فانوس های ده میدانند
که بیهوده روشن اند.
و سگان ده نیز میدانند
که بیهوده بیداراند.
وقتی در روشنی روز،
دزدها به مهمانی کدخدا می روند.
#حسین_پناهی
که بیهوده روشن اند.
و سگان ده نیز میدانند
که بیهوده بیداراند.
وقتی در روشنی روز،
دزدها به مهمانی کدخدا می روند.
#حسین_پناهی
متن سنگ قبر
#حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
متن سنگ قبر
#سهراب_سپهری
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
متن سنگ قبر
#کوروش
ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر
متن سنگ قبر
#پروین_اعتصامی
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
متن سنگ قبر
#علی_شریعتی
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را
متن سنگ قبر
#نیوتن
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید... و همه روشن شد
متن سنگ قبر
#خسروشکیبایی
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد
متن سنگ قبر
#وینستون_چرچیل
من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست
متن سنگ قبر
#اسکندرمقدونی
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان او را کافی نبود.
#حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
متن سنگ قبر
#سهراب_سپهری
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
متن سنگ قبر
#کوروش
ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر
متن سنگ قبر
#پروین_اعتصامی
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
متن سنگ قبر
#علی_شریعتی
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را
متن سنگ قبر
#نیوتن
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید... و همه روشن شد
متن سنگ قبر
#خسروشکیبایی
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد
متن سنگ قبر
#وینستون_چرچیل
من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست
متن سنگ قبر
#اسکندرمقدونی
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان او را کافی نبود.
از عشق خدا گر به سرت شور و نواست
از حق بنما طلب دلت هرچه که خواست
با دیده حقبین بنگر خوبان را
رخسار نکو آینه صنع خداست
#وحدت_کرمانشاهی
- رباعی شماره 1
از حق بنما طلب دلت هرچه که خواست
با دیده حقبین بنگر خوبان را
رخسار نکو آینه صنع خداست
#وحدت_کرمانشاهی
- رباعی شماره 1
هر جان عزیز کو شناسای رهست
داند که هر آنچه آید از کارگه است
بر زادهٔ چرخ و چرخ چون جرم نهی
کاین چرخ ز گردیدن خود بیگنه است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۳۳
داند که هر آنچه آید از کارگه است
بر زادهٔ چرخ و چرخ چون جرم نهی
کاین چرخ ز گردیدن خود بیگنه است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۴۳۳
ما ،، ذرّهی آفتابِ عشقیم ،
ای عشق ،، بر آی ، تا برآییم ،
ما را ،، بهمیانِ ذرّهها ، جوی ،
ما ،، خُردترینِ ذرّههاییم ،
#مولانا
ای عشق ،، بر آی ، تا برآییم ،
ما را ،، بهمیانِ ذرّهها ، جوی ،
ما ،، خُردترینِ ذرّههاییم ،
#مولانا
قصهای یاد دارم از پدران
زان جهاندیدگان پرهنران
داشت زالی به روستای تگاو
مهستینامدختری و سه گاو
نوعروسی چو سرو نو بالان
گشت روزی ز چشم بد نالان
گشت بدرش چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک
دلش آتش گرفت و سوخت جگر
که نیازی جز او نداشت دگر
زال گفتی همیشه با دختر
پیش تو باد مردن مادر
از قضا گاو زالک از پی خورد
پوز روزی به دیگش اندر کرد
ماند چون پای مقعد اندر ریگ
آن سر مردهریگش اندر دیگ
گاو مانند دیوی از دوزخ
سوی آن زال تاخت از مطبخ
زال پنداشت هست عزرائیل
بانگ برداشت از پی تهویل
که ای مقلموت من نه مهستیم
من یکی پیر زال محنتیم
تندرستم من و نیم بیمار
از خدا را مرا بدو مشمار
گر ترا مهستی همی باید
آنک او را ببر مرا شاید
دخترم اوست من نه بیمارم
تو و او منت رخت بردارم
من برفتم تو دانی و دختر
سوی او رو ز کار من بگذر
زان جهاندیدگان پرهنران
داشت زالی به روستای تگاو
مهستینامدختری و سه گاو
نوعروسی چو سرو نو بالان
گشت روزی ز چشم بد نالان
گشت بدرش چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک
دلش آتش گرفت و سوخت جگر
که نیازی جز او نداشت دگر
زال گفتی همیشه با دختر
پیش تو باد مردن مادر
از قضا گاو زالک از پی خورد
پوز روزی به دیگش اندر کرد
ماند چون پای مقعد اندر ریگ
آن سر مردهریگش اندر دیگ
گاو مانند دیوی از دوزخ
سوی آن زال تاخت از مطبخ
زال پنداشت هست عزرائیل
بانگ برداشت از پی تهویل
که ای مقلموت من نه مهستیم
من یکی پیر زال محنتیم
تندرستم من و نیم بیمار
از خدا را مرا بدو مشمار
گر ترا مهستی همی باید
آنک او را ببر مرا شاید
دخترم اوست من نه بیمارم
تو و او منت رخت بردارم
من برفتم تو دانی و دختر
سوی او رو ز کار من بگذر
Telegram
attach 📎
کشتی چو به دریای روان میگذرد
میپندارد که نیستان میگذرد
ما میگذریم ز این جهان در همه حال
میپندارم کاین جهان میگذرد
#مولانای_جان
میپندارد که نیستان میگذرد
ما میگذریم ز این جهان در همه حال
میپندارم کاین جهان میگذرد
#مولانای_جان
وجودی در همه عالم عیان است
ولی از دیدهٔ مردم نهان است
به هر آئینه حسنی می نماند
ز هر برجی به شکلی نو برآید
تو نقد گنج او در کنج عالم
طلب این کنج و این گنجینه فافهم
حقیقت در دو عالم جز یکی نیست
یکی هست و در آن مأوا شکی نیست
خیال ار نقش می بندد به خوابی
جز او تعبیر خوابی خود نیابی
ز می جامیست پر می بر کف ما
حبابی می نماید عین دریا
که دارد این چنین ذوقی که ما راست
که ذوق ما همه عالم بیاراست
معانی بیان نعمت الله
بپرس از آفتاب و حضرت ماه
#شاه_نعمت_الله_ولی
ولی از دیدهٔ مردم نهان است
به هر آئینه حسنی می نماند
ز هر برجی به شکلی نو برآید
تو نقد گنج او در کنج عالم
طلب این کنج و این گنجینه فافهم
حقیقت در دو عالم جز یکی نیست
یکی هست و در آن مأوا شکی نیست
خیال ار نقش می بندد به خوابی
جز او تعبیر خوابی خود نیابی
ز می جامیست پر می بر کف ما
حبابی می نماید عین دریا
که دارد این چنین ذوقی که ما راست
که ذوق ما همه عالم بیاراست
معانی بیان نعمت الله
بپرس از آفتاب و حضرت ماه
#شاه_نعمت_الله_ولی
با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا
گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا
میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی
چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چرا
دیدهات را چون نظر از دیده باقی رسید
دیدهات شرمین شود از دیده فانی چرا
آن که او را کس به نسیه و نقد نستاند به خاک
این چنین بیشی کند بر نقده کانی چرا
آن سیه جانی که کفر از جان تلخش ننگ داشت
زهر ریزد بر تو و تو شهد ایمانی چرا
تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست
آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا
او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود
تو بر او از غیب جان ریزی و میدانی چرا
چون در او هستی به بینی گویی آن من نیستم
دعوی او چون نبینی گوییش آنی چرا
خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست
از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا
شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش
ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا
#مولانا
گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا
میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی
چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چرا
دیدهات را چون نظر از دیده باقی رسید
دیدهات شرمین شود از دیده فانی چرا
آن که او را کس به نسیه و نقد نستاند به خاک
این چنین بیشی کند بر نقده کانی چرا
آن سیه جانی که کفر از جان تلخش ننگ داشت
زهر ریزد بر تو و تو شهد ایمانی چرا
تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست
آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا
او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود
تو بر او از غیب جان ریزی و میدانی چرا
چون در او هستی به بینی گویی آن من نیستم
دعوی او چون نبینی گوییش آنی چرا
خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست
از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا
شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش
ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا
#مولانا
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شکفت
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داري از آن جام مرصع مي لعل
اي بسا در که به نوک مژه ات بايد سفت
تا ابد بوي محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در ميخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسيم سحري مي آشفت
گفتم اي مسند جم جام جهان بينت کو
گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آيد به زبان
ساقيا مي ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت
#حضرت_حافظ
ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شکفت
گل بخنديد که از راست نرنجيم ولي
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داري از آن جام مرصع مي لعل
اي بسا در که به نوک مژه ات بايد سفت
تا ابد بوي محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در ميخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسيم سحري مي آشفت
گفتم اي مسند جم جام جهان بينت کو
گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آيد به زبان
ساقيا مي ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نيارست نهفت
#حضرت_حافظ
در مقابل کعبه در مکه نشسته بودم ناله ای شنیدم که از آنجا به گوش می رسید و می گفت :
((ای دیوار از سر راه کسانی که من دوست دارم دور شو! هرکس تو را به خاطر تو زیارت کند،توراطواف می کند و آن کو مرا به خاطر من زیارت کند درون مرا طواف کرده است ))
#حسین_منصور_حلاج
#شهید_عشق_الهی
#مصایب_حلاج
#لویی_ماسینیون
کتاب مصایب حلاج
صفحه ۸۷ سطر ۹
لویی ماسینیون
ترجمه ضیاءالدین دهشیری
چاپ نخست
((ای دیوار از سر راه کسانی که من دوست دارم دور شو! هرکس تو را به خاطر تو زیارت کند،توراطواف می کند و آن کو مرا به خاطر من زیارت کند درون مرا طواف کرده است ))
#حسین_منصور_حلاج
#شهید_عشق_الهی
#مصایب_حلاج
#لویی_ماسینیون
کتاب مصایب حلاج
صفحه ۸۷ سطر ۹
لویی ماسینیون
ترجمه ضیاءالدین دهشیری
چاپ نخست
عشق آیینه ایست کاندرو زنگی نیست
بابیخردان دراین سخن جنگی نیست
دانی که کرا عشق مسلم باشد
آنرا که زبدنامی او ننگی نیست
#رباعیات
#شیخ_احمد_جام
#ژنده_پیل
بابیخردان دراین سخن جنگی نیست
دانی که کرا عشق مسلم باشد
آنرا که زبدنامی او ننگی نیست
#رباعیات
#شیخ_احمد_جام
#ژنده_پیل
خویش را در آن اندیشه ی تنگ نباید داشتن. هرچه آید با یار زود گفتی که احوال چنین است و فارغ گشتی. پرهیز ازآن کن که با یار این را چون گویم؟
خود یار می بیند اگر نگویی.
#شمس_تبريزى
خود یار می بیند اگر نگویی.
#شمس_تبريزى