پس هر کس که قدر و منزلت زنان و رازشان را دانست، در حبّ و عشق به ایشان زهد و دوری نمی ورزد،
بلکه از کمال عارف، دوست داشتن آنان است، زیرا دوست داشتن، میراث نبوی و حبّ الهی است،
چون آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: "حَبَّبَ اِلَیَّ؛ برایم دوست داشته شد
" لذا دوستی آنها را جز به خداوند متعال نسبت نداد.
این فصل را نیک اندیشه و تدبّر نما که عجایب و شگفتی ها مشاهده خواهی کرد!
#شیخ_محی_الدین_ابن_عربی
#فتوحات_مکیه
بلکه از کمال عارف، دوست داشتن آنان است، زیرا دوست داشتن، میراث نبوی و حبّ الهی است،
چون آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: "حَبَّبَ اِلَیَّ؛ برایم دوست داشته شد
" لذا دوستی آنها را جز به خداوند متعال نسبت نداد.
این فصل را نیک اندیشه و تدبّر نما که عجایب و شگفتی ها مشاهده خواهی کرد!
#شیخ_محی_الدین_ابن_عربی
#فتوحات_مکیه
ای درویش...!
آن دیدن نه به چشم سَر باشد،
به چشم سِرّ بود.
سالک چون به مرتبۀ عشق رسید،
آیینۀ دل وی چنان
پاک و صافی وساده و بی نقش شود
که جام جهان نمای و آیینۀ گیتی نمای گردد
تا هر چیز که در دریای جبروت روانه شود،
تا به ساحل وجود آید،
پیش از آنکه به ساحل وجود رسد،
عکس آن بر دل سالک پیدا آید...
#انسان_کامل
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
آن دیدن نه به چشم سَر باشد،
به چشم سِرّ بود.
سالک چون به مرتبۀ عشق رسید،
آیینۀ دل وی چنان
پاک و صافی وساده و بی نقش شود
که جام جهان نمای و آیینۀ گیتی نمای گردد
تا هر چیز که در دریای جبروت روانه شود،
تا به ساحل وجود آید،
پیش از آنکه به ساحل وجود رسد،
عکس آن بر دل سالک پیدا آید...
#انسان_کامل
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
.
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادارِ مسکینِ من
برفت انگبین، یار شیرین من
چو شیرینی از من به در میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
#شیخ اجل سعدی بوستان
شب خوش بیدار دلان و
رهروان نور و سپیده دمان
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادارِ مسکینِ من
برفت انگبین، یار شیرین من
چو شیرینی از من به در میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
#شیخ اجل سعدی بوستان
شب خوش بیدار دلان و
رهروان نور و سپیده دمان
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_اول ) ۱ چو بشنید گفتارهای درشت ، سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ، ۲ نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ، عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ، ۳ ز بالا ، زدش تند…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
اگر میخواهی زندگیت را بهبود ببخشی و با همه آنچه شایستگی اش را داری زندگی کنی باید فقط
"کار خودت را بکنی".
مهم نیست دیگران درباره تو چه می گویند.
آنچه خودت درباره خودت می گویی مهم است.
تا وقتی میدانی کاری که میکنی درست است به قضاوت دیگران توجه نداشته باش!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
"کار خودت را بکنی".
مهم نیست دیگران درباره تو چه می گویند.
آنچه خودت درباره خودت می گویی مهم است.
تا وقتی میدانی کاری که میکنی درست است به قضاوت دیگران توجه نداشته باش!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درنرسد راز نو
برجه ساقی طرب آغاز کن
وز می کهنه بنه آغاز نو
مولانا
هین که رسید از فلک آواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درنرسد راز نو
برجه ساقی طرب آغاز کن
وز می کهنه بنه آغاز نو
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیش رویت قمر نمیتابد
خور ز حکم تو سر نمیتابد
نیکویی خوی کن که نرگس مست
بر تو با کین و شر نمی تابد
دم غنیمت بدان، زمان بشناس
زهره وقت سحر نمیتابد
آتش اندر درون شب بنشست
که تنورم مگر نمیتابد
بار عشقت کجا کشد دل من
که قضا و قدر نمیتابد
ناوک غمزه بر دل سعدی
مزن ای جان چو بر نمیتابد
سعدی
خور ز حکم تو سر نمیتابد
نیکویی خوی کن که نرگس مست
بر تو با کین و شر نمی تابد
دم غنیمت بدان، زمان بشناس
زهره وقت سحر نمیتابد
آتش اندر درون شب بنشست
که تنورم مگر نمیتابد
بار عشقت کجا کشد دل من
که قضا و قدر نمیتابد
ناوک غمزه بر دل سعدی
مزن ای جان چو بر نمیتابد
سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلم رميده شد و غافلم من درويش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش
چو بيد بر سر ايمان خويش میلرزم
که دل به دست کمان ابروييست کافرکيش
خيال حوصله بحر میپزد هيهات
چههاست در سر اين قطره محال انديش
بنازم آن مژه شوخ عافيت کش را
که موج میزندش آب نوش بر سر نيش
ز آستين طبيبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ريش
به کوی ميکده گريان و سرفکنده روم
چرا که شرم همیآيدم ز حاصل خويش
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنيی دون مکن درويش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانهای به کف آور ز گنج قارون بيش
حافظ
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش
چو بيد بر سر ايمان خويش میلرزم
که دل به دست کمان ابروييست کافرکيش
خيال حوصله بحر میپزد هيهات
چههاست در سر اين قطره محال انديش
بنازم آن مژه شوخ عافيت کش را
که موج میزندش آب نوش بر سر نيش
ز آستين طبيبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ريش
به کوی ميکده گريان و سرفکنده روم
چرا که شرم همیآيدم ز حاصل خويش
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنيی دون مکن درويش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانهای به کف آور ز گنج قارون بيش
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمام منی کم نشو کم نیار
با این روزگار و غمش تا نکن
امیدم تویی از ته دل بخند…
نگاهت رو از گریه دریا نکن
به سوز دل نفسی آتشین بر آرای عشق
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست
غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماوردست
دلا منال و ببین هستی یگانه ی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست
هوشنگ ابتهاج
با این روزگار و غمش تا نکن
امیدم تویی از ته دل بخند…
نگاهت رو از گریه دریا نکن
به سوز دل نفسی آتشین بر آرای عشق
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست
غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماوردست
دلا منال و ببین هستی یگانه ی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست
هوشنگ ابتهاج
ای درویش! آنکس که گوید:
جامەی نو میخواهم و کهنه نمیخواهم
دربند اسـت.
و آن کـس کـه گویـد:
جامـەی کهنه میخواهم و نو نمیخواهم
هم در بند است
و بندی از آن روی که بند است تفاوتی نکند. اگـر زرّیـن بُـوَد یا آهنين، هر دو بند باشد.
آزاد آن است که او را به هیچ گونه
و هیچ نوع بند نَبُوَد،
که بند بُـت باشـد!
آزاد؛ جملـه بتـان را شکسته بُود
و از همه گذشته باشد؛
و دل را که خانەی خدای است،
از بتان پاک کرده بود
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
#انسان_کامل
جامەی نو میخواهم و کهنه نمیخواهم
دربند اسـت.
و آن کـس کـه گویـد:
جامـەی کهنه میخواهم و نو نمیخواهم
هم در بند است
و بندی از آن روی که بند است تفاوتی نکند. اگـر زرّیـن بُـوَد یا آهنين، هر دو بند باشد.
آزاد آن است که او را به هیچ گونه
و هیچ نوع بند نَبُوَد،
که بند بُـت باشـد!
آزاد؛ جملـه بتـان را شکسته بُود
و از همه گذشته باشد؛
و دل را که خانەی خدای است،
از بتان پاک کرده بود
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
#انسان_کامل
ای سالک،
درویشی پاسداری دلهاست ...
اگر همت آن نداری که دلی را پاسداری و شادسازی، به هوش باش تا دلی از تو نرنجد، که در طریقت ما کافریست رنجاندن ...
معیار درویشی بیخویشی است
و هر که بیخویشتر درویشتر.
شیخ عزیزالدین نسفی
درویشی را دیدند سر فرو برده وقت بهار
گفتند: ای درویش سر بردار تا گل بینی
درویش گفت: ای جوانمرد سر فرو بر
تا دل بینی
#کشف الاسرار
درویشی پاسداری دلهاست ...
اگر همت آن نداری که دلی را پاسداری و شادسازی، به هوش باش تا دلی از تو نرنجد، که در طریقت ما کافریست رنجاندن ...
معیار درویشی بیخویشی است
و هر که بیخویشتر درویشتر.
شیخ عزیزالدین نسفی
درویشی را دیدند سر فرو برده وقت بهار
گفتند: ای درویش سر بردار تا گل بینی
درویش گفت: ای جوانمرد سر فرو بر
تا دل بینی
#کشف الاسرار
شمس تبریزی
بعضی باشند كه سلام دهند
واز سلام ايشان، بویِ دود آيد!
بعضی باشند كه سلام دهند
و از سلام ايشان بوی عود آيد!
اين را كسی دريابد،
كه او را مَشامی باشد!
بعضی باشند كه سلام دهند
واز سلام ايشان، بویِ دود آيد!
بعضی باشند كه سلام دهند
و از سلام ايشان بوی عود آيد!
اين را كسی دريابد،
كه او را مَشامی باشد!
تنهايي ...
نمي توانيم از خود فرار كنيم ، هيچ راهي وجود ندارد ؛ راهي براي فرار از تنهايي وجود ندارد ... هرچه بيشتر بكوشيد از تنهايي فرار كنيد ، احساس تنهايي بيشتري خواهيد داشت ... اگر تنهايي را بپذيريد ، آنرا دوست بداريد و از آن لذت ببريد ، خواهيد ديد كه از ميان مي رود و اگر هم باقي بماند ، زيبايي خاص خودش را خواهد يافت ... ما تنها خلق شده ايم و تنهايي ، آزادي ماست ؛ تنهايي مقابل عشق نيست ... در واقع ، فقط كسي كه تنهايي را پذيرفته است ، مي داند چگونه عشق بورزد ... اين تناقض عشق است ؛ تنها كسي كه تنهاست ، مي تواند عشق بورزد و تنها كسي كه عشق مي ورزد ، تنها مي شود ... تنهايي و عشق با هم اند ، پس اگر نمي توانيد تنها باشيد ، نمي توانيد عاشق باشيد ... در اينصورت ، اين به اصطلاح عشق شما ، فرار از خودتان است ... اگر نمي توانيد در تنهايي با خودتان ارتباط برقرار كنيد ، چگونه مي توانيد با ديگري رابطه داشته باشيد؟ ... عشق مصنوعي در جهان وجود دارد كه در آن انسانها مي كوشند از خودشان فرار كنند ... در اين عشق ؛ هر دو طرف مي خواهند ماواي خود را در وجود ديگري بيابند ... اين يك فريب دو طرفه است ، تنهايي ما جزيي از وجود و فرديت ماست ؛ از تنهايي شروع كنيد ، حتي عشقتان بايد از تنهايي آغاز شود ... در اينصورت ، قادر خواهيد بود واقعا عشق بورزيد ...
#اشو
نمي توانيم از خود فرار كنيم ، هيچ راهي وجود ندارد ؛ راهي براي فرار از تنهايي وجود ندارد ... هرچه بيشتر بكوشيد از تنهايي فرار كنيد ، احساس تنهايي بيشتري خواهيد داشت ... اگر تنهايي را بپذيريد ، آنرا دوست بداريد و از آن لذت ببريد ، خواهيد ديد كه از ميان مي رود و اگر هم باقي بماند ، زيبايي خاص خودش را خواهد يافت ... ما تنها خلق شده ايم و تنهايي ، آزادي ماست ؛ تنهايي مقابل عشق نيست ... در واقع ، فقط كسي كه تنهايي را پذيرفته است ، مي داند چگونه عشق بورزد ... اين تناقض عشق است ؛ تنها كسي كه تنهاست ، مي تواند عشق بورزد و تنها كسي كه عشق مي ورزد ، تنها مي شود ... تنهايي و عشق با هم اند ، پس اگر نمي توانيد تنها باشيد ، نمي توانيد عاشق باشيد ... در اينصورت ، اين به اصطلاح عشق شما ، فرار از خودتان است ... اگر نمي توانيد در تنهايي با خودتان ارتباط برقرار كنيد ، چگونه مي توانيد با ديگري رابطه داشته باشيد؟ ... عشق مصنوعي در جهان وجود دارد كه در آن انسانها مي كوشند از خودشان فرار كنند ... در اين عشق ؛ هر دو طرف مي خواهند ماواي خود را در وجود ديگري بيابند ... اين يك فريب دو طرفه است ، تنهايي ما جزيي از وجود و فرديت ماست ؛ از تنهايي شروع كنيد ، حتي عشقتان بايد از تنهايي آغاز شود ... در اينصورت ، قادر خواهيد بود واقعا عشق بورزيد ...
#اشو
Best Of The Bests 8 (Dariush)
DJ Samix
#داریوش
به ماه بوسه می زنم
به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین
به عشق تو چه می کنم
***
هرشب تو رویای خودم
آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو
با شمع روشن می کنم
به ماه بوسه می زنم
به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین
به عشق تو چه می کنم
***
هرشب تو رویای خودم
آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو
با شمع روشن می کنم
نام او را زبان او باید.
و جمال او را چشم او باید.
و کلام او را سمع او باید.
و قدرت او را علم او باید.
و علم او را حوصلهی ذات او باید…
جوانمردا!
مردان شرم دارند که نام خدای تعالی برند و تسبیح جان ایشان اینست.
رباعی:
گر عاقلمی حدیث تو کم کنمی
راه سر کوی گفت، محکم کنمی
دلسوختهیی چند فراهم کنمی
بر گفته بگریمی و ماتم کنمی
عینالقضات همدانی
و جمال او را چشم او باید.
و کلام او را سمع او باید.
و قدرت او را علم او باید.
و علم او را حوصلهی ذات او باید…
جوانمردا!
مردان شرم دارند که نام خدای تعالی برند و تسبیح جان ایشان اینست.
رباعی:
گر عاقلمی حدیث تو کم کنمی
راه سر کوی گفت، محکم کنمی
دلسوختهیی چند فراهم کنمی
بر گفته بگریمی و ماتم کنمی
عینالقضات همدانی
با ما ز ازل رفته قراری دگر است
این عالم اجساد دیاری دگر است
ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز
بیرون ز نماز روزگاری دگر است
#مولانا
از همان روز نخست واز آن روز که آدم به وجود امد خداوند با او قرار و عهد دیگری بست که قرارگاه و مامن واقعی آدمی این جهان نیست بلکه دنیای دیگری است که به آن تعلق دارد و به آن باز خواهد گشت
ای کسی که ادعای پارسایی و زهد داری و به عبادت ظاهری خود مغرور میشوی فراتر از این عبادت متظاهرانه مقصود دیگری در عبادت حق تعالی پنهان است وان هدف نزدیکی و قرابت به اوست....
این عالم اجساد دیاری دگر است
ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز
بیرون ز نماز روزگاری دگر است
#مولانا
از همان روز نخست واز آن روز که آدم به وجود امد خداوند با او قرار و عهد دیگری بست که قرارگاه و مامن واقعی آدمی این جهان نیست بلکه دنیای دیگری است که به آن تعلق دارد و به آن باز خواهد گشت
ای کسی که ادعای پارسایی و زهد داری و به عبادت ظاهری خود مغرور میشوی فراتر از این عبادت متظاهرانه مقصود دیگری در عبادت حق تعالی پنهان است وان هدف نزدیکی و قرابت به اوست....