتمت که هر جا منشین؟ »

شمس_تبریزی
نظیری زنده‌ای در هجرِ او، خاکت به سر بادا

تو را سوزِ محبّت تا کجا بوده‌‌است دانستم

#نظیری_مشهدی
.
..اصلاحیه

هر لحظہ ڪہ مےڪوشم
در ڪار ڪنم تدبیر





..رنج از پے ِ رنج
آید زنجیر پے ِ زنجیر

#مولانای__جانم••࿐
.

جعلی

سراینده فریدون رضوی کیا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.

پی گوهر باشید...



سهراب سپهری
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار


منوچهری
در مرو پریر لاله انگیخت
دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت

در خاک نشابور گل امروز آمد
فردا به هری باد سمن خواهد ریخت


مهستی گنجوی
اصلاحیه

چشمت افسونگر دلهاست به افسانه قسم
باده در چنگ تو رسواست به پیمانه قسم

شمع در مکتب عشاق که شد چله نشین
سوختن را زمن آموخت به پروانه قسم

چون پریشانی زلفت که کند رقص حریر
پیچ وتابی به دل انگیخته برشانه قسم

تو همه سنگ شدی آینه دل گرچه شکست
بازافزود تو را جلوه به آینه قسم

بی تومتروکه وبی رهگذرست کلبه من
با تو آباد شود کلبه به ویرانه قسم

گفت مجنون به جبین مهر جنونم نزنید
عقل درمانده عشق است به دیوانه قسم


#مولاناے_جان

جعلی
من که باشم؟ تو بگو، مأمور دل
خادم بی‌منّت معذور دل

من چه باشم؟ تو بگو، قانون عشق
چنگ می‌زن مر مرا تنبور دل

مرگ را پنداشتی مأمور توست؟
مرگ هم باشد دم مجبور دل

تو سوی من تاختی خود باختی
تاختن بر شش سوی مستور دل؟

بعد از این دست من و زلف شما
تا چه باشد بهرتان دستور دل

در شب تاریک حلمی نور دید
موسقی روشن منصور دل
امروز چرخ را ز مه ما تحیریست
خورشید را ز غیرت رویش تغیریست
صبح وجود را به جز این آفتاب نیست
بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست
اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح
اشکال نو نماید گویی که دیگریست
اشکال نو به نو چو مناقض نمایدت
اندر مناقضات خلافی مستریست
در تو چو جنگ باشد گویی دو لشکر است
در تو چو جنگ نبود دانی که لشکریست
اندر خلیل لطف بد آتش نمود آب
نمرود قهر بود بر او آب آذریست
گرگی نمود یوسف در چشم حاسدان
پنهان شد آنک خوب و شکرلب برادریست
این دست خود همی‌برد از عشق روی او
وان قصد جانش کرده که بس زشت و منکریست
آن پرده از نمد نبود از حسد بود
زان پرده دوست را منگر زشت منظریست
دیویست نفس تو که حسد جزو وصف اوست
تا کل او چگونه قبیحی و مقذریست
آن مار زشت را تو کنون شیر می‌دهی
نک اژدها شود که به طبع آدمی خوریست
ای برق اژدهاکش از آسمان فضل
برتاب و برکشش که از او روح مضطریست
بی حرف شو چو دل اگرت صدر آرزوست
کز گفت این زبانت چو خواهنده بر دریست
دیوان شمس غزل شماره 458
تنهای تنها_معین
@areffaneh
#معین
تنهای تنها
@Avazsonnati
استاد شجریان _ ساز و آواز "ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست"
حافظ
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت
با قضا هر کو قراری می‌دهد
ریش خند سبلت خود می‌کند

مولوی

قضا قانون الهی است که این لحظه اتفاق می‌افتد. شما با قضا قرار نگذارید که اگر این اتفاق اینگونه بیفتد برای من بهتر است.... با این کار شما خودتان را مسخره می‌کنید زیرا حکم خدا آنگونه که خدا می‌خواهد اتفاق می‌افتد.
چرا مسأله‌ای را که سی سال پیش اتفاق افتاده را به یاد می‌آورید که چرا چنین شد و چنان نشد؟ اگر آن موقع این اتفاق نمی‌افتاد الان وضع من طور دیگری بود؟ و ....
اینها کار من ذهنی است. نباید فریب او را بخورید. اگر شما بدانید که اصل شما آسیب ناپذیر است آیا ظلمهایی که سی سال پیش به شما شده را نمی‌بخشید؟ من ذهنی آسیب پذیر است نه اصل شما. اگر کسی چیزی می‌گوید که به شما برمی‌خورد این نشانه وجود من ذهنی در شماست. شما بجای دعوا با آن شخص به او بگویید شما یک سبب بیرونی بودی که به من نشان دادی به چیزی چسبیده‌ام و آن را دل خود کرده‌ام. من الان متوجه این مسأله شدم.
در واقع مولانا با بیان این اشعار می‌خواهد به ما بگوید در مقابل هر اتفاقی تسلیم باش و بپذیر. ما با تسلیم به آرامش می‌رسیم.
عشق ؛
صیدیست
که تیرت به خطا هم برود...
لذتش کنج دلت
تا به ابد خواهد ماند...

تک بیتی که در سایت های مختلف به نام سعدی و مولوی ثبت شده


سراینده
مهدی غنی پور
دیشب آمد پیشم و اتمام حجّت کرد 
ساعتی با او
راه می رفتم 
گفت او، گفتم، 
هر چه گفت، آخر پذیرفتم
من نمی دانم چه صنعت کرد 
دیشب آمد پیشم و اتمام حجّت کرد
و مرا آخر به پایانم،
با لب پرخنده دعوت کرد 
من نمی دانم چه ها گفتم
هم خوش و خندان، هم آشفتم 
بعد از آن خفتم.

تهران بهمن‌ماه‌۱۳۶۲

مهدی اخوان ثالث
تو ثریای منی آمدنت شیرین است

من نگویم که چرا آمده ای و دیر است

شهریارم که بسی خون جگرها خوردم

چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است

استاد شهريار

بخشی از غزل مرتضی شاکری