" حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست
جان تو تا آسمان جولان کنی است "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘وسع رشد جسمانی آدمی محدود است. اماظرفیت رشد معنوی او تا آسمان هاست...
جان تو تا آسمان جولان کنی است "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘وسع رشد جسمانی آدمی محدود است. اماظرفیت رشد معنوی او تا آسمان هاست...
مسجدست آن دل که جسمش ساجدست
یار بد خروب هر جا مسجدست
یار بد چون رست در تو مهر او
هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو
#مولانای_جان
یار بد خروب هر جا مسجدست
یار بد چون رست در تو مهر او
هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو
#مولانای_جان
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
#حافظ
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
#حافظ
اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
#حافظ
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
#حافظ
بر درخت جبر تا کی بر جهی
اختیار خویش را یکسو نهی
همچو آن ابلیس و ذریات او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
چون بود اکراه با چندان خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی
#مولانای_جان
اختیار خویش را یکسو نهی
همچو آن ابلیس و ذریات او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
چون بود اکراه با چندان خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی
#مولانای_جان
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی
با چنین نوری چو پیش آری کتاب
جان وحی آسای تو آرد عتاب
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان
#مولانای_جان
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی
با چنین نوری چو پیش آری کتاب
جان وحی آسای تو آرد عتاب
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان
#مولانای_جان
خویش ابله کن تبع میرو سپس
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتست سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهاناند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
#مولانای_جان
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتست سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهاناند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
#مولانای_جان
خویش ابله کن تبع میرو سپس
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتست سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهاناند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
#مولانای_جان
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتست سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهاناند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
#مولانای_جان
" روبه افتد پهن اندر زیر خاک
بر سر خاکش حبوب مکرناک
تا بیاید زاغ غافل سوی آن
پای او گیرد به مکر آن مکردان
صد هزاران مکر در حیوان چو هست
چون بود مکر بشر چون مهتر است"
#مثنوی_مولانا دفترششم
📘روباه خود را در زیر خاشاک پنهان
می کند و در اطراف خود دانه های
وسوسه برانگیز می ریزد.
تا پرندگان غافل به هوس دانه ها
بیایند و آنگاه شکارشان کند.
وقتی حیوان این چنین حیله ها در
آستین دارد, ببین که بشر تا چه حد
می تواند دسیسه داشته باشد...
بر سر خاکش حبوب مکرناک
تا بیاید زاغ غافل سوی آن
پای او گیرد به مکر آن مکردان
صد هزاران مکر در حیوان چو هست
چون بود مکر بشر چون مهتر است"
#مثنوی_مولانا دفترششم
📘روباه خود را در زیر خاشاک پنهان
می کند و در اطراف خود دانه های
وسوسه برانگیز می ریزد.
تا پرندگان غافل به هوس دانه ها
بیایند و آنگاه شکارشان کند.
وقتی حیوان این چنین حیله ها در
آستین دارد, ببین که بشر تا چه حد
می تواند دسیسه داشته باشد...
ساز و آواز چهارگاه_گلپا
@bazmemusighi
یادداشتهایی از مثنوی : 👇👇👇
رنج و غم را ، حق پی آن آفرید ،
تا ، بدین ضد ، خوشدلی آید پدید ،
پس ، نهانیها ، بهضد پیدا شود ،
چونکه حق را نیست ضد ، پنهان بُوَد ،
نور حق را ، نیست ضدی در وجود ،
تا ، بهضد ، او را توان پیدا نمود ،
دفتر ۱ ص ۵۰ و ۵۱
*
هر نَفَس نو میشود دنیا و ، ما ،
بیخبر از نو شدن ، اندر بقا ،
عمر ، همچون جوی ، نونو میرسد ،
چون شَرَر ، کش تیز جنبانی بهدست ،
شاخِ آتش را ، بجنبانی بساز ،
در نظر ، آتش نماید بس دراز ،
دفتر ۱ ص ۵۱
*
هر زمان ، نوصورتی و ، نوجمال ،
تا ، ز نو دیدن ، فرومیرَد ملال ،
دفتر ۴ ص ۶۷۵
رنج و غم را ، حق پی آن آفرید ،
تا ، بدین ضد ، خوشدلی آید پدید ،
پس ، نهانیها ، بهضد پیدا شود ،
چونکه حق را نیست ضد ، پنهان بُوَد ،
نور حق را ، نیست ضدی در وجود ،
تا ، بهضد ، او را توان پیدا نمود ،
دفتر ۱ ص ۵۰ و ۵۱
*
هر نَفَس نو میشود دنیا و ، ما ،
بیخبر از نو شدن ، اندر بقا ،
عمر ، همچون جوی ، نونو میرسد ،
چون شَرَر ، کش تیز جنبانی بهدست ،
شاخِ آتش را ، بجنبانی بساز ،
در نظر ، آتش نماید بس دراز ،
دفتر ۱ ص ۵۱
*
هر زمان ، نوصورتی و ، نوجمال ،
تا ، ز نو دیدن ، فرومیرَد ملال ،
دفتر ۴ ص ۶۷۵
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است
افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو، ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل، غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طورِ عجب، لازم ایام شباب است
#حافظ
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است
افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان
تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو، ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل، غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طورِ عجب، لازم ایام شباب است
#حافظ