معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مقام " هوالحق " از " انا الحق"
عالی تر است بسیار

#شمس_تبريزى
@koronmusic-bidar sho
Homayoun Shajarian
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان
خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو

قطعه‌ی بیدار شو
آواز : همایون شجریان
آهنگساز : علی قمصری
شعر : مولانا
آمد بهار ای دوستان ، خیزید سوی بوستان ،

امّا بهارِ من تویی ، من ننگرم در دیگری ،






آمد بهارِ مهربان ، سرسبز و خوش ، دامن‌کشان

تا ، باغ یابد زینتی ،،، تا ، مرغ یابد شَهپری ،





#مولانا
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ، بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ، ۳۴ چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ، درفشش کجا پیل‌پیکر بُوَد ، ۳۵ سپهدار…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )




۴۹

به‌خود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،

تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،

۵۰

درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،

بر آن نیزه‌بر ، شیرِ زرّین‌سرست ،

۵۱

بسی پیل ، برگستوان‌دار پیش ،

همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،

۵۲

به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،

نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،

۵۳

که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،

که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،

۵۴

هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،

که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،

۵۵

بگویم بدین نیک‌دل شیرمرد ،

ز رستم برآرَد به‌ناگاه ، گَرد ،

۵۶

از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،

ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،

۵۷

بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،

به‌نوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،

۵۸

بپرسید نامش : ، ز فرخ‌هجیر ،

بِدو گفت : ، نامش ندارم به‌ویر ،

۵۹

بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،

کجا ، او بیامد برِ شهریار ،

۶۰

گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،

که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،

۶۱

غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،

که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،

۶۲

نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،

همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،

۶۳

همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،

مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،

۶۴

نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،

ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه‌ ، هرگز فزود ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »


#ویر
ویر
لغت‌نامه دهخدا

ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر  نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .

چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟

- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .

کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .

- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.

مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.

|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .

|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا  ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).

- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانی‌ها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
(ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق . (برهان ). و رجوع به رشیدی شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در تداول ، شیت . بی نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). (اِ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته . ویرش آمده . جاذبه و کششی که در پاره.ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلاب‌دوزی ویر غریبی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).




ادامه دارد 👇👇👇
همه چیز پر از خداست؛
درخواست کن؛
باور کن؛
دریافت کن …

به نام خدای همه
#یک حبه نور

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ

خدا روزی را برای هرکس از بندگانش که بخواهد وسعت می دهد و یا تنگ می گیرد؛ یقیناً خدا بر هر کاری تواناست.

#عنکبوت-آیه ۶۲
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهار آمد بهار آمد

نوروز مبارک
# بهار باش

بهار اتفاقی نیست که در تقویم ها بیفتد و روی کاغذ.
بهار ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد و با پیام هایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد. بهار اتفاقی ست که در دل می افتد و در جان و در رفتار و در زندگی.
هیچ درختی پیام تبریکی برای کسی نمی فرستد.
درخت اما می شکفد، جوانه می زند، شکوفه می کند، سبز می شود... و ما باخبر می شویم که بهار است و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.

درختی که از شاخه ها و شانه هایش برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است ، اگر هزاران تقویم بهارانه نیز بر خود بیاویزد ، کیست که باور کند ؛ چنین درختی غمنامه ای طنز آلود است.

بهار باش
نه بهار تقویم
بلکه بهار تصمیم

🌸🌸🌸

یار مهربانم
درود
بامداد اولین روز از سال جدید مبارک و نیکو

🌸🌸🌸




امیدوارم سال جدید اتفاقهای خوبی برات بیوفته و سال جدید سال برآورده شدن آرزوهات باشه

سالی توام با سلامتی , شادی , لبخند , آگاهی , مهر و محبت به خودت و بنده خدا , رزق و روزی های حلال , آرامشی از جنس خود خدا به دور از طمع ورزی و حسادت و کینه و نیرنگ برایت آرزومندم.

🌸🌸🌸

شاد باشی
       عاشــــقان نوروزتان پیروز باد!
عاشــــقان هر روزتان نوروز باد
     
            عاشـقان خورشید و ماه بختتان
چون چراغ عشـق جان‌افروز باد

            کامتان شـیرین و رنگین خوانتان
عاشــقان دســت من و دامانتان




سال نو مبارک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بر چهرۀ گل
نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن
روی دل‌افروز خوش است
از دی که گذشت
هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو
که امروز خوش است

~خیام
مادرم گندم درون آب می‌ریزد
پنجره بر آفتاب گرمی‌آور می‌گشاید
خانه می‌روبد غبار چهره‌ی آیینه‌ها را می‌زداید
تا شب نوروز خرمی در خانه‌ی ما پا گذارد
زندگی برکت پذیرد با شگون خویش
بشکفد در ما و سرسبزی برآرد

ای بهار، ای میهمان دیرآینده!
کم‌کَمَک این خانه آماده است
تک درخت خانه‌ی همسایه‌ی ما هم
برگ‌های تازه‌ای داده است

گاه‌ گاهی هم
همره پرواز ابری در گذار باد
بوی عطر نارس گل‌های کوهی را
در نفس پیچیده‌ام آزاد

این همه می‌گویدم هر شب
این همه می‌گویدم هر روز
باز می‌آید بهار رفته از خانه
باز می‌آید بهار زندگی افروز

#سیاوش کسرایی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
       ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با درود
...جویبار نور،
جاری به  مهرآب امید باد و شادمانی و سرور،در این سال به هر بامداد، و هر لحظه تا.....همیشه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی آینه می‌شوی و مرا به من می‌نمایی...!



شیوه‌های پرورش پروردگار، عجیب و نقشه‌هایش بی‌نظیر است.
.
گفت آن طالب که  آخِر  یک نَفَس
ای سواره بر نی، این سُو ران فَرَس


آن طالب به آن ولیِ دیوانه نما گفت: ای که بر نی سوار شده ای، اسبت را به این سو بران.

فَرَس: اسب

راند سویِ او  که  هین، زُوتر  بگو
کَاسبِ من بس تَوسَن است و، تند خُو


آن ولیِ دیوانه نما اسبش را به جانب آن طالب راند و گفت: زودباش حرفت را بزن که اسبِ من سرکش و چموش است.


تا  لگد  بر  تو  نکوبد  زود  باش
از چه می پُرسی بیانش کن تو فاش


تا اسبم به تو لگد نزده زودباش. هر سوالی داری آشکارا بیان کن.

او مجالِ  رازِ  دل  گفتن  ندید
زُو برون شو کرد و، در لاغش کشید.


آن طالب، فرصت نیافت که راز دلش را بگوید، پس بیدرنگ با آن عاقل دیوانه نما به شوخی پرداخت.

گفت: می خواهم در این کوچه زنی
کیست لایق  از  برایِ  چون  منی؟


به طریق شوخی گفت: من در این محلّه می خواهم زنی را به عقد خود در آورم، آیا زن لایقی برایم پیدا می شود؟

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
گفت سه گونه زن اند اندر جهان
آن دو رنج و، این یکی گنجِ  روان


آن عاقل دیوانه نما گفت: در دنیا سه نوع زن وجود دارد: دو نوع آن باعث درد و رنج است ولی یک نوع آن گنجِ روان است.

آن یکی را چون بخواهی کُل تو راست
وان  دگر  نیمی  تو را  نیمی  جُداست


اگر از آن نوع زن بگیری، کُلاً همه از آنِ توست، ولی اگر از نوع دوّم، زن بگیری، نیمی برایِ تو است و نیمی برای غیر تو.

آن سوم هیچ او تو را نَبوَد بدان
این شُنودی، دُور شو، رفتم روان


ولی این را بدان که آن نوع سوّم برای تو زن نمی شود. اینک که این سخنان را شنیدی دور شو که من بیدرنگ رفتم.

تا تو را اسبم نَپَرّاند لگد
که بیفتی، برنخیزی تا اَبَد


برو کنار تا اسبم جُفتک نپراند که در آن صورت روی زمین می افتی و دیگر بلند نمی شوی.

شيخ راند اندر میانِ کودکان
بانگ زد باری دِگَر او را جوان

وقتی که آن شیخ این سخنان را گفت. اسبش را میان اطفال راند، ولی آن جوانِ طالب دوباره او را صدا کرد.

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
عروس نوروز، عبوس نمی‌نشیند تا بر دیگران فرمان براند.
فرمان او، ترانه است؛ بوی گل و نسترن است؛ دیدار و خندیدن و نوشیدن است.
نوروز، نه حکمت می‌بافد، نه از عرفان می‌لافد و نه چون معلمان دروغین، چوب تنبیه به دست می‌گیرد.
به تو خنده و شادی می‌آموزد، تا دریچه‌های دل و روحت را به سوی معنای زندگی بگشایی.
در ترازوی نوروز، هر که شادتر است، انسان‌تر است؛
نوروز، همه را سزاوار زیستن و خندیدن می‌داند، حتی دشمنان بی‌مرامش را.


ملتی که نوروز دارد، زندگی را و طبیعت را و دیدار و خندیدن و شاد زیستن را می‌فهمد.

رضا بابایی
مرا گفتند ؛ به خردگی
چرا دلتنگی؟؟
جامه میخواهی یا سیم و زر؟
گفتم ای کاش این جامه هم که دارم بگیرند
و
از من به من بدهند !

#شمس_تبريزى
مرا رساله محمد رسول الله سود ندارد،
مرا رساله خود باید.
اگر هزار رساله بخوانم که تاریک تر شوم.

#شمس_تبريزى
این تاریکی دل، بدترین عذاب هاست

#شمس_تبريزى
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گرچه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب
بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب

گر منزلت هر دو جهان میخواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب


#ابوسعید_ابوالخیر