خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست
دل نیست که او معتکف کوی تو نیست
موی سر چیست جمله سرهای جهان
چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
#مولانای_جان
دل نیست که او معتکف کوی تو نیست
موی سر چیست جمله سرهای جهان
چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
#مولانای_جان
خورشید رخت ز آسمان بیرونست
چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست
عشق تو در درون جان من جا دارد
وین طرفه که از جان و جهان بیرونست
#مولانای_جان
چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست
عشق تو در درون جان من جا دارد
وین طرفه که از جان و جهان بیرونست
#مولانای_جان
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خِطاب اِرجَعی را بشنوید
تا به گفت و گویِ بیداری دَری
تو ز گفتِ خواب، بوئی کی بَری
#مثنوی_مولانا دفتر اول
📘اگر بخواهی خطاب حق تعالی را بشنوی باید از قید و بند حواس ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزیی دنیاطلب رها شوی
خطاب ارجعی اشاره به آیه 27 و 28 سوره فجر است
(یا ایتها النفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)
از قید و بند مقتضیات جسم و نفس رها شوید تا لیاقت رجوع به حق را کسب کنید
در بیت دوم گفتار و خطاب حق تشبیه شده به سخنانی که در رویا و خواب دیده میشود
تا زمانی که درگیر قیل و قال بیداری دنیوی هستیم چگونه ممکن است سخنان مربوط به عالم رویا را بشنویم
تا زمانی که به ظاهر جهان مشغول هستی چگونه ممکن است که به باطن آن راه یابی
تا خِطاب اِرجَعی را بشنوید
تا به گفت و گویِ بیداری دَری
تو ز گفتِ خواب، بوئی کی بَری
#مثنوی_مولانا دفتر اول
📘اگر بخواهی خطاب حق تعالی را بشنوی باید از قید و بند حواس ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزیی دنیاطلب رها شوی
خطاب ارجعی اشاره به آیه 27 و 28 سوره فجر است
(یا ایتها النفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)
از قید و بند مقتضیات جسم و نفس رها شوید تا لیاقت رجوع به حق را کسب کنید
در بیت دوم گفتار و خطاب حق تشبیه شده به سخنانی که در رویا و خواب دیده میشود
تا زمانی که درگیر قیل و قال بیداری دنیوی هستیم چگونه ممکن است سخنان مربوط به عالم رویا را بشنویم
تا زمانی که به ظاهر جهان مشغول هستی چگونه ممکن است که به باطن آن راه یابی
خورشید رخت چو گشت پیدا
ذرّات دو کَون شد هویدا
مهر رخ تو چو سایه انداخت
زان سایه پدید گشت اشیاء
هر ذرّه ز نور مهر رویت
خورشید صفت شد آشکارا
هم ذرّه به مهر گشت موجود
هم مهر به ذرّه گشت پیدا
دریای وجود موج زن شد
موجی بفکند سوی صحرا
آن موج فرو شد و بر آمد
در کسوت و صورتی دلارا
بر رسته بنفشۀ معانی
چون خطّ خوش نگار رعنا
بشکفته شقایق حقایق
بنموده هزار سرو بالا
این جمله چو بود عین آن موج
و آن موج چه بود عین دریا
هر جزو که هست عین کلّست
پس کلّ باشد سراسر اجزا
اجزا چه بود مظاهر کلّ
اشیاء چه بود ظلال اسماء
اسماء چه بود ظهور خورشید
خورشید جمال ذات والا
صحرا چه بود زمین امکان
کانست کتاب حقتعالی
ای مغربی این حدیث بگذار
سرّ دو جهان مکن هویدا
«شمس مغربی»
ذرّات دو کَون شد هویدا
مهر رخ تو چو سایه انداخت
زان سایه پدید گشت اشیاء
هر ذرّه ز نور مهر رویت
خورشید صفت شد آشکارا
هم ذرّه به مهر گشت موجود
هم مهر به ذرّه گشت پیدا
دریای وجود موج زن شد
موجی بفکند سوی صحرا
آن موج فرو شد و بر آمد
در کسوت و صورتی دلارا
بر رسته بنفشۀ معانی
چون خطّ خوش نگار رعنا
بشکفته شقایق حقایق
بنموده هزار سرو بالا
این جمله چو بود عین آن موج
و آن موج چه بود عین دریا
هر جزو که هست عین کلّست
پس کلّ باشد سراسر اجزا
اجزا چه بود مظاهر کلّ
اشیاء چه بود ظلال اسماء
اسماء چه بود ظهور خورشید
خورشید جمال ذات والا
صحرا چه بود زمین امکان
کانست کتاب حقتعالی
ای مغربی این حدیث بگذار
سرّ دو جهان مکن هویدا
«شمس مغربی»
گفتم که بِنما نردبان، تا بَر رَوَم بر آسمان
گفتا: سَرِ تو نردبان، سَر را درآور زیرِ پا
چون پایِ خود بر سَر نِهی، پا بر سَرِ اختر نِهی
چون تو هوا رابشکنی، پا بر هوا نِه هین بیا
مولانا جلالالدین بلخی
دیوان شمس
و دیگر فرمود : سه چیز است که شیخ در مرید نتواند آموخت و سه چیز است که واجب است بر او تا در مرید آموزد.
آن سه چیز که نتوان آموخت:
#طلب است و #ارادت و #عشق
و آنکه بتوان آموخت:
#علم_عبادت است و #خلق و #ادب.
کسی را که عاشق باشد، او را توان آموخت که راه خانه معشوق به کدام کوی است(علم عبادت) و توان آموخت که در راه خانه معشوق با مردمِ او چگونه زندگانی کن تا تو را منع نکنند و از وصل معشوق باز ندارند(خُلق) و توان آموخت که چون معشوق را یافتی آداب خدمت او چگونه نگاه دار(ادب) تا تو را نراند و سیاست نکند.
اما خواستن ِ معشوق و #درد_طلب او و #بیداری_شب و بی قراری روز در انتظار وصل معشوق را در باطن کسی نتوان نهاد ...
شیخ علاءالدوله_سمنانی
آن سه چیز که نتوان آموخت:
#طلب است و #ارادت و #عشق
و آنکه بتوان آموخت:
#علم_عبادت است و #خلق و #ادب.
کسی را که عاشق باشد، او را توان آموخت که راه خانه معشوق به کدام کوی است(علم عبادت) و توان آموخت که در راه خانه معشوق با مردمِ او چگونه زندگانی کن تا تو را منع نکنند و از وصل معشوق باز ندارند(خُلق) و توان آموخت که چون معشوق را یافتی آداب خدمت او چگونه نگاه دار(ادب) تا تو را نراند و سیاست نکند.
اما خواستن ِ معشوق و #درد_طلب او و #بیداری_شب و بی قراری روز در انتظار وصل معشوق را در باطن کسی نتوان نهاد ...
شیخ علاءالدوله_سمنانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
امشب اولین شب قدر
و می گن تو شبای قدر
سرنوشت یه ساله رو
خدا می نویسه
آرزوهاتو امشب
وقتی قرآنو به سر گرفتی
به خدا بگو
تا خدا حین نوشتنش
آرزوهاتو بنویسه
خدايا امشب
زيباترين سرنوشت
را برای عزيزانم مقدر كن
امشب اولین شب قدر
و می گن تو شبای قدر
سرنوشت یه ساله رو
خدا می نویسه
آرزوهاتو امشب
وقتی قرآنو به سر گرفتی
به خدا بگو
تا خدا حین نوشتنش
آرزوهاتو بنویسه
خدايا امشب
زيباترين سرنوشت
را برای عزيزانم مقدر كن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهی:
ببرکت صدیقان درگاه تو،
الهی ببرکت پاکان درگاه تو که حاجت این بیچارهٔ درمانده را
و مهمات جمیع مومنین ومومنان را برآورده بگردانی
و آنچه امید میداریم بعافیت و دوستکامی برسانی
و پیش از مرگ توبهٔ نصُوح کرامت نمایی
و ختم کارها بکلمهٔ شهاد فرمایی،
یا اله العالمین و خیر الناصرین بفضلک و کَرَمک یا اکرم الاکرمین و یا ارحم الراحمین و صلی الله علی مُحمد (ص) و آله اجمعین
خواجه عبدالله انصاری
ببرکت صدیقان درگاه تو،
الهی ببرکت پاکان درگاه تو که حاجت این بیچارهٔ درمانده را
و مهمات جمیع مومنین ومومنان را برآورده بگردانی
و آنچه امید میداریم بعافیت و دوستکامی برسانی
و پیش از مرگ توبهٔ نصُوح کرامت نمایی
و ختم کارها بکلمهٔ شهاد فرمایی،
یا اله العالمین و خیر الناصرین بفضلک و کَرَمک یا اکرم الاکرمین و یا ارحم الراحمین و صلی الله علی مُحمد (ص) و آله اجمعین
خواجه عبدالله انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل را ز علی (ع)
اگر بگیرم چه کنم
بی مهر علی (ع)
اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را
به کسی کاری نیست
دامان علی (ع) اگر نگیرم چه کنم
🕯ایام سوگواری
مولای متقیان علی(ع) تسلیت باد 🏴
اگر بگیرم چه کنم
بی مهر علی (ع)
اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را
به کسی کاری نیست
دامان علی (ع) اگر نگیرم چه کنم
🕯ایام سوگواری
مولای متقیان علی(ع) تسلیت باد 🏴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب قدر است
و قدر آن بدانیم
نماز و جوشن و قرآن بخوانیم
شب تقدیر و
ثبت سرنوشت است
دعا بر مومن و
انسان بخوانیم
شبهای آسمانی قدر را قدربدانیم
و قدر آن بدانیم
نماز و جوشن و قرآن بخوانیم
شب تقدیر و
ثبت سرنوشت است
دعا بر مومن و
انسان بخوانیم
شبهای آسمانی قدر را قدربدانیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا🙏
در این شب بهاری
کمک کن دلهای
دوستان و عزیزانم را غم نبرد
چشمشان را شبنم نبرد
زبانشان را آه نبرد
زندیگشان را ماتم نبرد
ای مهربان پناهمان باش
شبتون در پناه حق
در این شب بهاری
کمک کن دلهای
دوستان و عزیزانم را غم نبرد
چشمشان را شبنم نبرد
زبانشان را آه نبرد
زندیگشان را ماتم نبرد
ای مهربان پناهمان باش
شبتون در پناه حق
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_دوم ) ۱۹ چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ، چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ، ۲۰ چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ، که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ، ۲۱ گر ، این نیزه…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_سوم )
۳۷
گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ،
ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ،
۳۸
بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ،
سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ،
#بروها = اَبروها
۳۹
ز خیمه ، نگه کرد رستم ، بهدشت ،
ز رَه ، گیو را دید ، کاندر گذشت ،
۴۰
نهاد از برِ رخش ، رخشندهزین ،
همی گفت گرگین : ، که بشتاب هین ،
۴۱
همی بست با گُرز ، رهام ،،، تَنگ ،
به برگستوان ، بر زده طوس ، چنگ ،
۴۲
همی این بِدان ، آن بِدین گفت : ، زود ،
تهمتن ، چو از پرده ، آوا شنود ،
۴۳
به دل گفت : ، این رزمِ آهرمن است ،
نه این رستخیز ، از پِیِ یک تن است ،
۴۴
بزد دست و ، پوشید ببرِ بیان ،
ببست آن کیانیکمر ، بر میان ،
۴۵
نشست از برِ رخش و ، پیمود راه ،
زواره ، نگهبانِ گاه و سپاه ،
#زواره برادر رستم میباشد
۴۶
بِدو گفت : ، از ایدر مَرُو پیشتر ،
بهمن دار گوش ،،، از یلان ، بیشتر ،
۴۷
درفشش بِبُردند با او ، بههم ،
همی ، رفت پرخاشجوی و دژم ،
۴۸
چو ، سهراب را دید و ، آن یال و شاخ ،
بَرَش ، چون بَرِ سامِ جنگی ،،، فراخ ،
۴۹
بدو گفت : ، از ایدر ، به یکسو شَویم ،
بر آوَردگَه ، بر پی آهو شَویم ،
۵۰
بجُنبید سهرابِ پرخاشخر ،
ز گفتِ گَوِ پیلتن ، نامور ،
۵۱
بمالید سهراب ، کف را به کف ،
به آوَردگَه رفت ، از پیشِ صف ،
۵۲
بگفت او به رستم : ، بُرُو ، تا رَویم ،
به یکجای ،،، هر دو ، دو مردِ گَویم ،
۵۳
از ایران و توران ، نخواهیم کس ،
چو ، من باشم و تو ، به آوَرد ،،، بس ،
۵۴
به آوَردگَه ،،، مر ترا ، جای نیست ،
تُرا ،،، خود به یک مشتِ من ،، پای نیست ،
#پای نیست = تاب نیست - توان نیست
معنی مصرع = تو تحمل یک مُشت مرا نداری
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_سوم )
۳۷
گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ،
ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ،
۳۸
بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ،
سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ،
#بروها = اَبروها
۳۹
ز خیمه ، نگه کرد رستم ، بهدشت ،
ز رَه ، گیو را دید ، کاندر گذشت ،
۴۰
نهاد از برِ رخش ، رخشندهزین ،
همی گفت گرگین : ، که بشتاب هین ،
۴۱
همی بست با گُرز ، رهام ،،، تَنگ ،
به برگستوان ، بر زده طوس ، چنگ ،
۴۲
همی این بِدان ، آن بِدین گفت : ، زود ،
تهمتن ، چو از پرده ، آوا شنود ،
۴۳
به دل گفت : ، این رزمِ آهرمن است ،
نه این رستخیز ، از پِیِ یک تن است ،
۴۴
بزد دست و ، پوشید ببرِ بیان ،
ببست آن کیانیکمر ، بر میان ،
۴۵
نشست از برِ رخش و ، پیمود راه ،
زواره ، نگهبانِ گاه و سپاه ،
#زواره برادر رستم میباشد
۴۶
بِدو گفت : ، از ایدر مَرُو پیشتر ،
بهمن دار گوش ،،، از یلان ، بیشتر ،
۴۷
درفشش بِبُردند با او ، بههم ،
همی ، رفت پرخاشجوی و دژم ،
۴۸
چو ، سهراب را دید و ، آن یال و شاخ ،
بَرَش ، چون بَرِ سامِ جنگی ،،، فراخ ،
۴۹
بدو گفت : ، از ایدر ، به یکسو شَویم ،
بر آوَردگَه ، بر پی آهو شَویم ،
۵۰
بجُنبید سهرابِ پرخاشخر ،
ز گفتِ گَوِ پیلتن ، نامور ،
۵۱
بمالید سهراب ، کف را به کف ،
به آوَردگَه رفت ، از پیشِ صف ،
۵۲
بگفت او به رستم : ، بُرُو ، تا رَویم ،
به یکجای ،،، هر دو ، دو مردِ گَویم ،
۵۳
از ایران و توران ، نخواهیم کس ،
چو ، من باشم و تو ، به آوَرد ،،، بس ،
۵۴
به آوَردگَه ،،، مر ترا ، جای نیست ،
تُرا ،،، خود به یک مشتِ من ،، پای نیست ،
#پای نیست = تاب نیست - توان نیست
معنی مصرع = تو تحمل یک مُشت مرا نداری
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇