رنج ها گنج هایی در دل خود دارند،و دردهاآسودگی هایی به همراه؛
برای دیدن باید دیده گشود،
برای گشودن باید پرده ها را زدود،
زخمها چشم میشوند و شکست ها درس،
اگر هوشیاری باشد و شکیبایی یارش،
عزیزترین یارانمان در حقیقت،
چالش برانگیزترین لحظاتِ
زندگی مان می شوند،
و
عدو سبب خیر می شود.
"هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست"
کارل گوستاو یونگ
برای دیدن باید دیده گشود،
برای گشودن باید پرده ها را زدود،
زخمها چشم میشوند و شکست ها درس،
اگر هوشیاری باشد و شکیبایی یارش،
عزیزترین یارانمان در حقیقت،
چالش برانگیزترین لحظاتِ
زندگی مان می شوند،
و
عدو سبب خیر می شود.
"هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست"
کارل گوستاو یونگ
عشق سفر است. مسافرِ این سفر، چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض میشود. کسی نیست که رهروِ این راه شود و تغییر نکند.
ملت عشق
الیف شافاک
ملت عشق
الیف شافاک
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
بتی دارم که یک ساعت مرا بیغم بنگذارد
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحتگو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمیداند که عشق او رگی با جان من دارد
#انوری
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحتگو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمیداند که عشق او رگی با جان من دارد
#انوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امیدوارم ، با اومدن بهار
بهار خنده هامونم از راه برسه ...
" پیشاپیش بهارتون مبارک "
بهار خنده هامونم از راه برسه ...
" پیشاپیش بهارتون مبارک "
هم اینک ، هم اینجا زندگی کن ! ... زندگی کردن در امید ! ... زندگی کردن در آینده است ، و این خود به تعویق انداختن زندگی بمعنای واقعی است ... این نه راه زندگی کردن ، که راه خودکشی است ... هیچ احتیاجی به امید نیست و هیچ احتیاجی به احساس نومیدی نیست ... هم اینک همین جا زندگی کن ... زندگی به طرز فوق العاده ای لذت بخش است ... همینجا دارد می بارد و تو جای دیگری را می نگری ...
اشو
اشو
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ زیبایی از لیلی و مجنون از اول آشنایی و عاشق شدن مجنون به لیلی و پایان داستان رفتن لیلی به خانه بخت ابن سلام و آواره شدن مجنون
قیس عامری از خاندان بنی عامر همان مجنون بود
اقتباس کتاب لیلی و مجنون
نظامی گنجوی
قیس عامری از خاندان بنی عامر همان مجنون بود
اقتباس کتاب لیلی و مجنون
نظامی گنجوی
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجـا جز آن که جان بسپـــارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیــر حـاجت هیـچ استخــاره نیست
#حضرت_حافظ
آنجـا جز آن که جان بسپـــارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیــر حـاجت هیـچ استخــاره نیست
#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد
وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد
وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید
وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد
هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد
آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد
#عطار
#غزلیات
وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد
وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید
وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد
هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد
آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد
#عطار
#غزلیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
#مولوی
#دیوان کبیر
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
#مولوی
#دیوان کبیر
مثلثی از عراقی : زیباست
با این توضیح که سه بیت سه بیت ، ردیف و قافیه دارد 👇👇👇
ای رندِ قلندرکیش ،،، می ، نوش ، ز کس مندیش ،
انگار ، همه کم ، بیش ،،، زیرا که دلِ درویش ،
مرهم ننهد بر ریش ، از غایتِ #حیرانی ،
در دیر شو و بنشین ، با خوشپسری شیرین ،
شِکَّر ز لبش میچین ، تا چند ز کفر و دین؟ ،
در زلف و رخِ او بین ، گبری و #مسلمانی ،
گفتم که : مگر جَستم ، وز دامِ بلا ، رَستم ،
دل در پسری بستم ، کز یادِ لبش ، مستم ،
چون رفت دل از دستم ، چه سود #پشیمانی؟ ،
ساقی ، میِ مهرانگیز ،،، در ساغرِ جانم ریز ،
چون مست شَوَم ، برخیز ،،، زان طرهٔ شورانگیز ،
در گردنِ من آویز ، صد گونه #پریشانی ،
ای ماهِ صبا بگذر ، پیشِ درِ آن دلبر ،
گو : ، ای دلِ غمپرور ،،، چون نیستی اندر خور ،
بنشین تو و می ، میخور ،،، خود را به چه #رنجانی؟ ،
با این همه هم ، میکوش ،،، زهر ، از کفِ او ، مینوش ،
چون حلقهٔ او در گوش ،،، کردی ، ز غمش مَخروش ،
چون پخته نِهای ، میجوش ،،، از خامی و #نادانی ،
در میکده ، چون او ، باش ،،، میخواره شو و ، قلّاش ،
می ، میخور و ، خوش میباش ،،، مَخروش و ، دلم مَخراش ،
جان ،،، همچو عراقی ، پاش ،،، گر ، طالبِ #جانانی ،
#عراقی
با این توضیح که سه بیت سه بیت ، ردیف و قافیه دارد 👇👇👇
ای رندِ قلندرکیش ،،، می ، نوش ، ز کس مندیش ،
انگار ، همه کم ، بیش ،،، زیرا که دلِ درویش ،
مرهم ننهد بر ریش ، از غایتِ #حیرانی ،
در دیر شو و بنشین ، با خوشپسری شیرین ،
شِکَّر ز لبش میچین ، تا چند ز کفر و دین؟ ،
در زلف و رخِ او بین ، گبری و #مسلمانی ،
گفتم که : مگر جَستم ، وز دامِ بلا ، رَستم ،
دل در پسری بستم ، کز یادِ لبش ، مستم ،
چون رفت دل از دستم ، چه سود #پشیمانی؟ ،
ساقی ، میِ مهرانگیز ،،، در ساغرِ جانم ریز ،
چون مست شَوَم ، برخیز ،،، زان طرهٔ شورانگیز ،
در گردنِ من آویز ، صد گونه #پریشانی ،
ای ماهِ صبا بگذر ، پیشِ درِ آن دلبر ،
گو : ، ای دلِ غمپرور ،،، چون نیستی اندر خور ،
بنشین تو و می ، میخور ،،، خود را به چه #رنجانی؟ ،
با این همه هم ، میکوش ،،، زهر ، از کفِ او ، مینوش ،
چون حلقهٔ او در گوش ،،، کردی ، ز غمش مَخروش ،
چون پخته نِهای ، میجوش ،،، از خامی و #نادانی ،
در میکده ، چون او ، باش ،،، میخواره شو و ، قلّاش ،
می ، میخور و ، خوش میباش ،،، مَخروش و ، دلم مَخراش ،
جان ،،، همچو عراقی ، پاش ،،، گر ، طالبِ #جانانی ،
#عراقی
غم ، کی خورَد؟ ،،، آنکه شادمانیش ، تویی ،
یا ، کی مُرَد؟ ،،، آنکه زندگانیش ، تویی ،
*مُرَد = میرد - میمیرد
در نسیهٔ آن جهان ،،، کجا بندد دل؟ ،
آنرا که به نقد ،،، این جهانیش ، تویی ،
#سنایی
یا ، کی مُرَد؟ ،،، آنکه زندگانیش ، تویی ،
*مُرَد = میرد - میمیرد
در نسیهٔ آن جهان ،،، کجا بندد دل؟ ،
آنرا که به نقد ،،، این جهانیش ، تویی ،
#سنایی