معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ، بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ، ۱۸ همی بود رستم بدانجا ، ز دور ، نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ، ۱۹ به شایستهکاری ،…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_سوم )
۳۳
برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ،
برآسوده از بزم و ، از کارزار ،
۳۴
خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ،
ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ،
۳۵
ز کارش ، بگفتند سهراب را ،
بهخود تلخ کردش ، خور و خواب را ،
۳۶
به سهراب گفتند : شد ژندهرزم ،
سرآمد بَر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۳۷
چو بشنید سهراب ، برجَست زود ،
بیامد بَرِ ژنده ، بر سانِ دود ،
۳۸
اباچاکر و ، شمع و ، خنیاگران ،
بیامد ، ورا دید مُرده ، چنان ،
۳۹
شگفت آمدش سخت و ، خیره بماند ،
دلیران و گردنکشان را ، بخواند ،
۴۰
چنین گفت : کامشب نباید غُنود ،
همهشب ، همی نیزه باید بسود ،
۴۱
که ، گرگ اندر آمد میانِ رَمِه ،
سگ و مرد را ، آزمودش همه ( دید ، در دمدمه ) ،
۴۲
ربود از دلیران ، یکی گوسفند ،
بهزاری و خواریش ، چونین فکند ،
۴۳
اگر یار باشد ، جهانآفرین ،
چو ، نعلِ سمندم ، بسایَد زمین ،
۴۴
ز فِتراکِ زین ، برگشایم کمند ،
بخواهم ز ایرانیان ، کینِ ژند ،
۴۵
بیامد ، نشست از برِ گاهِ خویش ،
گرانمایگان را ، همه خوانْد پیش ،
۴۶
بدیشان چنین گفت سهرابِ شیر : ،
که ای بِخرَدان و ، یلانِ دلیر ،
۴۷
اگر گُم ( کَم ) شد از بزمِ من ، ژندهرزم ،
نیاید ( نیامد ) همی سیر ، جانم ز بزم ،
۴۸
به هومان بفرمود : تا می ، خوریم ،
همه لشکرِ غم ،، ز می ، بشکریم ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_سوم )
۳۳
برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ،
برآسوده از بزم و ، از کارزار ،
۳۴
خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ،
ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ،
۳۵
ز کارش ، بگفتند سهراب را ،
بهخود تلخ کردش ، خور و خواب را ،
۳۶
به سهراب گفتند : شد ژندهرزم ،
سرآمد بَر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۳۷
چو بشنید سهراب ، برجَست زود ،
بیامد بَرِ ژنده ، بر سانِ دود ،
۳۸
اباچاکر و ، شمع و ، خنیاگران ،
بیامد ، ورا دید مُرده ، چنان ،
۳۹
شگفت آمدش سخت و ، خیره بماند ،
دلیران و گردنکشان را ، بخواند ،
۴۰
چنین گفت : کامشب نباید غُنود ،
همهشب ، همی نیزه باید بسود ،
۴۱
که ، گرگ اندر آمد میانِ رَمِه ،
سگ و مرد را ، آزمودش همه ( دید ، در دمدمه ) ،
۴۲
ربود از دلیران ، یکی گوسفند ،
بهزاری و خواریش ، چونین فکند ،
۴۳
اگر یار باشد ، جهانآفرین ،
چو ، نعلِ سمندم ، بسایَد زمین ،
۴۴
ز فِتراکِ زین ، برگشایم کمند ،
بخواهم ز ایرانیان ، کینِ ژند ،
۴۵
بیامد ، نشست از برِ گاهِ خویش ،
گرانمایگان را ، همه خوانْد پیش ،
۴۶
بدیشان چنین گفت سهرابِ شیر : ،
که ای بِخرَدان و ، یلانِ دلیر ،
۴۷
اگر گُم ( کَم ) شد از بزمِ من ، ژندهرزم ،
نیاید ( نیامد ) همی سیر ، جانم ز بزم ،
۴۸
به هومان بفرمود : تا می ، خوریم ،
همه لشکرِ غم ،، ز می ، بشکریم ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش
گر وصال است از تو قِسمَم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
#حضرت_عطار
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش
گر وصال است از تو قِسمَم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
#حضرت_عطار
بشناس فرق دوست ز دشمن به چشم عقل
مفتون مشو که در پس هر چهره، چهرههاست
جان را بلند دار که این است برتری!
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست
#پروین_اعتصامی
مفتون مشو که در پس هر چهره، چهرههاست
جان را بلند دار که این است برتری!
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست
#پروین_اعتصامی
هر سری لایق سودای تو نبود لیکن
از تو در هیچ سری نیست که سودائی نیست
جای آن هست که بنوازی و دستم گیری
که به جز سایهٔ لطف تو مرا جائی نیست
#خواجوی_کرمانی
از تو در هیچ سری نیست که سودائی نیست
جای آن هست که بنوازی و دستم گیری
که به جز سایهٔ لطف تو مرا جائی نیست
#خواجوی_کرمانی
آن که مرادش تویی از همه جویاتر است
وان که در این جستجو است از همه پویاتر است
گر همه صورتگران صورت زیبا کشند
صورت زیبای تو از همه زیباتر است
#فروغی_بسطامی
وان که در این جستجو است از همه پویاتر است
گر همه صورتگران صورت زیبا کشند
صورت زیبای تو از همه زیباتر است
#فروغی_بسطامی
بیا ای نور چشم ما و خوش بنشین به جای خویش
منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خویش
به هجرت مبتلا گشتم به وصلت آرزومندم
چه باشد ار به دست آری رضای مبتلای خویش
به غیر از ساقی رندان ندارم آشنا دیگر
شدم از عقل بیگانه به عشق آشنای خویش
بیا ای مطرب عشاق و ساز بینوا بنواز
دم ما یک دمی خوش کن به آواز نوای خویش
دوای درد دل درد است اگر داری غنیمت دان
که دارد در همه عالم ازین خوشتر دوای خویش
تو سلطانی به حسن امروز و سید بندهٔ جانی
کرم فرما به لطف امروز بنواز این گدای خویش
حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی
منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خویش
به هجرت مبتلا گشتم به وصلت آرزومندم
چه باشد ار به دست آری رضای مبتلای خویش
به غیر از ساقی رندان ندارم آشنا دیگر
شدم از عقل بیگانه به عشق آشنای خویش
بیا ای مطرب عشاق و ساز بینوا بنواز
دم ما یک دمی خوش کن به آواز نوای خویش
دوای درد دل درد است اگر داری غنیمت دان
که دارد در همه عالم ازین خوشتر دوای خویش
تو سلطانی به حسن امروز و سید بندهٔ جانی
کرم فرما به لطف امروز بنواز این گدای خویش
حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی
راست نتوانم گفتن؛ كه من راستى آغاز كردم مرا بيرون مى كردند، اگر تمام راست گفتمى يه يك بار همه شهر مرا بيرون كردندى.
#شمس_تبریزی
#شمس_تبریزی
كاشكی اهليت شنيدن داشتيدبه تمامى گفتمى
وتمام شنودن بودى
اما سوگند كه
ــ بر دلها، مُهر است
ــ بر زبانها، مُهر است!
ــ و بر گوشها، مُهر است!
#شمس_تبريزى
وتمام شنودن بودى
اما سوگند كه
ــ بر دلها، مُهر است
ــ بر زبانها، مُهر است!
ــ و بر گوشها، مُهر است!
#شمس_تبريزى
" حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست
جان تو تا آسمان جولان کنی است "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘وسع رشد جسمانی آدمی محدود است. اماظرفیت رشد معنوی او تا آسمان هاست...
جان تو تا آسمان جولان کنی است "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘وسع رشد جسمانی آدمی محدود است. اماظرفیت رشد معنوی او تا آسمان هاست...
مسجدست آن دل که جسمش ساجدست
یار بد خروب هر جا مسجدست
یار بد چون رست در تو مهر او
هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو
#مولانای_جان
یار بد خروب هر جا مسجدست
یار بد چون رست در تو مهر او
هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو
#مولانای_جان
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
#حافظ
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
#حافظ
اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
#حافظ
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
#حافظ
بر درخت جبر تا کی بر جهی
اختیار خویش را یکسو نهی
همچو آن ابلیس و ذریات او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
چون بود اکراه با چندان خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی
#مولانای_جان
اختیار خویش را یکسو نهی
همچو آن ابلیس و ذریات او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
چون بود اکراه با چندان خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی
#مولانای_جان
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
کم رهد غرقست او پایان کار
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
#مولانای_جان
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی
با چنین نوری چو پیش آری کتاب
جان وحی آسای تو آرد عتاب
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان
#مولانای_جان
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی
با چنین نوری چو پیش آری کتاب
جان وحی آسای تو آرد عتاب
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان
#مولانای_جان
خویش ابله کن تبع میرو سپس
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتست سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهاناند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
#مولانای_جان
رستگی زین ابلهی یابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتست سلطان البشر
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
ابلهاناند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
#مولانای_جان