خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانهای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانهای هست
#رضی_الدین_آرتیمانی
که آنجا نالهٔ مستانهای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانهای هست
#رضی_الدین_آرتیمانی
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی "بعد تو" بر هیچکس آسان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که "پایان" نگرفت...
فاضل نظری
زندگی "بعد تو" بر هیچکس آسان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که "پایان" نگرفت...
فاضل نظری
شیخ رکن الدین علاءالدوله [ سمنانی ] گفته است که روزی یکی از مریدان سلطان بایزید که مردی در حساب بود و کار کرده با من گفت چون است که تو به این خاندان [ کُبرَویه ] ارادت آوردی و در سلوک جز بمتابعت بایزیدی؟
گفتم: من این نمی دانم اما یک نوبت وضوء می ساختم در اثنای آن دیدم که دیوار قبله گشاد و از آن سوء فضائی پیدا شد و آسمان و ستاره و مشتری می نمود پرسیدم که این چیست؟
یکی گفت این نور سلطان بایزید است.
ساعتی شد آسمانی دیگر دیدم تمامی نورانی همچو خورشید گفتم این چیست؟
یکی گفت این نور شیخ مجدالدین بغدادی است.
آن درویش متعجب شد!
بعد از آن گفتم که این سخن نه بآن می گویم که در مراتب ایشان بَیانی کنم یا ترجیح می نهم شیخ مجدالدین را بر سلطان بایزید اما هرکس را خدای تعالی حواله کرده است به مَشرَبی چون او بآن مشرب گردد متابع آن طریق شده و حق تعالی جهت ثبات قدم او را در آن طریق شیخ در اعلی مراتب برو جلوه کند و گرنه علی التحقیق مراتب در قیامت پیدا شود و نشان علو مرتبه در این جهان جز به متابعت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیست و هرکس متابع تر مرتبه وی عالی تر.
نفحات الانس
عبدالرحمن جامی
گفتم: من این نمی دانم اما یک نوبت وضوء می ساختم در اثنای آن دیدم که دیوار قبله گشاد و از آن سوء فضائی پیدا شد و آسمان و ستاره و مشتری می نمود پرسیدم که این چیست؟
یکی گفت این نور سلطان بایزید است.
ساعتی شد آسمانی دیگر دیدم تمامی نورانی همچو خورشید گفتم این چیست؟
یکی گفت این نور شیخ مجدالدین بغدادی است.
آن درویش متعجب شد!
بعد از آن گفتم که این سخن نه بآن می گویم که در مراتب ایشان بَیانی کنم یا ترجیح می نهم شیخ مجدالدین را بر سلطان بایزید اما هرکس را خدای تعالی حواله کرده است به مَشرَبی چون او بآن مشرب گردد متابع آن طریق شده و حق تعالی جهت ثبات قدم او را در آن طریق شیخ در اعلی مراتب برو جلوه کند و گرنه علی التحقیق مراتب در قیامت پیدا شود و نشان علو مرتبه در این جهان جز به متابعت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیست و هرکس متابع تر مرتبه وی عالی تر.
نفحات الانس
عبدالرحمن جامی
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۲۹۱۷
هیچ خمری بیخماری دیدهای
هیچ گل بیزخم خاری دیدهای
در گلستان جهان آب و گل
بی خزانی نوبهاری دیدهای
چونک غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ چون حق غمگساری دیدهای
کار حق کن بار حق کش جز ز حق
هیچ کس را کار و باری دیدهای
هیچ دل را بیصقال لطف او
در تجلی بیغباری دیدهای
بی جمال خوب دلدار قدیم
جز خیالی دل فشاری دیدهای
از نشاط صرف ناآمیخته
شرح ده ای دل تو باری دیدهای
در جهان صاف بیدُرد و دغل
بی خطر ایمن مطاری دیدهای
چون سگ کهف آی در غار وفا
ای شکاری چون شکاری دیدهای
لب ببند و چشم عبرت برگشا
چونک دیده اعتباری دیدهای
شمس تبریزی بگیرد دست تو
گر ز چشم بد عثاری دیدهای
هیچ خمری بیخماری دیدهای
هیچ گل بیزخم خاری دیدهای
در گلستان جهان آب و گل
بی خزانی نوبهاری دیدهای
چونک غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ چون حق غمگساری دیدهای
کار حق کن بار حق کش جز ز حق
هیچ کس را کار و باری دیدهای
هیچ دل را بیصقال لطف او
در تجلی بیغباری دیدهای
بی جمال خوب دلدار قدیم
جز خیالی دل فشاری دیدهای
از نشاط صرف ناآمیخته
شرح ده ای دل تو باری دیدهای
در جهان صاف بیدُرد و دغل
بی خطر ایمن مطاری دیدهای
چون سگ کهف آی در غار وفا
ای شکاری چون شکاری دیدهای
لب ببند و چشم عبرت برگشا
چونک دیده اعتباری دیدهای
شمس تبریزی بگیرد دست تو
گر ز چشم بد عثاری دیدهای
مولانا در این فصل جلیل به یکی از رسوم سلاجقه روم (آسیای صغیر) اشارت دارد.
شاهان سلجوقی روم به حُسنِ تدبیر و ملاطفت و برخورد مریدانه با عرفا و صوفیه مشهور بوده اند .
از آن جمله علاء الدین کیقباد (۶۱۶ تا ۶۳۴) و وزیر فاضل و دانشمند نوازش معین الدین پروانه چنین رسمی داشته اند .در دوره آنان قونیه ، پناهگاه صوفیان مهاجر و یا فراری بود. نجم الدین دایه رازی صاحب (مرصادالعباد)، شهابالدین سهروردی، صدرالدین قونوی، خاندان مولانا و دیگران مورد احترام و اعزاز آنان بودند. نیکلسون در تاویل این فصل گوید: منظور از شاه ،روح است .و منظور از پهلوانان، قوای نفسانی، و منظور از مشرف و اهل قلم، عقل. و منظور از صوفیان ، قلب منور اولیاء.
پادشاهان را چنان عادت بود
این شنیده باشی ار یادت بود
اگر این مطلب را شنیده و به یاد داشته باشی، شاهان پیشین، روش و سنّتی داشته اند. بدین گونه:
دست چپشان پهلوانان ایستند
زانک دل پهلوی چپ باشد ببند
بر دست چپ شاهان باستان، یلان و پهلوانان می ایستادند، زیرا که قلبِ صِنوبری در سمت چپ قفسه سینه قرار گرفته است.
مشرف و اهل قلم بر دست راست
زانک علم خط و ثبت آن دست راست
دیوانیان و نویسندگان در سمت راست شاه جای میگرفتند، زیرا که نوشتن را با دست راست انجام میدهند.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی⚘
شاهان سلجوقی روم به حُسنِ تدبیر و ملاطفت و برخورد مریدانه با عرفا و صوفیه مشهور بوده اند .
از آن جمله علاء الدین کیقباد (۶۱۶ تا ۶۳۴) و وزیر فاضل و دانشمند نوازش معین الدین پروانه چنین رسمی داشته اند .در دوره آنان قونیه ، پناهگاه صوفیان مهاجر و یا فراری بود. نجم الدین دایه رازی صاحب (مرصادالعباد)، شهابالدین سهروردی، صدرالدین قونوی، خاندان مولانا و دیگران مورد احترام و اعزاز آنان بودند. نیکلسون در تاویل این فصل گوید: منظور از شاه ،روح است .و منظور از پهلوانان، قوای نفسانی، و منظور از مشرف و اهل قلم، عقل. و منظور از صوفیان ، قلب منور اولیاء.
پادشاهان را چنان عادت بود
این شنیده باشی ار یادت بود
اگر این مطلب را شنیده و به یاد داشته باشی، شاهان پیشین، روش و سنّتی داشته اند. بدین گونه:
دست چپشان پهلوانان ایستند
زانک دل پهلوی چپ باشد ببند
بر دست چپ شاهان باستان، یلان و پهلوانان می ایستادند، زیرا که قلبِ صِنوبری در سمت چپ قفسه سینه قرار گرفته است.
مشرف و اهل قلم بر دست راست
زانک علم خط و ثبت آن دست راست
دیوانیان و نویسندگان در سمت راست شاه جای میگرفتند، زیرا که نوشتن را با دست راست انجام میدهند.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی⚘
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۲۹۱۸
میزنم حلقه در هر خانهای
هست در کوی شما دیوانهای
مرغ جان دیوانه ی آن دام شد
دام عشق دلبری دردانهای
عقلها نعره زنان کآخر کجاست
در جنون دریادلی مردانهای
ای خدا مجنون آن لیلی کجاست
تا به گوشش دردمیم افسانهای
ز آنک گوش عقل نامحرم بود
از فسون عاشقان بیگانهای
سلسله ی زلفی که جان مجنون اوست
میل دارد با شکسته شانهای
شهر ما پرفتنه و پرشور شد
الغیاث از فتنه ی فتانهای
زوتر ای قفال مفتاحی بساز
کز فرج باشد ورا دندانهای
هین خمش کن کژ مرو فرزین نهای
کی چو فرزین کژ رود فرزانهای⚘
میزنم حلقه در هر خانهای
هست در کوی شما دیوانهای
مرغ جان دیوانه ی آن دام شد
دام عشق دلبری دردانهای
عقلها نعره زنان کآخر کجاست
در جنون دریادلی مردانهای
ای خدا مجنون آن لیلی کجاست
تا به گوشش دردمیم افسانهای
ز آنک گوش عقل نامحرم بود
از فسون عاشقان بیگانهای
سلسله ی زلفی که جان مجنون اوست
میل دارد با شکسته شانهای
شهر ما پرفتنه و پرشور شد
الغیاث از فتنه ی فتانهای
زوتر ای قفال مفتاحی بساز
کز فرج باشد ورا دندانهای
هین خمش کن کژ مرو فرزین نهای
کی چو فرزین کژ رود فرزانهای⚘
تا به حال شده با کسی آشنا بشوی که با اطرافيانت فرق دارد؟
کسی که سعی میکند طرز نگاه تو را تغییر دهد و تو با چشمان او به دنیا نگاه کنی و درون خودت را با چشم او جستجو کنی؟
از او تاثیر میگیری و اسیر جادوی او میشوی.
شاید اول فکر کنی قلبت و احساساست را کنترل کنی،
اما آنچه تو فکر میکردی باد است طوفان بوده ،
آن زمینی که فکر میکردی محکمترین است لغزندهترين و ليزترین جای دنیا بوده.
بعد به خود میآیی و میبینی که باد قايقت را آنچنان از ساحل دور کرده که تو درست وسط اقیانوس هستی.
هر بار که به تو فکر میکنم این موضوع را به یاد میآورم که ما هنوز با یکدیگر روبرو نشدهایم، در آن لحظه میفهمم من بدون دیدن "تو"، تو را دوست دارم.
ملت عشق-الیف شافاک⚘
کسی که سعی میکند طرز نگاه تو را تغییر دهد و تو با چشمان او به دنیا نگاه کنی و درون خودت را با چشم او جستجو کنی؟
از او تاثیر میگیری و اسیر جادوی او میشوی.
شاید اول فکر کنی قلبت و احساساست را کنترل کنی،
اما آنچه تو فکر میکردی باد است طوفان بوده ،
آن زمینی که فکر میکردی محکمترین است لغزندهترين و ليزترین جای دنیا بوده.
بعد به خود میآیی و میبینی که باد قايقت را آنچنان از ساحل دور کرده که تو درست وسط اقیانوس هستی.
هر بار که به تو فکر میکنم این موضوع را به یاد میآورم که ما هنوز با یکدیگر روبرو نشدهایم، در آن لحظه میفهمم من بدون دیدن "تو"، تو را دوست دارم.
ملت عشق-الیف شافاک⚘
با سوره ى دل ، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى
مستانه يکيست
اين بى خردان، خويش، خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و
افسانه يکيست...
مولانا⚘
حمد و فلق و نعره ى
مستانه يکيست
اين بى خردان، خويش، خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و
افسانه يکيست...
مولانا⚘
ای عشق پرآشوب، گناهم تو بسی
وی چهره ٔ یار، عذرخواهم تو بسی
بر روز جوانی که سیه شد ز فراق
ای موی سپید من گواهم تو بسی
#شهابالدینابوالحسنطلحه
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۱۸.
وی چهره ٔ یار، عذرخواهم تو بسی
بر روز جوانی که سیه شد ز فراق
ای موی سپید من گواهم تو بسی
#شهابالدینابوالحسنطلحه
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۱۸.
#روان_باش
#زنبور دلبسته هيچ گلي نمي شود.
از انواع گلها شهد جمع ميكند اما دلبسته
نمي شود. بسوي گل سرخ و گل هميشه بهار
مي رود، بسوي گل نيلوفر مي رود، از گلي به گل ديگر حركت مي كند اما دلبسته و وابسته نمي شود. دومين چيزي كه بايد به ياد داشت اين است كه اگرچه زنبور از گلهاي بسياري شهد جمع مي كند، هيچ گلي را نابود نمي سازد.
زنبور بسيار ماهر و ملاحظه گر است.
به گلها آسيب نمي رساند. در حقيقت گلها وقتي زنبور به رويشان مي نشيند بسيار خوشحال مي شوند و به خود مي بالند. زنبور هيچگاه تخريب نمي كند. آنچه را كه نياز دارد جمع آوري مي كند اما به روشي استادانه و با چنان مهارتي كه شكل گل كاملا دست نخورده باقي بماند.
بگونه اي زندگي كن كه به هيچكس
آسيب نرساني. سازنده، ملاحظه گرانه و هنرمندانه زندگي كن. با حساسيت و ظرافت زندگي كن و هيچگاه دل بسته نشو.
از تمام تجارب زندگي لذت ببر.
از تمام گلهاي زندگي لذت ببر اما روان باش.
در هيچ جايي توقف نكن تا به #خدا برسي.
#اﺷﻮ
#زنبور دلبسته هيچ گلي نمي شود.
از انواع گلها شهد جمع ميكند اما دلبسته
نمي شود. بسوي گل سرخ و گل هميشه بهار
مي رود، بسوي گل نيلوفر مي رود، از گلي به گل ديگر حركت مي كند اما دلبسته و وابسته نمي شود. دومين چيزي كه بايد به ياد داشت اين است كه اگرچه زنبور از گلهاي بسياري شهد جمع مي كند، هيچ گلي را نابود نمي سازد.
زنبور بسيار ماهر و ملاحظه گر است.
به گلها آسيب نمي رساند. در حقيقت گلها وقتي زنبور به رويشان مي نشيند بسيار خوشحال مي شوند و به خود مي بالند. زنبور هيچگاه تخريب نمي كند. آنچه را كه نياز دارد جمع آوري مي كند اما به روشي استادانه و با چنان مهارتي كه شكل گل كاملا دست نخورده باقي بماند.
بگونه اي زندگي كن كه به هيچكس
آسيب نرساني. سازنده، ملاحظه گرانه و هنرمندانه زندگي كن. با حساسيت و ظرافت زندگي كن و هيچگاه دل بسته نشو.
از تمام تجارب زندگي لذت ببر.
از تمام گلهاي زندگي لذت ببر اما روان باش.
در هيچ جايي توقف نكن تا به #خدا برسي.
#اﺷﻮ
بحر عشقش را کران پیدا نشد
واصل دریای او جز ما نشد
در سرابستان مستان ره نبرد
هرکه چون ما سوبسو جویا نشد
دیدهٔ ما تا نظر از وی نیافت
چشم نابینای ما بینا نشد
جان ما تا مبتلای او نگشت
کار دل در عاشقی والا نشد
سرفرازی در میان ما نیافت
هرکه را سر در سر سودا نشد
در حریم عشق عاشق پی نبرد
در ره معشوق تا پویا نشد
هرپریشان کو نشد ازجمع ما
دولت پنهانیش پیدا نشد
هرکه آمد سوی ما سرمست رفت
هیچکس تشنه از این دریا نشد
تا حدیث عشقبازی گفته اند
همچو سید دیگری گویا نشد
شاه نعمتالله ولی⚘
واصل دریای او جز ما نشد
در سرابستان مستان ره نبرد
هرکه چون ما سوبسو جویا نشد
دیدهٔ ما تا نظر از وی نیافت
چشم نابینای ما بینا نشد
جان ما تا مبتلای او نگشت
کار دل در عاشقی والا نشد
سرفرازی در میان ما نیافت
هرکه را سر در سر سودا نشد
در حریم عشق عاشق پی نبرد
در ره معشوق تا پویا نشد
هرپریشان کو نشد ازجمع ما
دولت پنهانیش پیدا نشد
هرکه آمد سوی ما سرمست رفت
هیچکس تشنه از این دریا نشد
تا حدیث عشقبازی گفته اند
همچو سید دیگری گویا نشد
شاه نعمتالله ولی⚘
...
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شبها بر میخاستم و نماز میگزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم!
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، میخواندم.
در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیدهاند!
پدر را گفتم: از اینان کسی سر برنمیدارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفتهاند، بلکه مردهاند!
پدر گفت: تو نیز اگر میخفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
گلستان_سعدی
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شبها بر میخاستم و نماز میگزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم!
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، میخواندم.
در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیدهاند!
پدر را گفتم: از اینان کسی سر برنمیدارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفتهاند، بلکه مردهاند!
پدر گفت: تو نیز اگر میخفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
گلستان_سعدی
Sooge Tanboor
Hajir MehrAfrouz
"سوگ تنبور"
در آن صبح سترون سرد پاییزی
نیستان سوخت
دستان سوخت
همین خنیانگر آیین مستان سوخت
بنال ای قمری کوکو زن افسانههای دور
بنال ای بینوا تنبور
تو ای از جفت همپرواز خود تا جاودان مهجور
بنال ای بینوا تنبور
به سوگ زیر و بم، غم نالههای مطربی پر شور
بنال ای بینوا تنبور
به سوگ بیقراریهای آن شیدای شهر آشوب
به سوگ آخرین شیدایی شهر غریب عشق
ببار ای بیقرار، ای بینشان تنبور
ببار ای بیقرار، ای بینشان تنبور
بنال ای بینوا تنبور
بنال ای بینوا تنبور
شعر : نیما باربد
خواننده : هژیر مهرافروز
در آن صبح سترون سرد پاییزی
نیستان سوخت
دستان سوخت
همین خنیانگر آیین مستان سوخت
بنال ای قمری کوکو زن افسانههای دور
بنال ای بینوا تنبور
تو ای از جفت همپرواز خود تا جاودان مهجور
بنال ای بینوا تنبور
به سوگ زیر و بم، غم نالههای مطربی پر شور
بنال ای بینوا تنبور
به سوگ بیقراریهای آن شیدای شهر آشوب
به سوگ آخرین شیدایی شهر غریب عشق
ببار ای بیقرار، ای بینشان تنبور
ببار ای بیقرار، ای بینشان تنبور
بنال ای بینوا تنبور
بنال ای بینوا تنبور
شعر : نیما باربد
خواننده : هژیر مهرافروز
جانا ، غمِ تو ،،، ز هرچه گویی ، بَتَر است ،
رنجِ دل و ، تابِ تن و ، سوزِ جگر ، است ،
از هرچه خورَند ، کم شود ،،، جز غمِ تو ،
تا بیشترش همی خورَم ،،، بیشتر است ،
#مولانا
رنجِ دل و ، تابِ تن و ، سوزِ جگر ، است ،
از هرچه خورَند ، کم شود ،،، جز غمِ تو ،
تا بیشترش همی خورَم ،،، بیشتر است ،
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده ، به هم در نورد
عجز فلک را به فلک وانمای
عِقد جهان را ز جهان ، واگشای
#مخزن_الاسرار
#نظامی
نور تجلی تو شیرازه پیوند جهان آفرینش را در هم می پیچد ⚘
گر منم آن پرده ، به هم در نورد
عجز فلک را به فلک وانمای
عِقد جهان را ز جهان ، واگشای
#مخزن_الاسرار
#نظامی
نور تجلی تو شیرازه پیوند جهان آفرینش را در هم می پیچد ⚘
حیا بر سه گونه است : حیا از خود ، حیا از مردم ، حیا از خداوند.
به عقیده عرفا حیا از خود که در میان مردم به وجدان مشهور شده است ,نمی تواند وجه درستی داشته باشد چرا که انسان به راحتی قادر است که خود را فریب دهد و پا روی وجدان خود بگذارد.اساس قرار دادن وجدان در معنویات اخلاقی و اخلاقیات اجتماعی ناشی از عدم شناخت انسان است . انسان میتواند برای همه کارهای خود توجیهات اخلاقی بسیار نیکویی بتراشد .مانند هیتلر که وقتی انسان ها را در کوره های آدم سوزی قتل عام می کرد ، هدفش را اصلاح ژنتیکی عنوان می نمود؛او معتقد بود که نسل بشر در حال رفتن به سوی قهقراست و نسل ژرمن ها که به نظراو از هوش و فراست بیشتری برخوردار است ، می تواند دنیا را خردمند تر کند .یا گروهک داعش انسانها را با توجیه آیات اکبر الهی می کشد و فجیع ترین جنایات را به نام دین انجام میدهد.
ازدیدگاه عرفا حیا از مردم نیز تا زمانی که در حد اعتدال باشد پسندیده است. افراط و تفریط در هر کاری حتی حیا مذموم است.حیا اگر کمتر از حد باشد نمی تواند عامل بازدارنده ای در انجام کارهای ناپسند باشد و اگر بیش از حد اعتدال باشد، اعمال انسان تبدیل به ریا خواهدشد، چرا که در انجام هر کاری خوشایند مردم را مدنظر قرار خواهد داد.
برای سالک تنها یک حیا وجود دارد ،و آن هم حیا در برابر معشوق است.حیا در برابر معشوق نیز در مدارج بالای عشق و در مرحله فنا، زمانی که کثرت به وحدت تبدیل می شود،موضوعیت خود را از دست میدهد. وقتی عاشق و معشوق مستحیل در وجود عشق شدند ،به تبع آن حیا و ناموس نیز از بین می رود، چرا که در این مرحله دیگر عاشقی وجود ندارد که حیا کند یا معشوقی نیست که حیا از او لازم باشد.از این روست که مولانا میگوید اگر جویای عشق هستی، خنجری تیز بردار و گلوی حیا را ببر.
#دکتر_علی_حاجی_بلند
#شرح_دیوان_شمس⚘
به عقیده عرفا حیا از خود که در میان مردم به وجدان مشهور شده است ,نمی تواند وجه درستی داشته باشد چرا که انسان به راحتی قادر است که خود را فریب دهد و پا روی وجدان خود بگذارد.اساس قرار دادن وجدان در معنویات اخلاقی و اخلاقیات اجتماعی ناشی از عدم شناخت انسان است . انسان میتواند برای همه کارهای خود توجیهات اخلاقی بسیار نیکویی بتراشد .مانند هیتلر که وقتی انسان ها را در کوره های آدم سوزی قتل عام می کرد ، هدفش را اصلاح ژنتیکی عنوان می نمود؛او معتقد بود که نسل بشر در حال رفتن به سوی قهقراست و نسل ژرمن ها که به نظراو از هوش و فراست بیشتری برخوردار است ، می تواند دنیا را خردمند تر کند .یا گروهک داعش انسانها را با توجیه آیات اکبر الهی می کشد و فجیع ترین جنایات را به نام دین انجام میدهد.
ازدیدگاه عرفا حیا از مردم نیز تا زمانی که در حد اعتدال باشد پسندیده است. افراط و تفریط در هر کاری حتی حیا مذموم است.حیا اگر کمتر از حد باشد نمی تواند عامل بازدارنده ای در انجام کارهای ناپسند باشد و اگر بیش از حد اعتدال باشد، اعمال انسان تبدیل به ریا خواهدشد، چرا که در انجام هر کاری خوشایند مردم را مدنظر قرار خواهد داد.
برای سالک تنها یک حیا وجود دارد ،و آن هم حیا در برابر معشوق است.حیا در برابر معشوق نیز در مدارج بالای عشق و در مرحله فنا، زمانی که کثرت به وحدت تبدیل می شود،موضوعیت خود را از دست میدهد. وقتی عاشق و معشوق مستحیل در وجود عشق شدند ،به تبع آن حیا و ناموس نیز از بین می رود، چرا که در این مرحله دیگر عاشقی وجود ندارد که حیا کند یا معشوقی نیست که حیا از او لازم باشد.از این روست که مولانا میگوید اگر جویای عشق هستی، خنجری تیز بردار و گلوی حیا را ببر.
#دکتر_علی_حاجی_بلند
#شرح_دیوان_شمس⚘
Telegram
attach 📎
گریه به باده خنده کن
مرده به باده زنده کن
چونک چنین کنی بتا
بس بنواست کار من
ترک حیا و شرم کن
پشت مراد گرم کن
پشت من وپناه من
خویش منو تبار من
#مولانا
مرده به باده زنده کن
چونک چنین کنی بتا
بس بنواست کار من
ترک حیا و شرم کن
پشت مراد گرم کن
پشت من وپناه من
خویش منو تبار من
#مولانا
رندیم و دگر مستیم تا بادچنین بادا
توبه همه بشکستیم تابادچنین بادا
چون قطره ازین دریادیروزجدا بودیم
امروز بپیوستیم تا باد چنین بادا
#شاه_نعمت_الله_ولی
توبه همه بشکستیم تابادچنین بادا
چون قطره ازین دریادیروزجدا بودیم
امروز بپیوستیم تا باد چنین بادا
#شاه_نعمت_الله_ولی
از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
امروز روی خوب تو یارب چه دلرباست
امروز درجمال تو خود لطف دیگر است
امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست
از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر
می ترسم ازخدای کوگویم که این خداست
حضرت مولانا
امروز روی خوب تو یارب چه دلرباست
امروز درجمال تو خود لطف دیگر است
امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست
از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر
می ترسم ازخدای کوگویم که این خداست
حضرت مولانا