معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید

آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید

کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید

گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید

منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید

جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید

نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید

نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید

جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید

#امیر_خسرو_دهلوی
شناخت این قوم مشکل تر از شناخت حق است.
آن را به استدلال توان دانستن؛ که چوبی تراشیده دیدی، هرآینه اورا تراشنده ای باشد. یقین که به خود نباشد.
اما آن قوم که ایشان را هم چو خود می بینی به صورت و ظاهر، ایشان را معنی دیگر - دور از تصور تو و اندیشه ی تو.

#شمس_تبريزى
من زان جانم که جانها را جانست
من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست

    راه آن شهر راه بی‌پایانست
رو بی‌سر و پا شو که سر و پا آنست


#مولانای_جان
زندگی در کنترل شما نیست
می‌توانید از آن لذت ببرید، اما نمی‌توانید آن را کنترل کنید
می‌توانید زندگی کنید، اما نمی‌توانید زندگی را کنترل کنید. می‌توانید دست افشانی کنید اما نمی‌توانید زندگی را کنترل کنید
معمولا می‌گوییم که نفس می‌کشیم، اما این موضوع درست نیست
زیرا این زندگی است که ما را تنفس می‌کند
پیوسته تصور می‌کنیم که ما فاعل هستیم و همین نکته سرآغاز تمام مشکلات است
وقتی خود را کنترل کنید، به زندگی اجازه نمی‌دهید اتفاق افتد
شرایط زیادی قائل می‌شوید و زندگی نمی‌تواند همه‌ی آنها را رعایت کند. زندگی زمانی برای شما اتفاق می‌افتد که آن را بی‌قید و شرط بپذیرید؛ آماده‌ی خوشامدگویی به آن باشید(در هر صورت و شکلی هستید)
شخصی که بسیار کنترل می‌کند، همیشه می‌خواهد زندگی شکل خاصی بگیرد و شرایط خاصی داشته باشد، ولی زندگی اهمیتی نمی‌دهد و فقط از کنار چنین افرادی عبور می‌کند.
هرچه زودتر از محدوده‌ی کنترل‌ها خارج شوید، بهتر است
زیرا تمام کنترل‌ها از ذهن ناشی می‌شود و وجود شما بسیار برتر و بزرگ‌تر از ذهن است
یک قسمت کوچک از وجودتان سعی می‌کند مسلط شود و همه چیز را دیکته کند. زندگی ادامه می‌یابد و شما را پشت سر می‌گذارد. آنگاه نومید می‌شوید. منطق ذهن می‌گوید: «نگاه کن. تو زندگی را خوب کنترل نکردی. برای همین است که بازنده شدی. پس بیشتر کنترل کن.»
حقیقت، درست عکس این نکته است؛

مردم چیزهای زیادی را به سبب کنترل بیش از حد، از دست میدهند
مثل یک رود وحشی باشید و آن گاه دیگر نمی‌توانید خیلی رویا ببافید، خیالبافی کنید یا حتی امید داشته باشید؛ زیرا همه چیز همین جا، کنار شما و در دسترس شما است. کافی است دست دراز کنید. با مشت بسته زندگی نکنید؛ زیرا این کار کنترل کردن زندگی است
با دست‌های باز زندگی کنید. تمام آسمان از آن شماست. کمتر از این نخواهید.

#اشو
حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن، اما اُنُموذَج آن، نقد در دار دنیا دم‌به‌دم و لَمحه به لَمحه می‌رسد. اگر آدمیی را شادیی در دل می‌آید، جزای آن است که کسی را شاد کرده است، و اگر غمگین می‌شود، کسی را غمگین کرده است. این ارمغانی‌های آن عالَم است و نمودارِ روز جزاست تا بدین اندک، آن بسیار را فهم کنند، همچون که از انباری گندم، مشتی گندم بنمایند.

اُنُموذَج: نمونه.
لَمحَه: لحظه.

(مولانا، فیه‌مافیه)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غصه ، بزرگترین بیماری دنیا .....
خورشید و ستارگان و بدرِ ما اوست
بستان و سرای و صحن و صدرِ ما اوست

هم قبله و هم روزه و صبرِ ما اوست
عید رمضان و شبِ قدرِ ما اوست

#مولانای_جان
چه شکر باید آنجا که شود زهر شکر؟!
چه شبان باید آنجا که شود گرگ شبان؟!

همگی فربهی و پرورش و افزونیست
چو نهاد این لبون برسر آن شیر لبان


#مولانای_جان
.
.
غزل ١


الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
.
.
غزل ۲

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی (۲۷۷۵)

مُرغِ دلْ پَرّان مَبا، جُز در هوایِ‌ بی‌خودی
شمعِ جانْ تابان مَبا، جُز در سَرایِ‌ بی‌خودی

آفتابِ لُطفِ حَق بر عاشقانْ تابنده باد
تا بِیُفتَد بر همه سایه‌یْ هُمایِ‌ بی‌خودی

گَر هزاران دولت و نِعْمَت بِبینَد عاشقی
نایَد اَنْدَر چَشمِ او، اِلّا بَلایِ‌ بی‌خودی

بِنْگَر اَنْدَر من، که خود را در بَلا اَفکَنده‌ام
از حَلاوت‌ها که دیدم در فِنایِ‌ بی‌خودی

جان و صد جانْ خود چه باشد، گَر کسی قُربان کُند
در هوایِ‌ بی‌خودیّ و از برایِ‌ بی‌خودی؟

عاشقا کمتر نِشین با مَردمِ غَمناکْ تو
تا غُباری دَرنَیُفتَد در صَفایِ‌ بی‌خودی

باجَفا شو با کسی کو عاشقِ هُشیاری است
تا بیابی ذوق‌ها اَنْدَر وَفایِ‌ بی‌خودی

بیخودی را چون بِدانی، سَروَری کاسِد شود
ای سَریّ و سَروَری‌ها خاکِ پایِ‌ بی‌خودی

خوش بُوَد ظاهر شُدن بر دشمنان بر تَختِ مُلْک
لیک آن‌ها هیچ نَبْوَد جان به جایِ‌ بی‌خودی

گَر تو خواهی شَمسِ تبریزی شود مِهْمانِ تو
خانه خالی کُن زِ خود، ای کَدخدایِ‌ بی‌خودی


#غزلیاتِ شمسِ تبریزي
# عبدالکریم سروش.

🍃🍂
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )



۵۵

به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،

ستم یافتستی ، به بسیار سال ،

معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سال‌های زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی

۵۶

نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،

بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،

۵۷

بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوان‌مرد ، نرم ،

زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،

۵۸

به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،

بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،

۵۹

تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،

ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،

۶۰

نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،

اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،

۶۱

مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،

که با نامدارانِ توران‌گروه ،

۶۲

چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،

به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،

۶۳

کسانی که دیدند رزمِ مرا ،

شمردند گوئی که بزمِ مرا ،

۶۴

همی رحمت آرَد به‌تو ، بر ،،، دلم ،

نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،

۶۵

نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،

به‌ایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،

۶۶

چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،

بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،

۶۷

بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،

همه ، راستی باید افکند بُن ،

۶۸

یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،

ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،

۶۹

من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،

که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،

۷۰

چنین داد پاسخ : ، که رستم نی‌اَم ،

هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نی‌اَم ،

۷۱

که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،

نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،

۷۲

ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،

بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،



#پایان_بخش ۱۷



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
.
در شب قدر
ار صبوحی کرده‌ام
                   عیبم مکن!

سرخوش آمد یار
          و جامی بر کنارِ طاق بود...

        #حافظ از غزل ۲۰۶
بر جان و دل و دیده سواری همه خوش
واندر دل و جان هرچه بکاری همه خوش

خوش چشمی و محبوب عذاری همه خوش
فریاد رس جان‌فکاری همه خوش


#مولانای_جان
بر دل چو شکفته گشت اسرار غمش
ندهم به گل همه جهان خار غمش


#مولانای_جان
بیچاره دل سوختهٔ محنت کش
در آتش عشق تو همی سوزد خوش

عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آری همه در سوخته افتد آتش

#مولانای_جان
 ༺࿇🤍࿇༻

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر اینان در خود نمی‌شناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور می‌کشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وان آستین فشانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان

سعدى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روسری آبی
علی زندوکیلی⚘
ساقیا از دست تو
بس دست‌ها از دست شد

مست تو از دست تو
پیوسته برخوردارباد

#مولانای_عشق
تو با خود خیال کردی و از خیال خود می‌رنجی....
از خیالی خیالِ دیگر زائید و به آن یار شد و باز دیگری و دیگری....
سه بار بگو: ای خیال برو؛ اگر نَرود تو برو!

#شمس_تبریزی
ایام شهادت حضرت علی علیه السلام بر عاشقان و سالکان راه حقیقت تسلیت باد.