آن زنبور را دیدی که بیهودهرو است؟
هرجا که رایش بود، مینشست.
قصاب چند بارش از رویِ گوشت براند،
مُمتنع نشد.
سوم بار تبر برآورد، سرش جدا کرد.
بر زمین میغلتید و میپیچید.
قصّاب گفت:
«نگفتمت که هرجا منشین؟ »
#شمس_تبریزی
هرجا که رایش بود، مینشست.
قصاب چند بارش از رویِ گوشت براند،
مُمتنع نشد.
سوم بار تبر برآورد، سرش جدا کرد.
بر زمین میغلتید و میپیچید.
قصّاب گفت:
«نگفتمت که هرجا منشین؟ »
#شمس_تبریزی
آن زنبور را دیدی که بیهودهرو است؟
هرجا که رایش بود، مینشست.
قصاب چند بارش از رویِ گوشت براند،
مُمتنع نشد.
سوم بار تبر برآورد، سرش جدا کرد.
بر زمین میغلتید و میپیچید.
قصّاب گفت:
«نگفتمت که هرجا منشین؟ »
#شمس_تبریزی
هرجا که رایش بود، مینشست.
قصاب چند بارش از رویِ گوشت براند،
مُمتنع نشد.
سوم بار تبر برآورد، سرش جدا کرد.
بر زمین میغلتید و میپیچید.
قصّاب گفت:
«نگفتمت که هرجا منشین؟ »
#شمس_تبریزی
گفتا دل آن بود که به مقدار یک ذره آرزوی خلق در آن نباشد.
بایزید بسطامی رح
بایزید بسطامی رح
گفت: #خدا یکیست.
گفتم: اکنون تو را چه؟ چون تو در عالم تفرقهای.
صدهزاران ذرهای.
هر ذرهای در عالمها پراکنده، پژمرده، فروفسرده.
او خود هست، وجود قدیم او هست،
تو را چه، چون تو نیستی؟!
#شمس_تبریزی
گفتم: اکنون تو را چه؟ چون تو در عالم تفرقهای.
صدهزاران ذرهای.
هر ذرهای در عالمها پراکنده، پژمرده، فروفسرده.
او خود هست، وجود قدیم او هست،
تو را چه، چون تو نیستی؟!
#شمس_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
فروغی بسطامی
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
فروغی بسطامی
ای ساقی آرامم کن
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدم
آتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم
مست روی و مست جان و مست ساقی وسما
طعنه ای از ته دل بر رخ هشیار زدم
آتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم
مست روی و مست جان و مست ساقی وسما
طعنه ای از ته دل بر رخ هشیار زدم
بد منشانند زیر گنبد گردان
از بدشان چهر جان پاک بگردان
پای بسی را شکستهاند به نیرنگ
دست بسی را ببستهاند به دستان
تا خر لنگی فتادهاست ز سستی
توسن خود را دواندهاند بمیدان
جز بدو نیک تو، چرخ میننویسد
نیک و بد خویش را تو باش نگهبان
گر ستم از بهر خویش مینپسندی
عادت کژدم مگیر و پیشهٔ ثعبان
چندکنی همچو گرگ، حمله بمردم
چند دریشان همی بناخن و دندان
دامن خلق خدای را چو بسوزی
آتشت افتد به آستین و به دامان
هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز
خواستهٔ بد نمیخرند جز ارزان
خواهی اگر راه راست: راه نکوئی
خواهی اگر شمع راه: دانش و عرفان
کارگران طعنه میزنند به کاهل
اهل هنر خنده میکنند به نادان
از خم صباغ روزگار برآید
هر نفسی صد هزار جامهٔ الوان
غارت عمر تو میکنند به گشتن
دی مه و اردیبهشت و آذر و آبان
جز بفنا چهر جان نبینی، ازیراک
جان تو زندانیست و جسم تو زندان
عالمی و بهرهایت نیست ز دانش
رهروی و توشهایت نیست در انبان
تیه خیالت به مقصدی نرساند
راهروان راه بردهاند به پایان
کشتی اخلاص ما نداشت شراعی
ور نه بدریا نه موج بود و نه طوفان
کعبهٔ نیکی است دل، ببین که براهش
جز طمع و حرص چیست خار مغیلان
بندگی خود مکن که خویش پرستی
کرده بسی پاکدل فریشته، شیطان
تا تو شدی خرد، آز یافت بزرگی
تا تو شدی دیو، دیو گشت سلیمان
راهنمائی چه سود در ره باطل
دیبهٔ چینی چه سود در تن بیجان
نفس تو زنگی شد و سپید نگردد
صد ره اگر شوئیش بچشمهٔ حیوان
راستی از وی مجوی زانکه نروید
هیچگه از شورهزار لاله و ریحان
بار لئیمان مکش ز بهر جوی زر
خدمت دونان مکن برای یکی نان
گنج حقیقت بجوی و پیلهوری کن
اهل هنر باش و پوش جامهٔ خلقان
روز سعادت ز شب چگونه شناسد
آنکه ز خورشید شد چو شبپره پنهان
دور شو از رنگ و بوی بیهده، پروین
از در معنی درای، نز در عنوان
#پروین_اعتصامی
از بدشان چهر جان پاک بگردان
پای بسی را شکستهاند به نیرنگ
دست بسی را ببستهاند به دستان
تا خر لنگی فتادهاست ز سستی
توسن خود را دواندهاند بمیدان
جز بدو نیک تو، چرخ میننویسد
نیک و بد خویش را تو باش نگهبان
گر ستم از بهر خویش مینپسندی
عادت کژدم مگیر و پیشهٔ ثعبان
چندکنی همچو گرگ، حمله بمردم
چند دریشان همی بناخن و دندان
دامن خلق خدای را چو بسوزی
آتشت افتد به آستین و به دامان
هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز
خواستهٔ بد نمیخرند جز ارزان
خواهی اگر راه راست: راه نکوئی
خواهی اگر شمع راه: دانش و عرفان
کارگران طعنه میزنند به کاهل
اهل هنر خنده میکنند به نادان
از خم صباغ روزگار برآید
هر نفسی صد هزار جامهٔ الوان
غارت عمر تو میکنند به گشتن
دی مه و اردیبهشت و آذر و آبان
جز بفنا چهر جان نبینی، ازیراک
جان تو زندانیست و جسم تو زندان
عالمی و بهرهایت نیست ز دانش
رهروی و توشهایت نیست در انبان
تیه خیالت به مقصدی نرساند
راهروان راه بردهاند به پایان
کشتی اخلاص ما نداشت شراعی
ور نه بدریا نه موج بود و نه طوفان
کعبهٔ نیکی است دل، ببین که براهش
جز طمع و حرص چیست خار مغیلان
بندگی خود مکن که خویش پرستی
کرده بسی پاکدل فریشته، شیطان
تا تو شدی خرد، آز یافت بزرگی
تا تو شدی دیو، دیو گشت سلیمان
راهنمائی چه سود در ره باطل
دیبهٔ چینی چه سود در تن بیجان
نفس تو زنگی شد و سپید نگردد
صد ره اگر شوئیش بچشمهٔ حیوان
راستی از وی مجوی زانکه نروید
هیچگه از شورهزار لاله و ریحان
بار لئیمان مکش ز بهر جوی زر
خدمت دونان مکن برای یکی نان
گنج حقیقت بجوی و پیلهوری کن
اهل هنر باش و پوش جامهٔ خلقان
روز سعادت ز شب چگونه شناسد
آنکه ز خورشید شد چو شبپره پنهان
دور شو از رنگ و بوی بیهده، پروین
از در معنی درای، نز در عنوان
#پروین_اعتصامی
#رخشنده_پروین_اعتصامی
آثار و عکسهایی دیدنی
از زندگی و کارهای #پروین_اعتصامی
ستارهی آسمان شعر و ادب
شاعر معاصر ایران نخستین بانویی
که در شعر با ارائه سبکی خاص
لقب ملکالشعرای زن را از آن خود کرد.
آثار و عکسهایی دیدنی
از زندگی و کارهای #پروین_اعتصامی
ستارهی آسمان شعر و ادب
شاعر معاصر ایران نخستین بانویی
که در شعر با ارائه سبکی خاص
لقب ملکالشعرای زن را از آن خود کرد.
Telegram
attach 📎
روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ
که شهوت آتشست از وی بپرهیز
بخود بر آتش دوزخ مکن تیز
#سعدی
گلستان بخش۲۹
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ
که شهوت آتشست از وی بپرهیز
بخود بر آتش دوزخ مکن تیز
#سعدی
گلستان بخش۲۹
هر روز ره عشق تو از سر گیرم
هر شب ز غم تو ماتمی درگیرم
نه زهرهٔ آنکه دل نهم بر چو تویی
نه طاقت آنکه دل ز تو برگیرم
#عطار
- مختارنامه
- باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به
- شمارهٔ ۲۹
هر شب ز غم تو ماتمی درگیرم
نه زهرهٔ آنکه دل نهم بر چو تویی
نه طاقت آنکه دل ز تو برگیرم
#عطار
- مختارنامه
- باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به
- شمارهٔ ۲۹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تجربه نشون داده تو هر طور باشی،
مردم طور دیگه ای فکر می کنند.
پس خودت باش
دنیا اصالت را ستایش می کند...
#آل_پاچینو
مردم طور دیگه ای فکر می کنند.
پس خودت باش
دنیا اصالت را ستایش می کند...
#آل_پاچینو
انسانی كه هدفش خدمت به خداست، ممكن است انسان خوبى باشد اما انسانی كه هدفش خدمت به انسان باشد حتما انسان خوبى است.
#زكرياى رازى
انسانی كه هدفش خدمت به خداست، ممكن است انسان خوبى باشد اما انسانی كه هدفش خدمت به انسان باشد حتما انسان خوبى است.
#زكرياى رازى
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
#غزل ۱۸۰۵_دیوان_شمس⚘
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
#غزل ۱۸۰۵_دیوان_شمس⚘
جنگ، اول با خویشتن کند و اخلاق خود را مهذب گرداند و همه نصیحت ها با خویشتن کند. گوش خود را بمالد و شب و روز با خویشتن جنگ کند که، تو چه کردی و از تو چه حرکت صادر شد که مقبول نمی شوی؟ مثلا، ده کس خواهند که در خانه روند، نه کس راه می یابند و یک کس بیرون می ماند و راهش نمی دهند. قطعا این کس به خویشتن بیندیشد و زاری کند که، عجب من چه کردم که مرا اندرون نگذاشتند؟ باید گناه بر خود نهد و خویشتن را مقصر و بی ادب شناسد.
# مولانا
# فيه ما فيه ( ص 193)
#مولوي #فيه_ما_فيه⚘
# مولانا
# فيه ما فيه ( ص 193)
#مولوي #فيه_ما_فيه⚘
خلل از این است
که خدا را به نظرِ محبت نمی نگرند،
به نظرِ علم می نگرند
و به نظرِ معرفت
و به نظرِ فلسفه!
نظرِ محبّت کارِ دیگر است.
#شمس_تبریزی⚘
#مقالات
که خدا را به نظرِ محبت نمی نگرند،
به نظرِ علم می نگرند
و به نظرِ معرفت
و به نظرِ فلسفه!
نظرِ محبّت کارِ دیگر است.
#شمس_تبریزی⚘
#مقالات