آنکس که ز سر عاشقی باخبر است
فاش است میان عاشقان مشتهر است
وانکس که ز ناموس نهان میدارد
پیداست که در فراق زیر و زبر است
#مولانای_جان
فاش است میان عاشقان مشتهر است
وانکس که ز ناموس نهان میدارد
پیداست که در فراق زیر و زبر است
#مولانای_جان
آنکس که درون سینه را دل پنداشت
گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت
تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع
این جمله رهست خواجه منزل پنداشت
#مولانای_جان
گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت
تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع
این جمله رهست خواجه منزل پنداشت
#مولانای_جان
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
بیرنگ چه رنگ بخشد او مر جان را
مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را
بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را
مولانا
بیرنگ چه رنگ بخشد او مر جان را
مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را
بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را
مولانا
گفتم که بوی عشق که را میبرد ز خویش؟
مستانه گفت دل،که مرا میبرد، مرا
رهیمعیری
مستانه گفت دل،که مرا میبرد، مرا
رهیمعیری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تو را نمودم و گفتم به دل، که یار این است
به خون خود زده ای دست، اگر نگار این است
کف بریدهٔ بی نسبت پرستاران
به بستر تو گل افشانده، خار خار این است
میانهٔ تو و آیینه شد صفای خوشی
میانهٔ من و دل، هر نفس غبار این است
مگر به آن لب شیرین رسد پیام دلم
چو نی حلاوتم از ناله های زار این است
حزین لاهیجی
به خون خود زده ای دست، اگر نگار این است
کف بریدهٔ بی نسبت پرستاران
به بستر تو گل افشانده، خار خار این است
میانهٔ تو و آیینه شد صفای خوشی
میانهٔ من و دل، هر نفس غبار این است
مگر به آن لب شیرین رسد پیام دلم
چو نی حلاوتم از ناله های زار این است
حزین لاهیجی
گل گلدون من
سیمین غانم
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شببو دیگه شببو نمیده
کی گل شببو رو از شاخه چیده
گوشه آسمون پُر رنگین کمون
من مثل تاریکی تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من میرم گم میشم تو جنگل خواب
گل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
آسمون آبی میشه اما گل خورشید
رو شاخههای بید دلش میگیره
دره مهتابی میشه اما گل مهتاب
از برکههای خواب بالا نمیره
تو که دست تکون میدی
به ستاره جون میدی
میشکفه گل از گل باد
وقتی چشمات هم میاد
دو ستاره کم میاد
میسوزه شقایق از داغ
گل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
به خوابام بیا
گاهی در رویایم بخواب،
نمیدانی
چه شاعرانه میشود
دلتنگی،
کنار تو.
تا آفتاب
خیز برمیدارد
از نوک کوه،
پرندهای
برایم میخواند،
پرندهای دیگر
تخیلم را تیمار میکند.
فرح_آریا
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شببو دیگه شببو نمیده
کی گل شببو رو از شاخه چیده
گوشه آسمون پُر رنگین کمون
من مثل تاریکی تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من میرم گم میشم تو جنگل خواب
گل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
آسمون آبی میشه اما گل خورشید
رو شاخههای بید دلش میگیره
دره مهتابی میشه اما گل مهتاب
از برکههای خواب بالا نمیره
تو که دست تکون میدی
به ستاره جون میدی
میشکفه گل از گل باد
وقتی چشمات هم میاد
دو ستاره کم میاد
میسوزه شقایق از داغ
گل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
به خوابام بیا
گاهی در رویایم بخواب،
نمیدانی
چه شاعرانه میشود
دلتنگی،
کنار تو.
تا آفتاب
خیز برمیدارد
از نوک کوه،
پرندهای
برایم میخواند،
پرندهای دیگر
تخیلم را تیمار میکند.
فرح_آریا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآيد به چشم غم پرست
بس که در بيماری هجر تو گريانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کميت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گيتی راز پنهانم چو شمع
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم توست
اين دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم يک نفس باقيست با ديدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنين
تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب ديده بنشانم چو شمع
حافظ
شب نشين کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآيد به چشم غم پرست
بس که در بيماری هجر تو گريانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کميت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گيتی راز پنهانم چو شمع
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم توست
اين دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم يک نفس باقيست با ديدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنين
تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب ديده بنشانم چو شمع
حافظ
در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
همچو صبحی تا به رویش جان برافشانم چو شمع
جهان ملک خاتون
او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع
با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود
ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع
گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن
همچو صبحی تا به رویش جان برافشانم چو شمع
جهان ملک خاتون
احتراز از دود من میکن که هر شب تا به روز
در بن محرابها سوزان و گریانم چو شمع
رحمتی آخر که من میمیرم و بر سر مرا
نیست دلسوزی به غیر از دشمن جانم چو شمع
سلمان ساوجی
در بن محرابها سوزان و گریانم چو شمع
رحمتی آخر که من میمیرم و بر سر مرا
نیست دلسوزی به غیر از دشمن جانم چو شمع
سلمان ساوجی
روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران ياد باد
گر چه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق گزاران ياد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران ياد باد
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
ای دريغا رازداران ياد باد
حافظ🙏
ياد باد آن روزگاران ياد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران ياد باد
گر چه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق گزاران ياد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران ياد باد
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
ای دريغا رازداران ياد باد
حافظ🙏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر دم از شادی وگر از غم زنیم
جمع بنشینیم و دم با هم زنیم
یار ما افزون رود افزون رویم
یار ما گر کم زند ما کم زنیم
ما و یاران همدل و همدم شویم
همچو آتش بر صف رستم زنیم
گر چه مردانیم اگر تنها رویم
چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم
مولانا
جمع بنشینیم و دم با هم زنیم
یار ما افزون رود افزون رویم
یار ما گر کم زند ما کم زنیم
ما و یاران همدل و همدم شویم
همچو آتش بر صف رستم زنیم
گر چه مردانیم اگر تنها رویم
چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم
مولانا
Bist Hezar Arezoo [ ViolinMusics.com ]
Mohsen Chavoshi [ ViolinMusics.com ]
سجده کنم من به جان....
Rendaneh ft. Mohammad Tiam-(SO
Aidin Joodi
تا توانی زیارت دلها کن......
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ابرها آبستن از دریای عشق
ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن
تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم
روشن است آن خانه گویی آن کیست
ما غلام خانههای روشنیم
ما حجاب آب حیوان خودیم
بر سر آن آب ما چون روغنیم
مولانا
ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن
تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم
روشن است آن خانه گویی آن کیست
ما غلام خانههای روشنیم
ما حجاب آب حیوان خودیم
بر سر آن آب ما چون روغنیم
مولانا