دگربار ، ای مسلمانان ،
به قلاشی در افتادم ،
به دستِ عشق ، رَختِ دل ،
به میخانه فرستادم ،
چو ، در دستِ صلاح و خیر ،
جز بادی نمیبینم ،
همه خیر و صلاحِ خود ،
به بادِ عشق در دادم ،
اَلا ، ای پیرِ زردشتی ،
به من بربند زُنّاری ،
که من ، تسبیح و سجاده ،
ز دست و دوش ، بنهادم ،
#سنایی
به قلاشی در افتادم ،
به دستِ عشق ، رَختِ دل ،
به میخانه فرستادم ،
چو ، در دستِ صلاح و خیر ،
جز بادی نمیبینم ،
همه خیر و صلاحِ خود ،
به بادِ عشق در دادم ،
اَلا ، ای پیرِ زردشتی ،
به من بربند زُنّاری ،
که من ، تسبیح و سجاده ،
ز دست و دوش ، بنهادم ،
#سنایی
دل مدزد از دلربایِ روحبخش ،
که سوارت میکند بر پشتِ رخش ،
سر مدزد از سرفرازِ تاجدِه ،
کو ، ز پایِ دل ، گشاید صد گِره ،
با کی گویم؟ ، در همه دِه ، زنده کو؟ ،
سویِ آبِ زندگی ، پوینده کو؟ ،
تو ، به یک خواری ، گریزانی ز عشق ،
تو ، بهجز نامی ، چه میدانی ز عشق؟ ،
عشق را ، صد ناز و استکبار هست ،
عشق ، با صد ناز ، میآید بهدست ،
عشق ، چون وافیست ،،، وافی میخَرَد ،
در حریفِ بیوفا ، میننگرد ،
#وافی = وفادار
چون درخت است آدمی و ،،، بیخ ، عهد ،
بیخ را ، تیمار میباید به جهد ،
عهدِ فاسد ، بیخِ پوسیده ، بُوَد ،
وز ثمار و لطف ، بُبریده بُوَد ،
#ثمار = ثمرهها - میوهها
شاخ و برگِ نخل ، گرچه سبز بود ،
با فسادِ بیخ ،،، سبزی نیست سود ،
ور ندارد برگِ سبز و ،،، بیخ ، هست ،
عاقبت ، بیرون کند صد برگ ، دست ،
تو ، مشو غرّه به علمش ،،، عهد ، جو ،
علم ، چون قشر است و ،،، عهدش ، مغزِ او ،
#مولانا
که سوارت میکند بر پشتِ رخش ،
سر مدزد از سرفرازِ تاجدِه ،
کو ، ز پایِ دل ، گشاید صد گِره ،
با کی گویم؟ ، در همه دِه ، زنده کو؟ ،
سویِ آبِ زندگی ، پوینده کو؟ ،
تو ، به یک خواری ، گریزانی ز عشق ،
تو ، بهجز نامی ، چه میدانی ز عشق؟ ،
عشق را ، صد ناز و استکبار هست ،
عشق ، با صد ناز ، میآید بهدست ،
عشق ، چون وافیست ،،، وافی میخَرَد ،
در حریفِ بیوفا ، میننگرد ،
#وافی = وفادار
چون درخت است آدمی و ،،، بیخ ، عهد ،
بیخ را ، تیمار میباید به جهد ،
عهدِ فاسد ، بیخِ پوسیده ، بُوَد ،
وز ثمار و لطف ، بُبریده بُوَد ،
#ثمار = ثمرهها - میوهها
شاخ و برگِ نخل ، گرچه سبز بود ،
با فسادِ بیخ ،،، سبزی نیست سود ،
ور ندارد برگِ سبز و ،،، بیخ ، هست ،
عاقبت ، بیرون کند صد برگ ، دست ،
تو ، مشو غرّه به علمش ،،، عهد ، جو ،
علم ، چون قشر است و ،،، عهدش ، مغزِ او ،
#مولانا
دی ، آمد و ، هیچ نآمد از من کاری ،
وِامروز ، ز من ، گرم نشد بازاری ،
#دی = دیروز
فردا ، برَوَم ، بی خبر از اسراری ،
ناآمده ، بِه بُدی ازین ، بسیاری ،
#خواجه_عبدالله_انصاری
وِامروز ، ز من ، گرم نشد بازاری ،
#دی = دیروز
فردا ، برَوَم ، بی خبر از اسراری ،
ناآمده ، بِه بُدی ازین ، بسیاری ،
#خواجه_عبدالله_انصاری
بخدا که ماهرویی ، بخدا فرشتهخویی ،
بخدا که مشکبویی ، بخدا که اینچنینی ،
به صفا ، چو آسمانی ،،، به ملاطفت ، چو جانی ،
بشکفتگی ، چنانی ،،، بنهفتگی ، چنینی ،
#مولانا
بخدا که مشکبویی ، بخدا که اینچنینی ،
به صفا ، چو آسمانی ،،، به ملاطفت ، چو جانی ،
بشکفتگی ، چنانی ،،، بنهفتگی ، چنینی ،
#مولانا
#یک حبه نور
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
همهٔ ما تا زندهایم
بین اوقاتِ غم و شادی تاب میخوریم
درست مثلِ گذشتِ روزگار
که بر محورِ شب و روز تاب میخورد
زندگی یک تابِ بازی است
دنیا ما را بین غم و شادی تاب میدهد
تا یاد بگیریم چگونه به تعادل برسیم
غم و شادی به نوبت فرا میرسند
باید هنگامِ شادی با فروتنی
و هنگامِ غم با اُمید
خودمان را محکم نگه داریم
و به خدا مطمئن باشیم
که ما را نخواهد انداخت
پس با آرامش و اطمینان بازی کنیم
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت
با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلت سرشار از شادی
زندگيت شیرین تر از عسل
دنیایت غرق درشادی و آرامش
روزت به زیبایی دل مهربونت
🌺🌺🌺
شادباشی
بین اوقاتِ غم و شادی تاب میخوریم
درست مثلِ گذشتِ روزگار
که بر محورِ شب و روز تاب میخورد
زندگی یک تابِ بازی است
دنیا ما را بین غم و شادی تاب میدهد
تا یاد بگیریم چگونه به تعادل برسیم
غم و شادی به نوبت فرا میرسند
باید هنگامِ شادی با فروتنی
و هنگامِ غم با اُمید
خودمان را محکم نگه داریم
و به خدا مطمئن باشیم
که ما را نخواهد انداخت
پس با آرامش و اطمینان بازی کنیم
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت
با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلت سرشار از شادی
زندگيت شیرین تر از عسل
دنیایت غرق درشادی و آرامش
روزت به زیبایی دل مهربونت
🌺🌺🌺
شادباشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تپنده بـاد
قلبهایی که درهر تپش
عـشق و مهربانی را
بی دریغ
نثار انسانهای دیگر می کنند
کوچکترین مهربانی
وامـید دادن بـه کسی
شـاید بـزرگـتریـن
معجزهها را ایجاد کند
پس مـهربانی را دریغ نکنیم
قلبهایی که درهر تپش
عـشق و مهربانی را
بی دریغ
نثار انسانهای دیگر می کنند
کوچکترین مهربانی
وامـید دادن بـه کسی
شـاید بـزرگـتریـن
معجزهها را ایجاد کند
پس مـهربانی را دریغ نکنیم
Chahar Mezrab va Avaz ba Setar
Shahram Nazeri
نان و حلوا چیست؟ گوید با تو، فاش
این همه سعی تو از بهر معاش
نان و حلوا چیست؟ فرزند و زنت
اوفتاده همچو غل در گردنت
چند باشی بهر این حلوا و نان
زیر منت، از فلان و از فلان؟
برد این حلوا و نان، آرام تو
شست از لوح تو کل نام تو
#شیخ_بهایی
این همه سعی تو از بهر معاش
نان و حلوا چیست؟ فرزند و زنت
اوفتاده همچو غل در گردنت
چند باشی بهر این حلوا و نان
زیر منت، از فلان و از فلان؟
برد این حلوا و نان، آرام تو
شست از لوح تو کل نام تو
#شیخ_بهایی
سرگشته چو آسیای گردان کنمت
بیسر گردان چو گوی گردان کنمت
گفتی بروم با دگری درسازم
با هر که بسازی زود ویران کنمت
#مولانا
بیسر گردان چو گوی گردان کنمت
گفتی بروم با دگری درسازم
با هر که بسازی زود ویران کنمت
#مولانا
از در دل درشدم امروز دیدم حال او
زردروی و جامه چاک و بییسار و بییمین
گفتمش چونی دلا او گریه درشدهای های
از فراق ماه روی همنشان همنشین
#مولانا
زردروی و جامه چاک و بییسار و بییمین
گفتمش چونی دلا او گریه درشدهای های
از فراق ماه روی همنشان همنشین
#مولانا
ای چراغ آسمان و رحمت حق بر زمین
ناله من گوش دار و درد حال من ببین
از میان صد بلا من سوی تو بگریختم
دست رحمت بر سرم نه یا بجنبان آستین
#مولانا
ناله من گوش دار و درد حال من ببین
از میان صد بلا من سوی تو بگریختم
دست رحمت بر سرم نه یا بجنبان آستین
#مولانا
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود ڪام تنگدستان ڪے زان دهن برآید
گویند ذڪر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا ڪه نام حافظ در انجمن برآید ،
#حافظ
خود ڪام تنگدستان ڪے زان دهن برآید
گویند ذڪر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا ڪه نام حافظ در انجمن برآید ،
#حافظ
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود
#حضرت_حافظ
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود
#حضرت_حافظ