ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیره عشقت چو من این فلک سرنگون
میدر و میدوز تو میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو نیست مقام جنون
دوش خیال نگار بعد بسی انتظار
آمد و من در خمار یا رب چون بود چون
خواست که پر وا کند روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم والله که نی هیچ مساز این بنا
گر عجمی رفت نیست ور عربی لایکون
در دل شب آمدی نیک عجب آمدی
چون بر ما آمدی نیست رهایی کنون
دیوان شمس
خیره عشقت چو من این فلک سرنگون
میدر و میدوز تو میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو نیست مقام جنون
دوش خیال نگار بعد بسی انتظار
آمد و من در خمار یا رب چون بود چون
خواست که پر وا کند روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم والله که نی هیچ مساز این بنا
گر عجمی رفت نیست ور عربی لایکون
در دل شب آمدی نیک عجب آمدی
چون بر ما آمدی نیست رهایی کنون
دیوان شمس
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بیتو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب
#مولانا
.
ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد
ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بیتو دو جهان زندان
آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب
#مولانا
.
Telegram
attach 📎
دوباره معجزهیِ آب و آفتاب و زمین
شُکوهِ جادویِ رنگینکمانِ فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود...
#فریدون_مشیری
شُکوهِ جادویِ رنگینکمانِ فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود...
#فریدون_مشیری
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
#مولانای_جان
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
#مولانای_جان
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید
جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش
وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
#مولانای_جان
جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش
وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
#مولانای_جان
این صورتش بهانهست او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش
#مولانای_جان
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش
#مولانای_جان
تا بکرد آن کعبه را در وی نرفت
واندرین خانه بجز آن حی نرفت
حضرت حق تعالی از همان روزی که کعبه را بنیاد نهاد بدان در نیامد. ولی به اندرون این خانه (قلب انسان) جز حق در نمی آید.
(اشاره به حدیث ،نه زمین، گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مومن، گنجایش من دارد ولی دل مؤمن، گنجایش من دارد.)
چون مرا دیدی خدا را دیده ای
گِردِ کعبه صدق بر گردیده ای
ای بایزید، همینکه مرا ببینی، خدا را دیده ای، و تو در واقع کعبه صدق و راستی را طواف کرده ای.
خدمت من طاعت و حمدِ خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
خدمت کردن به من همان طاعت و ستایش خداوند است، تا مبادا گمان بری که حق از من جداست.
چشم نیکو باز کن، در من نگر
تا ببینی نورِ حق اندر بشر
چشم دلت را خوب بگشا و به من نگاه کن، تا نور حق را در بشر مشاهده کنی .
( یکی از مهم ترین مبانی اعتقادی صوفیان بیان شده و آن، مسئله فناء و اتحاد ظاهر و مظهر و تجسُد لاهوت در ناسوت و مقام اَناالحق و معیّت قیومی است.)
بایزید آن نکته هارا هوش داشت
همچو زرّین حلقه اش در گوش داشت
بایزید بسطامی همه آن نکته های دقیق را که پیر گفت با گوشِ هوش شنید و دریافت و آن ها را مانند. حلقه های طلا به گوش انداخت.
آمد از وَی بایزید اندر مَزید
مُنتهی در مُنتَها آخِر رسید
براثر ارشاد آن پیر، بر مقام روحی و مرتبت معنوی بایزید افزوده شد و او که سالکی منتهی بود به نهایت و غایت سلوک رسید. عارفی به راز حقیقت واحد می رسد که در مراحل سلوک توقف نکند.
شرح مثنوی
واندرین خانه بجز آن حی نرفت
حضرت حق تعالی از همان روزی که کعبه را بنیاد نهاد بدان در نیامد. ولی به اندرون این خانه (قلب انسان) جز حق در نمی آید.
(اشاره به حدیث ،نه زمین، گنجایش مرا دارد و نه آسمان، ولی دل مومن، گنجایش من دارد ولی دل مؤمن، گنجایش من دارد.)
چون مرا دیدی خدا را دیده ای
گِردِ کعبه صدق بر گردیده ای
ای بایزید، همینکه مرا ببینی، خدا را دیده ای، و تو در واقع کعبه صدق و راستی را طواف کرده ای.
خدمت من طاعت و حمدِ خداست
تا نپنداری که حق از من جداست
خدمت کردن به من همان طاعت و ستایش خداوند است، تا مبادا گمان بری که حق از من جداست.
چشم نیکو باز کن، در من نگر
تا ببینی نورِ حق اندر بشر
چشم دلت را خوب بگشا و به من نگاه کن، تا نور حق را در بشر مشاهده کنی .
( یکی از مهم ترین مبانی اعتقادی صوفیان بیان شده و آن، مسئله فناء و اتحاد ظاهر و مظهر و تجسُد لاهوت در ناسوت و مقام اَناالحق و معیّت قیومی است.)
بایزید آن نکته هارا هوش داشت
همچو زرّین حلقه اش در گوش داشت
بایزید بسطامی همه آن نکته های دقیق را که پیر گفت با گوشِ هوش شنید و دریافت و آن ها را مانند. حلقه های طلا به گوش انداخت.
آمد از وَی بایزید اندر مَزید
مُنتهی در مُنتَها آخِر رسید
براثر ارشاد آن پیر، بر مقام روحی و مرتبت معنوی بایزید افزوده شد و او که سالکی منتهی بود به نهایت و غایت سلوک رسید. عارفی به راز حقیقت واحد می رسد که در مراحل سلوک توقف نکند.
شرح مثنوی
حلاج حقیقت را گفت و بر دار شد.
از خود بیرون آی؛
همچون مار که از پوست
خود بیرون میآید.
تا دوگانگی بر جاست،
نگاه در زندان است.
او در پرده نیست،
اما هر دیده را نیز عیان نیست.
#خواجه_عبدالله_انصاری
از خود بیرون آی؛
همچون مار که از پوست
خود بیرون میآید.
تا دوگانگی بر جاست،
نگاه در زندان است.
او در پرده نیست،
اما هر دیده را نیز عیان نیست.
#خواجه_عبدالله_انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درآ که در دلِ خسته توان درآید باز
بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز
بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چُنان در بست
که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت
ز خیلِ شادیِ رومِ رُخَت زُدایَد باز
به پیشِ آینه ی دل هر آن چه میدارم
بجز خیالِ جمالت نمینماید باز
بدان مَثَل که شب آبستن است روز از نو
ستاره میشِمُرَم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبلِ مطبوعِ خاطرِ حافظ
به بویِ گُلبُنِ وصلِ تو میسُراید باز
حافظ
بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز
بیا که فُرقَتِ تو چشمِ من چُنان در بست
که فتحِ بابِ وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپهِ زنگ، مُلکِ دل بگرفت
ز خیلِ شادیِ رومِ رُخَت زُدایَد باز
به پیشِ آینه ی دل هر آن چه میدارم
بجز خیالِ جمالت نمینماید باز
بدان مَثَل که شب آبستن است روز از نو
ستاره میشِمُرَم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبلِ مطبوعِ خاطرِ حافظ
به بویِ گُلبُنِ وصلِ تو میسُراید باز
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوله باریست پر از #هـیــچ ؛
که بر شانهی ماست ...!
قیصر امین پور
چه انتظار عظیمی نشسته در دلِ ما
همیشه منتظریم و کسی نمیآید...
حمیدمصدق
که بر شانهی ماست ...!
قیصر امین پور
چه انتظار عظیمی نشسته در دلِ ما
همیشه منتظریم و کسی نمیآید...
حمیدمصدق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست
و امروز نیز ساقی مه روی و جام می
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی
حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده به یاد حاتم طی جام یک منی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
حافظ
و امروز نیز ساقی مه روی و جام می
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی
حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی
درده به یاد حاتم طی جام یک منی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان
استاده است سرو و کمر بسته است نی
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
حافظ
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
#مولانا
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی
#مولانا
از شیخ هادی نجمآبادی پرسیدند: کدام موسیقی حرام است؟
وی جواب داد: آن موسیقی حرام است که از صدای کشیده شدن کفگیر بر تهدیگ پلو همسایه غنی برخیزد و به گوش اطفال گرسنه همسایه فقیر برسد.»
وی جواب داد: آن موسیقی حرام است که از صدای کشیده شدن کفگیر بر تهدیگ پلو همسایه غنی برخیزد و به گوش اطفال گرسنه همسایه فقیر برسد.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
#مولانا
#همایون_شجریان
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
#مولانا
#همایون_شجریان
به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید
آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید
کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید
گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید
منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید
جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید
نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید
نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید
جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید
#امیر_خسرو_دهلوی
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید
آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید
کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید
گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید
منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید
جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید
نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید
نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید
جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید
#امیر_خسرو_دهلوی