#یک حبه نور
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان
اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.
خدایا بپوشان در آن با مهر و رحمت و روزى كن مرا در آن توفیق و خوددارى و پاك كن دلم را از تیرگیها و گرفتگىهاى تهمت اى مهربان به بندگان با ایمان خود.
اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.
خدایا بپوشان در آن با مهر و رحمت و روزى كن مرا در آن توفیق و خوددارى و پاك كن دلم را از تیرگیها و گرفتگىهاى تهمت اى مهربان به بندگان با ایمان خود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک قدم تاعیدفطر🎈🎉
آرزومیکنم ...
لحظه، لحظه زندگيتون
همواره غرق
درشادی وآرامش باشید
داره میرسه دیگه...😉✌️
████████████] 99%
پیشاپیش عید سعید
فطر مبارک🤍🎈🎊
آرزومیکنم ...
لحظه، لحظه زندگيتون
همواره غرق
درشادی وآرامش باشید
داره میرسه دیگه...😉✌️
████████████] 99%
پیشاپیش عید سعید
فطر مبارک🤍🎈🎊
قدرتِ تو در كنترل
و انتخابِ نگاهِ توبه دنياست ...
اين نيرو را هرگز دست كم نگير
به جاى پنجره ترس ،
پنجره عشق را انتخاب كن.....
اگر نتيجه اى كه ميخواى رو نميگيرى،
اولين جايى كه بايد نگاه كنى
عادت های روتين روزانه زندگيته...
عادتها رو تغيير بده تا زندگيت تغيير كنه
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبحانه ام
یک فنجان چایِ بهارنارنج است
وکمی مهربانی
وقتی رسم عاشقیست و محبت همین صبح بخیرهای دور و نزدیک است.......
که دلم را شاد میکند !
صبحت بهشت
🌺🌺🌺
شاد باشی
و انتخابِ نگاهِ توبه دنياست ...
اين نيرو را هرگز دست كم نگير
به جاى پنجره ترس ،
پنجره عشق را انتخاب كن.....
اگر نتيجه اى كه ميخواى رو نميگيرى،
اولين جايى كه بايد نگاه كنى
عادت های روتين روزانه زندگيته...
عادتها رو تغيير بده تا زندگيت تغيير كنه
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
صبحانه ام
یک فنجان چایِ بهارنارنج است
وکمی مهربانی
وقتی رسم عاشقیست و محبت همین صبح بخیرهای دور و نزدیک است.......
که دلم را شاد میکند !
صبحت بهشت
🌺🌺🌺
شاد باشی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ، ز هرگونهای ، آزمودیم چند ، ۴۷ سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ، بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ، ۴۸ گرفتم…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_پنجم )
۶۱
بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ،
دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ،
۶۲
به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ،
پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینهجوی ،
۶۳
زواره بیامد خلیدهروان ،
که امروز چون گشت بر پهلوان؟ ،
#زواره برادر رستم میباشد
۶۴
ازو ، خوردنی خواست رستم ، نُخُست ،
پس آنگه ، ز اندیشه دل را بشُست ،
۶۵
همانگه ، بِدو حالِ سهرابِ گُرد ،
سراسر همه هرچه بُد ، برشمرد ،
۶۶
سپه را ، دو فرسنگ بُد در میان ،
گشادن نیارست یک تن ، میان ،
معنی مصرع دوم = همه آمادهباش بودند
۶۷
چنین راند پیشِ برادر ، سُخُن ،
که بیدار دل باش و ، تندی مکن ،
۶۸
به شبگیر ،،، چون ، من به آوردگاه ،
رَوَم پیشِ آن تُرکِ ناوردهخواه ،
۶۹
بیاوَر سپاه و درفشِ مرا ،
همان ، تخت و زرینهکفشِ مرا ،
۷۰
همی باش در پیشِ پردهسرای ،
چو ، خورشیدِ تابان ، برآید ز جای ،
۷۱
گر ایدون که ، پیروز باشم به جنگ ،
به آوَردگَهبر ، نیارَم درنگ ،
۷۲
وگر ، خود دگرگونه گردد سُخُن ،
تو ، زاری مساز و ، نژندی مکن ،
۷۳
مپائید یک تن ، به آوردگاه ،
مسازید جُستن سویِ رزم ، راه ،
۷۴
یکایک سویِ زابلستان شَوید ،
از ایدر ، به نزدیکِ دستان ، شَوید ،
۷۵
ازو ، برگشائی یکایک سُخُن ،
که روزِ تهمتن ، در آمد بهبُن ،
۷۶
چنین بود فرمانِ یزدانِ پاک ،
که گردد بهدستِ جوانی ،،، هلاک ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_پنجم )
۶۱
بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ،
دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ،
۶۲
به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ،
پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینهجوی ،
۶۳
زواره بیامد خلیدهروان ،
که امروز چون گشت بر پهلوان؟ ،
#زواره برادر رستم میباشد
۶۴
ازو ، خوردنی خواست رستم ، نُخُست ،
پس آنگه ، ز اندیشه دل را بشُست ،
۶۵
همانگه ، بِدو حالِ سهرابِ گُرد ،
سراسر همه هرچه بُد ، برشمرد ،
۶۶
سپه را ، دو فرسنگ بُد در میان ،
گشادن نیارست یک تن ، میان ،
معنی مصرع دوم = همه آمادهباش بودند
۶۷
چنین راند پیشِ برادر ، سُخُن ،
که بیدار دل باش و ، تندی مکن ،
۶۸
به شبگیر ،،، چون ، من به آوردگاه ،
رَوَم پیشِ آن تُرکِ ناوردهخواه ،
۶۹
بیاوَر سپاه و درفشِ مرا ،
همان ، تخت و زرینهکفشِ مرا ،
۷۰
همی باش در پیشِ پردهسرای ،
چو ، خورشیدِ تابان ، برآید ز جای ،
۷۱
گر ایدون که ، پیروز باشم به جنگ ،
به آوَردگَهبر ، نیارَم درنگ ،
۷۲
وگر ، خود دگرگونه گردد سُخُن ،
تو ، زاری مساز و ، نژندی مکن ،
۷۳
مپائید یک تن ، به آوردگاه ،
مسازید جُستن سویِ رزم ، راه ،
۷۴
یکایک سویِ زابلستان شَوید ،
از ایدر ، به نزدیکِ دستان ، شَوید ،
۷۵
ازو ، برگشائی یکایک سُخُن ،
که روزِ تهمتن ، در آمد بهبُن ،
۷۶
چنین بود فرمانِ یزدانِ پاک ،
که گردد بهدستِ جوانی ،،، هلاک ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاریک میبینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر
حضرت حافظ
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاریک میبینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر
حضرت حافظ
تا کار تو بیداری شبهای دراز است
چشمت در فیضی است که بر روی تو باز است
افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است
می نیست چو در کاسه مرا رعشه در اعضاست
دستم بنظر پنجهٔ طنبورنواز است
چون بال گشایم که درین صیدگه دهر
از دام همه روی زمین سینهٔ باز است
گر پردهٔ ناموس کسی از ناخن مطرب
در بزم طرب پاره نشد پردهٔ ساز است
غنی_کشمیری
چشمت در فیضی است که بر روی تو باز است
افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات نماز است
می نیست چو در کاسه مرا رعشه در اعضاست
دستم بنظر پنجهٔ طنبورنواز است
چون بال گشایم که درین صیدگه دهر
از دام همه روی زمین سینهٔ باز است
گر پردهٔ ناموس کسی از ناخن مطرب
در بزم طرب پاره نشد پردهٔ ساز است
غنی_کشمیری
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زآنکه با معشوق، پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زآنکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشقِ تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچ کس را روی نیست
روی در دیوارِ هجران خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
#حضرت_عطار
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زآنکه با معشوق، پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زآنکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشقِ تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچ کس را روی نیست
روی در دیوارِ هجران خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
#حضرت_عطار
ارغوان خوشهی خون
بامدادان که کبوترها
بر لبِ پنجرهی بازِ سحر غلغله میآغازند
جانِ گلِ رنگِ مرا
بر سرِ دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که همپروازان
نگران غمِ همپروازند
ارغوان بیرقِ گلگونِ بهار
تو برافراشته باش
شعرِ خونبار منی
یادِ رنگینِ رفیقانام را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمهی ناخواندهی من
ارغوان
شاخهی همخونِ جدا ماندهی من
#هوشنگ_ابتهاج (#سایه)
بامدادان که کبوترها
بر لبِ پنجرهی بازِ سحر غلغله میآغازند
جانِ گلِ رنگِ مرا
بر سرِ دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که همپروازان
نگران غمِ همپروازند
ارغوان بیرقِ گلگونِ بهار
تو برافراشته باش
شعرِ خونبار منی
یادِ رنگینِ رفیقانام را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمهی ناخواندهی من
ارغوان
شاخهی همخونِ جدا ماندهی من
#هوشنگ_ابتهاج (#سایه)
سنگم
سنگ سنگ
بی کم و کاست
و چنان در آغوش فشرده ام خود را
که رهایی را
گریزی جز شکافتن نیست
سنگ سنگ
با این همه ای رود سبز
تابستانی
از فرازم بگذر
ساقه های سست آبزی
و خزه های بلند را
بگریزان از من
و درنگ قزل آلا را
بر گرده هایم جاودانی کن
بر سنگم زندگی
خیس و سرایان می گذرد
و زندگیم
گوهری است غریب
یکی شده با ذرات جهان
چنانکه یکی شده ام با جهان در او
خشک و خاموشم مپندار
پر آواز و خیس و خاموشم
خاموش نه
مدهوشم
ای رود سبزم
از کناره هایم بگذر
منقار سخت بارانیت را
بر جداره های جان کیهانیم
پیاپی فرود آر
همین فردا خواهی دید
که خواهم ترکید
و زیباترین شقایق جهان را
ارزانی چشمانت خواهم کرد
#منوچهر_آتشی
#وهم_سنگ
سنگ سنگ
بی کم و کاست
و چنان در آغوش فشرده ام خود را
که رهایی را
گریزی جز شکافتن نیست
سنگ سنگ
با این همه ای رود سبز
تابستانی
از فرازم بگذر
ساقه های سست آبزی
و خزه های بلند را
بگریزان از من
و درنگ قزل آلا را
بر گرده هایم جاودانی کن
بر سنگم زندگی
خیس و سرایان می گذرد
و زندگیم
گوهری است غریب
یکی شده با ذرات جهان
چنانکه یکی شده ام با جهان در او
خشک و خاموشم مپندار
پر آواز و خیس و خاموشم
خاموش نه
مدهوشم
ای رود سبزم
از کناره هایم بگذر
منقار سخت بارانیت را
بر جداره های جان کیهانیم
پیاپی فرود آر
همین فردا خواهی دید
که خواهم ترکید
و زیباترین شقایق جهان را
ارزانی چشمانت خواهم کرد
#منوچهر_آتشی
#وهم_سنگ
هایده مهمان
@Jane_oshaagh
مهمان
#هایده
شاعر #هما_میرافشار
آهنگ #انوشیروان_روحانی
معصومه دَدهبالا (۲۱ فروردین ۱۳۲۱ – ۳۰ دی ۱۳۶۸) که با نام هایده شناخته میشد، خوانندهٔ ایرانی بود.او در طول دو دهه فعالیت و ساخت بیش از ۲۰۰ ترانه، بهواسطهٔ صدای اپرایی و آلتویی که داشت، در میان مردم به شهرت رسید و از او بهعنوان یکی از برجستهترین و تاثیرگذارترین خوانندگان ایران یاد میشود. وی در زمانبندی موسیقایی، داشتن ضربآهنگ روان در اجرا و بیان شاعرانه و مؤثر موسیقایی، بههمراه تلفیق قدرت حنجره و مهارت در تکنیکهای آوازی شهرت داشت
آمده از جایی دور
اما زاده زمین ام
آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.
من به نام اهل زمین است
که زنده ام.
زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.
زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
#سیدعلی_صالحی
اما زاده زمین ام
آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.
من به نام اهل زمین است
که زنده ام.
زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.
زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
#سیدعلی_صالحی
خوشست آن مه به اغیار، آزمودم
به من خوش نیست بسیار آزمودم
همان خوردم فریب وعدهی تو
تو را با آن که سد بار آزمودم
ز تو گفتم ستمکاری نیاید
تو را نیز ای ستمکار آزمودم
به مهجوری صبوری کار من نیست
بسی خود را در این کار آزمودم
به من یار است دشمنتر ز اغیار
که هم اغیار و هم یار آزمودم
کسی کز عمر بهتر بود پیشم
نبود او هم وفادار آزمودم
اجل نسبت به درد هجر وحشی
نه چندان بود دشوار ، آزمودم
#وحشی_بافقی
به من خوش نیست بسیار آزمودم
همان خوردم فریب وعدهی تو
تو را با آن که سد بار آزمودم
ز تو گفتم ستمکاری نیاید
تو را نیز ای ستمکار آزمودم
به مهجوری صبوری کار من نیست
بسی خود را در این کار آزمودم
به من یار است دشمنتر ز اغیار
که هم اغیار و هم یار آزمودم
کسی کز عمر بهتر بود پیشم
نبود او هم وفادار آزمودم
اجل نسبت به درد هجر وحشی
نه چندان بود دشوار ، آزمودم
#وحشی_بافقی
گفتم رخت ندیدم، گفتا ندیده باشی
گفتم ز غم خمیدم، گفتا خمیده باشی
گفتم ز گلستانت، گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم، گفتا نچیده باشی
گفتم ز خود بریدم، آن باده تا چشیدم
گفتا چه زان چشیدی، از خود بریده باشی
گفتم لباس تقوی در عشق خود بریدم
گفتا به نیک نامی، جامه دریده باشی
گفتم که در فراقت بس خوندل که خوردم
گفتا که سهل باشد، جورم کشیده باشی
گفتم جفات تا کی، گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید، شاید شنیده باشی
گفتم شراب لطفت، آیا چه طعم دارد
گفتا گهی ز قهرم، شاید مزیده باشی
گفتم که طعم آن لب، گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چه آید، شاید چشیده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر، شاید رسیده باشی
خود را اگر نه بینی، از وصل گل بچینی
کار تو فیض اینست، خود را ندیده باشی
فیض کاشانی
گفتم ز غم خمیدم، گفتا خمیده باشی
گفتم ز گلستانت، گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم، گفتا نچیده باشی
گفتم ز خود بریدم، آن باده تا چشیدم
گفتا چه زان چشیدی، از خود بریده باشی
گفتم لباس تقوی در عشق خود بریدم
گفتا به نیک نامی، جامه دریده باشی
گفتم که در فراقت بس خوندل که خوردم
گفتا که سهل باشد، جورم کشیده باشی
گفتم جفات تا کی، گفتا همیشه باشد
از ما وفا نیاید، شاید شنیده باشی
گفتم شراب لطفت، آیا چه طعم دارد
گفتا گهی ز قهرم، شاید مزیده باشی
گفتم که طعم آن لب، گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چه آید، شاید چشیده باشی
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر، شاید رسیده باشی
خود را اگر نه بینی، از وصل گل بچینی
کار تو فیض اینست، خود را ندیده باشی
فیض کاشانی
خواهم که روَم زینجا، پایم بگرفتَسْتی
دل را بربودَسْتی، در دل بِنشَسْتَسْتی
سر سُخرهٔ سودا شد، دل بیسر و بیپا شد
زآن مه که نمودَسْتی، زآن راز که گفتَسْتی
برپر به پَرِ روزه، زین گنبدِ پیروزه
ای آنکه در این سودا بس شب که نخُفتَسْتی
چون دید که میسوزم، گفتا که قلاووزم
راهیت بیاموزم، کان راه نرفتَسْتی
من پیشِ تواَم حاضر، گرچه پسِ دیواری
من خویشِ توام، گرچه با جور تو جفتَسْتی
ای طالبِ خوشحمله، من راست کنم جمله
هر خواب که دیدَسْتی، هر دیگ که پُختَسْتی
آن یار که گم کردی، عمریست کزو فردی
بیرونْش بجُستَسْتی، در خانه نجُستَسْتی
این طُرفه که آن دلبر، با توست در این جُستن
دستِ تو گرفتهست او، هرجا که بگشتَسْتی
در جُستنِ او با او، همره شده و میجو
ای دوست ز پیدایی، گویی که نهفتَسْتی
دیوان شمس
دل را بربودَسْتی، در دل بِنشَسْتَسْتی
سر سُخرهٔ سودا شد، دل بیسر و بیپا شد
زآن مه که نمودَسْتی، زآن راز که گفتَسْتی
برپر به پَرِ روزه، زین گنبدِ پیروزه
ای آنکه در این سودا بس شب که نخُفتَسْتی
چون دید که میسوزم، گفتا که قلاووزم
راهیت بیاموزم، کان راه نرفتَسْتی
من پیشِ تواَم حاضر، گرچه پسِ دیواری
من خویشِ توام، گرچه با جور تو جفتَسْتی
ای طالبِ خوشحمله، من راست کنم جمله
هر خواب که دیدَسْتی، هر دیگ که پُختَسْتی
آن یار که گم کردی، عمریست کزو فردی
بیرونْش بجُستَسْتی، در خانه نجُستَسْتی
این طُرفه که آن دلبر، با توست در این جُستن
دستِ تو گرفتهست او، هرجا که بگشتَسْتی
در جُستنِ او با او، همره شده و میجو
ای دوست ز پیدایی، گویی که نهفتَسْتی
دیوان شمس
من روح نازنینم از کالبد رمیده
من ساغر قریبم از ملک جان رسیده
مست می الستم جام بلی به دستم
در خلوتی نشستم با دلبر آرمیده
در کنج جان مقیمم با اهل دل ندیمم
فارغ ز خوف و بی غم ای نور هر دو دیده
خورشید جسم و جانم نور مه روانم
شهباز لامکانم از آشیان پریده
من ناظر خدایم منظور کبریایم
هم شاه و هم گدایم دیده چو من ندیده
فرزند عشق یارم پروردهٔ نگارم
چون گلشکر من و او هستیم پروریده
چون نور لطف اویم جز لطف او چه گویم
هر نکته ای که گویم او گفته و شنیده
درگوشهٔ یقینم با دوست هم قرینم
ایمن ز کفر و دینم از این و آن بریده
مطلوب طالبانم معشوق عاشقانم
من سید زمانم خط بر خودی کشیده
حضرت شاه نعمتالله ولی
من ساغر قریبم از ملک جان رسیده
مست می الستم جام بلی به دستم
در خلوتی نشستم با دلبر آرمیده
در کنج جان مقیمم با اهل دل ندیمم
فارغ ز خوف و بی غم ای نور هر دو دیده
خورشید جسم و جانم نور مه روانم
شهباز لامکانم از آشیان پریده
من ناظر خدایم منظور کبریایم
هم شاه و هم گدایم دیده چو من ندیده
فرزند عشق یارم پروردهٔ نگارم
چون گلشکر من و او هستیم پروریده
چون نور لطف اویم جز لطف او چه گویم
هر نکته ای که گویم او گفته و شنیده
درگوشهٔ یقینم با دوست هم قرینم
ایمن ز کفر و دینم از این و آن بریده
مطلوب طالبانم معشوق عاشقانم
من سید زمانم خط بر خودی کشیده
حضرت شاه نعمتالله ولی
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سردمهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
از حلقههای زلف تو داغم که میدهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
تیر مراد من به هدف برنمیخورد
در خانه کمان بنهم گر نشانه را
خواهم اگر ز گوشه عزلت برون روم
گم میکنم ز نابلدی راه خانه را
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
#کلیم_کاشانی
آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سردمهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
از حلقههای زلف تو داغم که میدهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
تیر مراد من به هدف برنمیخورد
در خانه کمان بنهم گر نشانه را
خواهم اگر ز گوشه عزلت برون روم
گم میکنم ز نابلدی راه خانه را
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
#کلیم_کاشانی