Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خوش آن شوریدهی شیدای بیدل
که مدهوش تماشای تو باشد
دلم با غیر تو کی گیرد آرام
مگر مستی که شیدای تو باشد
-فیض کاشانی
که مدهوش تماشای تو باشد
دلم با غیر تو کی گیرد آرام
مگر مستی که شیدای تو باشد
-فیض کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا انگیزه باشد
برای خلق ربالنوع عشق
زلال چشمهای تو را
جوهر شعر میکنم
فرحآریا
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
سعدی
برای خلق ربالنوع عشق
زلال چشمهای تو را
جوهر شعر میکنم
فرحآریا
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لطفی کن و
در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرارِ دل دیوانهی من باش..
مهدى اخوان ثالث
ای که با یاد تو
در آتشِ تب میسوزم
یادِ من کُن که به یادت
همه شب میسوزم
سنایی
در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرارِ دل دیوانهی من باش..
مهدى اخوان ثالث
ای که با یاد تو
در آتشِ تب میسوزم
یادِ من کُن که به یادت
همه شب میسوزم
سنایی
امداد اشواق و آثار اذواق در سینۀ سالک، بواسطۀ گرسنگی و تشنگی پیدا شود. پرتو حالات و مخایل کمالات بر صفحات احوال سالک، به سبب جوع و ترک هجوع ظاهر و زاهر شود.
گوئیا گرسنگی، کاروانیست از مصر عنایت احدیّت، پيراهن یوسف وصل دربار دارد.
روزه همای سعادت است که بال جلال بر هامَّۀ احوال سالک می گستراند.
عجب راهیست راه سلوک که طعامش بی نانی است و شرابش بی آبی.
چون سالک، بدین زاد گرسنگی و راحلۀ تشنگی قطعِ منازل و مراحل کند و از لباس بشریّت برهنه شود و قدم در حرم خاص خانۀ قربت خاصّ احدیّت نهد، از ظلمت وجود برسته و به بقای هست مطلق هست شده است.
سهروردی
عوارف المعارف
گوئیا گرسنگی، کاروانیست از مصر عنایت احدیّت، پيراهن یوسف وصل دربار دارد.
روزه همای سعادت است که بال جلال بر هامَّۀ احوال سالک می گستراند.
عجب راهیست راه سلوک که طعامش بی نانی است و شرابش بی آبی.
چون سالک، بدین زاد گرسنگی و راحلۀ تشنگی قطعِ منازل و مراحل کند و از لباس بشریّت برهنه شود و قدم در حرم خاص خانۀ قربت خاصّ احدیّت نهد، از ظلمت وجود برسته و به بقای هست مطلق هست شده است.
سهروردی
عوارف المعارف
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا
#سـعـدی
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا
#سـعـدی
فی المسافة بین غیابک وحضورک انکسر شیء ما،
لن یعود کما کان أبدً.
در فاصلهی میان هجرانت تا وصال در من چیزی میشکند.
که هیچ گاه ترمیم نخواهد شد.
غاده_السمان
لن یعود کما کان أبدً.
در فاصلهی میان هجرانت تا وصال در من چیزی میشکند.
که هیچ گاه ترمیم نخواهد شد.
غاده_السمان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قدیمیه اما پر از خاطرس...
تقدیم نگاهتون
تقدیم نگاهتون
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من به دنبال فضایی میگردم ...
لب بامی ...سر کوهی ...
دل صحرایی ...
که درآنجا نفسی تازه کنم ..
من دچار خفقانم ...
خفقان ...!
من به تنگ آمده ام از همه چیز .....
بگذارید هواری بزنم ...!
میخواهم فریاد بلندی بکشم ..!
که صدایم به شماهم برسد ...
#فریدون_مشیری
#استاد_محمدرضا_شجریان
لب بامی ...سر کوهی ...
دل صحرایی ...
که درآنجا نفسی تازه کنم ..
من دچار خفقانم ...
خفقان ...!
من به تنگ آمده ام از همه چیز .....
بگذارید هواری بزنم ...!
میخواهم فریاد بلندی بکشم ..!
که صدایم به شماهم برسد ...
#فریدون_مشیری
#استاد_محمدرضا_شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حافظ
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
اجرای تصنیف قدیمی "تیر مژگان"
همایون شجریان و انوشیروان روحانی
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
اجرای تصنیف قدیمی "تیر مژگان"
همایون شجریان و انوشیروان روحانی
کانال تلگرامیsmsu43@
شهرام ناظری - یار مرا غار مرا ...
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
#مولانا🍃
#شهرام_ناظری
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
#مولانا🍃
#شهرام_ناظری
خاک قدمت سعادت جان من است
خاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویند
زان خاک قدم چه روی برداشتن است
#مولانای_جان
خاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویند
زان خاک قدم چه روی برداشتن است
#مولانای_جان
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجابت بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست
#مولانای_جان
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجابت بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست
#مولانای_جان
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - دیباچه
قسمت قبلی
(23) شاد باش ای عشقِ خوش سودایِ ما
ای طــــبیبِ جـــــمله عـــــلّت هـــــایِ ما
ای عشق خوش سودای ما، یعنی ای عشقی که موجد هیجانات خوب و جذّاب روحی می شوی. و ای طبیب همه دردها و امراض ما! هماره شادمان و با نشاط باش.
(24) ای دوایِ نَخوَت و ناموسِ ما
ای تو افلاطون و جـــــالینوسِ ما
ای عشق! تویی دوای خودبینی و خودنمایی ما. و ای عشق! تویی طبیب روحانی و جسمانی مـا.
(25) جسمِ خاک از عشق، بر افلاک شد
کوه، در رقص آمـــــد و چـــــالاک شد
جسمی که از خاک است بر اثر عشق الهی بر اوج افلاک و آسمانها رفت و کوه به رقص و رفتار آمد.
(26) عشق، جانِ طور آمد، عـاشقا!
طور، مست و خَرَّ موسى صاعِقا
ای عاشق! آن روحی که به کوه طور جان و حیات بخشید عشق بود. به برکت عشق بود که کوه طور مست شد و موسی(ع) از عظمت و مهابت آن بیهوش بر زمین افتاد.
(27) با لبِ دمسازِ خود گر جُفتمی
همچو نَی مـن گفتنی ها گفتمی
این بیت در جواب سؤالی مقدّر است. گویا کسی می پرسد: یا حضرت مولانا این عشق چیست که از عظمت آن، اجسام خاکی به معراج می روند و کوه طور به رقص می آید و موسای نبی بیهوش بر زمین می افتد؟ اگر ممکن است اسرار آن عشق را برای ما بازگو کن. جواب: اگر با لب یارم که با زبان حال من دمساز است، قرین می شدم مانند نی گفتنی های بسیاری می گفتم و اسرار عشق را به شرح باز می گفتم.
(28) هر که او از همزبانی شـد جُـدا
بی زبان شد، گر چه دارد صد نوا
زیرا هرکس که از همزبانش جدا شود، اگر صد نوا و نغمه هم که داشته باشد باز هم لال و بی زبان خواهد بود.
Telegram
دنیای درویشی
✨﷽✨
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - دیباچه
قسمت قبلی
(18) در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه بايد، وَالسَّلام
شخص خام نمی تواند احوال پختگان را دریابد. زیرا حال آنان را نمی توان با الفاظ و عبارات درک کرد. حال که چنین است پس باید سخن را کوتاه…
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - دیباچه
قسمت قبلی
(18) در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه بايد، وَالسَّلام
شخص خام نمی تواند احوال پختگان را دریابد. زیرا حال آنان را نمی توان با الفاظ و عبارات درک کرد. حال که چنین است پس باید سخن را کوتاه…
یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علیوار این در خیبر بکن
یا به گلبن وصل کن این خار را
وصل کن با نار نور یار را
تا که نور او کُشد نار تو را
وصل او گلشن کند خار تو را
#مولانا
تو علیوار این در خیبر بکن
یا به گلبن وصل کن این خار را
وصل کن با نار نور یار را
تا که نور او کُشد نار تو را
وصل او گلشن کند خار تو را
#مولانا
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشمم فروماندهست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردونسای را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بستهایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بیما صبوری هست ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه میجویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بیپایاب نیست
#رهی_معیری
وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشمم فروماندهست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردونسای را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بستهایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بیما صبوری هست ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه میجویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بیپایاب نیست
#رهی_معیری
جهد کنید تا هیچ حجابی در میانه در نیاید. طریق شما را آموختم. به خدا بنالید: ای خدا این دولت را به ما تو نمودی، ما را به این هیچ راهی نبود.
کرم تو نمود، باز کرم کن، و از ما این دولت را باز مستان. زیرا راهزن شما درین باب شیطان نیست، غیرت اله است.
زیرا که او را چنان که کرمش نمود غیرتش خواهد که برباید. و اگر اتفاقا چند روزی فراقی افتاد، زود و گرم در آن کوشید که بهم رسید.
شمس الدین محمد تبریزی
کرم تو نمود، باز کرم کن، و از ما این دولت را باز مستان. زیرا راهزن شما درین باب شیطان نیست، غیرت اله است.
زیرا که او را چنان که کرمش نمود غیرتش خواهد که برباید. و اگر اتفاقا چند روزی فراقی افتاد، زود و گرم در آن کوشید که بهم رسید.
شمس الدین محمد تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر که را اسرار عشق اظهار شد
رفت یاری زانک محو یار شد
همچنان در نور روح این نار تن
هم نشد این نار و هم این نار شد
جوی جویانست و پویان سوی بحر
گم شود چون غرق دریابار شد
#مولانا
رفت یاری زانک محو یار شد
همچنان در نور روح این نار تن
هم نشد این نار و هم این نار شد
جوی جویانست و پویان سوی بحر
گم شود چون غرق دریابار شد
#مولانا
"زباله های درون"
بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل میکند بر نخواهد خواست. تا زبالهها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار میدهد.
زبالههای درون نیز چنین است. باید آنها را از وجود خود بزدایی.
زبالههایی همچون:
منیت، حسادت، حرص و تعصب، خشم. رقابت، مقایسه و تنفر و....
مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق میدهد....
#اشو
بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل میکند بر نخواهد خواست. تا زبالهها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار میدهد.
زبالههای درون نیز چنین است. باید آنها را از وجود خود بزدایی.
زبالههایی همچون:
منیت، حسادت، حرص و تعصب، خشم. رقابت، مقایسه و تنفر و....
مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق میدهد....
#اشو