سرانجام علامه دهخدا در ساعت شش و ربع بعد از ظهر روز دوشنبه هفتم اسفندماه 1334 هجري شمسي در خانه مسکوني خويش به رحمت ايزدي پيوست. جنازه آن مرحوم به شهر ري مشايعت و در ابن بابويه در مقبره خانوادگي مدفون گرديد.
و به حق در مرگ دهخدا بايد گفت:
از شمار دو چشم يک تن کم و زشمار خرد هزاران بيش
معروف ترین شعر علی اکبر دهخدا
این شعر را دهخدا در سوگ جهانگیرخان صوراسرافیل سروده است:
مضامین شعر دهخدا وطن پرستی، دادخواهی و رسوا کردن ظالمان و ... است
ای مرغ سحر ! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه ی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یاد آر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یاد آر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا، خدائی
نه رسم ارم، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانه ی وصل خورده یاد آر
و به حق در مرگ دهخدا بايد گفت:
از شمار دو چشم يک تن کم و زشمار خرد هزاران بيش
معروف ترین شعر علی اکبر دهخدا
این شعر را دهخدا در سوگ جهانگیرخان صوراسرافیل سروده است:
مضامین شعر دهخدا وطن پرستی، دادخواهی و رسوا کردن ظالمان و ... است
ای مرغ سحر ! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه ی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین
ز آن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی فسرده، یاد آر
ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود
و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یاد آر
چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا، خدائی
نه رسم ارم، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانه ی وصل خورده یاد آر
شیر، عکسِ خویش دید از آب تَفت
شکلِ شیری در برش، خرگوشِ زَفت
شیر به آب چاه در نگریست و عکس شیری را دید که خرگوشی چاق را در آغوش دارد. یعنی تصویر خود را در آب دید و خیال کرد دیگری است!
چونکه خصمِ خویش را در آب دید
مر، وَرا بگذاشت و اندر چَه جَهید
شیر همینکه تصویر خود را در آب چاه دید و او را دشمن پنداشت، خرگوش را رها کرد و در عمق چاه پرید.[بیت اخیر بدین نکته تعریض دارد که دشمن آدمی در درون اوست امّا بر دیگری کینه می آورد و دشمنش می پندارد.]
درفتاد اندر چَهی کو کنده بود
زآنکه ظلمش در سَرَش آینده بود
آن شیر به چاهی در افتاد که به دست خود آنرا حفر کرده بود. در واقع نتیجهٔ ستمکاری اش به خودِ او بازگشت.
شرح مثنوی
استاد زمانی
شکلِ شیری در برش، خرگوشِ زَفت
شیر به آب چاه در نگریست و عکس شیری را دید که خرگوشی چاق را در آغوش دارد. یعنی تصویر خود را در آب دید و خیال کرد دیگری است!
چونکه خصمِ خویش را در آب دید
مر، وَرا بگذاشت و اندر چَه جَهید
شیر همینکه تصویر خود را در آب چاه دید و او را دشمن پنداشت، خرگوش را رها کرد و در عمق چاه پرید.[بیت اخیر بدین نکته تعریض دارد که دشمن آدمی در درون اوست امّا بر دیگری کینه می آورد و دشمنش می پندارد.]
درفتاد اندر چَهی کو کنده بود
زآنکه ظلمش در سَرَش آینده بود
آن شیر به چاهی در افتاد که به دست خود آنرا حفر کرده بود. در واقع نتیجهٔ ستمکاری اش به خودِ او بازگشت.
شرح مثنوی
استاد زمانی
چاهِ مُظلِم گشت، ظلمِ ظالمان
این چنین گفتند جمله عالمان
ستم ستمکاران، چاهی بس تاریک است، و همهٔ خردمندان جهان همین مطلب را گفته اند.
هر که ظالمتر، چَهَش با هول تر
عدل فرموده ست: بَتََّر را بتر
زیرا واقعیت اینست که هرکس ستمکارتر باشد، چاهش هولناکتر است. اصولاً عدالت الهی چنین اقتضا کرده است که هر عملی را جوابی است متناسب با آن. پس هر عملی که بدي بیشتری داشته باشد، جزای آن نیز همانطور است.
ای که تو از ظلم، چاهی می کَنی
از برای خویش، دامی می کَنی
ای کسی که از روی ستم، چاهی برای دیگران حفر می کنی، بدان که با این کار، دامی برای خود فراهم ساخته ای.
[در نسخهٔ میرخانی این بیت را چنین آورده است و به نظر صحیح تر می آید:
ای که تو از ظلم، چاهی میکَنی
از برایِ خویش، دامی می تَنی
زیرا «تنیدن»، متناسب با «دام» است. و «می تنی» با «میکَنی» تناسب فراوان دارد و بیت بعدی مؤیّد آن است.]
شرح مثنوی
استاد زمانی
این چنین گفتند جمله عالمان
ستم ستمکاران، چاهی بس تاریک است، و همهٔ خردمندان جهان همین مطلب را گفته اند.
هر که ظالمتر، چَهَش با هول تر
عدل فرموده ست: بَتََّر را بتر
زیرا واقعیت اینست که هرکس ستمکارتر باشد، چاهش هولناکتر است. اصولاً عدالت الهی چنین اقتضا کرده است که هر عملی را جوابی است متناسب با آن. پس هر عملی که بدي بیشتری داشته باشد، جزای آن نیز همانطور است.
ای که تو از ظلم، چاهی می کَنی
از برای خویش، دامی می کَنی
ای کسی که از روی ستم، چاهی برای دیگران حفر می کنی، بدان که با این کار، دامی برای خود فراهم ساخته ای.
[در نسخهٔ میرخانی این بیت را چنین آورده است و به نظر صحیح تر می آید:
ای که تو از ظلم، چاهی میکَنی
از برایِ خویش، دامی می تَنی
زیرا «تنیدن»، متناسب با «دام» است. و «می تنی» با «میکَنی» تناسب فراوان دارد و بیت بعدی مؤیّد آن است.]
شرح مثنوی
استاد زمانی
معرفی عارفان
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ، بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ، ۲ بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ، ببستند…
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،
بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ،
۱۶
به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،
سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،
۱۷
چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،
دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،
۱۸
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،
۱۹
نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،
یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،
۲۰
که پیشِ من آید به آوردگاه ،
گر ایدونکه ، یاری دهد ، هور و ماه ،
۲۱
سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،
سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،
۲۲
کنون ، من بهبختِ شهاَفراسیاب ،
کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،
۲۳
به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،
فرود آمد از باره ، شادابدل ،
۲۴
یکی جامِ می ، خواست از میگسار ،
نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،
۲۵
بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،
به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،
۲۶
وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،
کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،
۲۷
ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پردهسرای ،
نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،
#پایان_بخش ۱۴
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،
بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ،
۱۶
به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،
سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،
۱۷
چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،
دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،
۱۸
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،
۱۹
نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،
یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،
۲۰
که پیشِ من آید به آوردگاه ،
گر ایدونکه ، یاری دهد ، هور و ماه ،
۲۱
سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،
سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،
۲۲
کنون ، من بهبختِ شهاَفراسیاب ،
کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،
۲۳
به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،
فرود آمد از باره ، شادابدل ،
۲۴
یکی جامِ می ، خواست از میگسار ،
نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،
۲۵
بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،
به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،
۲۶
وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،
کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،
۲۷
ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پردهسرای ،
نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،
#پایان_بخش ۱۴
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
زن و عشق در شاهنامه
شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هُمر که در آن سیمای زن پریدهرنگ و گذراست. زن در ایلیاد آتش فاجعه را برمیافروزد و خود کنار مینشیند. هلن که زیبایی شوم و تباهکنندهاش موجد جنگ است. اینگونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث میشود.
در دوران پهلوانی شاهنامه حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها میبخشد و با آنکه قسمت عمدهٔ داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب میشود که این کتاب در ردیف لطیفترین آثار فکری بشر قرار گیرد.
این زنها هستند که به داستان تراژیک آب و رنگ بخشیدهاند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غمانگیز جلوه نمیکرد. همینگونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را میبینیم. در داستان ضحّاک خواهران جمشید هستند. در داستان فریدون باز خواهران جمشید را میبینیم که به همسری او درمیآیند، و نیز مادرش فرانک و دختران سرو که همسر پسران او میگردند. در داستان سام و زال سیندخت و رودابه هستند، و در داستان سهراب تهمینه و گردآفرید؛ در داستان کاووس سودابه و مادر سیاوش، و در داستان سیاوش سودابه و فرنگیس و جریره و گلشهر زن پیران؛ و در داستان بیژن، منیژه؛ و در داستان گشتاسب و اسفندیار، کتایون دختر قیصر.
شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده یک کتاب ضدّ زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمیشود. اکثر زنان در شاهنامه نمونهٔ بارز زن تمامعیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگمنشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهرهمندند. حتی زنانی که خارجی هستند چون با ایران میپیوندند، از صمیم قلب ایرانی میشوند و جانب نیکی را که جانب ایران است میگیرند.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد بیآنکه به تکلّف و تصنّع گراییده باشد از تمدّن و فرهنگ برخوردار است.
ما تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمیرسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گُردآفرید است.
تنها یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است. در چهار مورد از شش مورد، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن میشود.
زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت بیشتری دارد. این بیپروایی به استثنای سودابه بههیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی نیست.
چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند:
تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز میشود. در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم میشود و آن سهراب است.
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها
شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هُمر که در آن سیمای زن پریدهرنگ و گذراست. زن در ایلیاد آتش فاجعه را برمیافروزد و خود کنار مینشیند. هلن که زیبایی شوم و تباهکنندهاش موجد جنگ است. اینگونه است کریزئیس که ناخواسته نزاع بین آگاممنون و اشیل را باعث میشود.
در دوران پهلوانی شاهنامه حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها میبخشد و با آنکه قسمت عمدهٔ داستانها شامل جنگ و کشتار و نزاع و خرابی است، وجود او موجب میشود که این کتاب در ردیف لطیفترین آثار فکری بشر قرار گیرد.
این زنها هستند که به داستان تراژیک آب و رنگ بخشیدهاند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آنقدر مؤثر و غمانگیز جلوه نمیکرد. همینگونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را میبینیم. در داستان ضحّاک خواهران جمشید هستند. در داستان فریدون باز خواهران جمشید را میبینیم که به همسری او درمیآیند، و نیز مادرش فرانک و دختران سرو که همسر پسران او میگردند. در داستان سام و زال سیندخت و رودابه هستند، و در داستان سهراب تهمینه و گردآفرید؛ در داستان کاووس سودابه و مادر سیاوش، و در داستان سیاوش سودابه و فرنگیس و جریره و گلشهر زن پیران؛ و در داستان بیژن، منیژه؛ و در داستان گشتاسب و اسفندیار، کتایون دختر قیصر.
شاهنامه بر خلاف آنچه در نزد اشخاص ناآشنا معروف شده یک کتاب ضدّ زن نیست. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمیشود. اکثر زنان در شاهنامه نمونهٔ بارز زن تمامعیار هستند. در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگمنشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهرهمندند. حتی زنانی که خارجی هستند چون با ایران میپیوندند، از صمیم قلب ایرانی میشوند و جانب نیکی را که جانب ایران است میگیرند.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی پاک و نجیب است. رابطه زن و مرد بیآنکه به تکلّف و تصنّع گراییده باشد از تمدّن و فرهنگ برخوردار است.
ما تنها یک مورد میبینیم که عشق به کام نمیرسد و آن عشق ناگهانی سهراب به گُردآفرید است.
تنها یک مورد عشق ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است. در چهار مورد از شش مورد، اظهار دلدادگی نخست از طرف زن میشود.
زن در شاهنامه برای ابراز عشق جسارت بیشتری دارد. این بیپروایی به استثنای سودابه بههیچ وجه مانع پاکدلی و پاکدامنی نیست.
چهار زنی که در اظهار عشق پیشقدم هستند:
تهمینه به رستم، سودابه به سیاوش، منیژه به بیژن و کتایون به گشتاسب. عشق زال و رودابه در یک زمان ابراز میشود. در یک مورد مرد در ابراز عشق پیشقدم میشود و آن سهراب است.
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
آواها و ایماها
اوّلاً دُزدید کُحلِ دیده ات
چون ستانی، بازیابی تَبصِرت
آن سارق، نور چشم دلت را دزدید، حال اگر نور چشم دلت را از نفس امّاره و یا شیطان پس بگیری دوباره بینایی و بصیرت باطنی ات را بازخواهی یافت.
تبصرت بینش، تأمل، بینایی
کاله حکمت که گم کرده دل است
پیشِ اهل دل، يقين آن حاصل است
کالای حکمت و فرزانگیِ که دل، آن را از دست داده است، بی گمان آن کالا در نزد اهل دل موجود است.
اهل دل: عارفان بالله و واصلان کوی الله است.
کوردل با جان و، با سمع و بصر
می نداند دزدِ شیطان را ز اَثر
امّا کسی که کوردل است با روح و قوای شنوایی و بینایی نمی تواند شیطان را از طریق آثارش بشناسد.
از اهلِ دل جُو، از جماد آن را مَجُو
که جماد آمد خلایق پیشِ او
تو هر آنچه را که از دست داده ای، آن را از اهل دل و عارفان راستین طلب کن، نه از جماد، زیرا مردمان در قیاس با اهلِ دل، جمادی بیش نیستند.
مشورت جوینده آمد پیشِ او
کِای آبِ کودک شده، رازی بگو
شخصی که طالب مشورت بود. نزد آن خردمند دیوانه نما رفت و گفت: ای پدری که خود را کودک می نمایی، برایم رازی بیان کن.
گفت: رَو زین حلقه، کین در، باز نیست
بازگرد، امروز روزِ راز نیست
آن خردمندِ دیوانه نما گفت: از این جا برو که در این خانه گشوده نیست. برگرد و برو که امروز، روزِ بیان اسرار نیست.
گر مکان را رَه بُدی در لامَکان
همچو شیخان بُودَمی من بَر دکان
اگر مکان به لامکان راهی داشت، من نیز مانند مشایخ دکانی داشتم.
این بیت وجه قابلِ بیان است. یکی آنکه بگوییم مولانا می خواهد با این بیت نقدی کند بر مشایخ دروغین و مَسنَد نشینان دنیاطلب که مسأله ارشاد و دستگیری مریدان را به صورت دکانِ کسب در آورده اند. امّا وجه دیگر اینست که مولانا میخواهد تفاوتِ حال مجذوب سالک را از سالک مجذوب بیان کند. اگر به این وجه نظر کنیم منظور اینست که سالک مجذوب، حُکم دیوانه و مست را دارد که در آن حال نمی تواند دستگیری کند و بساط ارشاد بگسترد، زیرا او در حال بیخویشی و محو و فناست.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
چون ستانی، بازیابی تَبصِرت
آن سارق، نور چشم دلت را دزدید، حال اگر نور چشم دلت را از نفس امّاره و یا شیطان پس بگیری دوباره بینایی و بصیرت باطنی ات را بازخواهی یافت.
تبصرت بینش، تأمل، بینایی
کاله حکمت که گم کرده دل است
پیشِ اهل دل، يقين آن حاصل است
کالای حکمت و فرزانگیِ که دل، آن را از دست داده است، بی گمان آن کالا در نزد اهل دل موجود است.
اهل دل: عارفان بالله و واصلان کوی الله است.
کوردل با جان و، با سمع و بصر
می نداند دزدِ شیطان را ز اَثر
امّا کسی که کوردل است با روح و قوای شنوایی و بینایی نمی تواند شیطان را از طریق آثارش بشناسد.
از اهلِ دل جُو، از جماد آن را مَجُو
که جماد آمد خلایق پیشِ او
تو هر آنچه را که از دست داده ای، آن را از اهل دل و عارفان راستین طلب کن، نه از جماد، زیرا مردمان در قیاس با اهلِ دل، جمادی بیش نیستند.
مشورت جوینده آمد پیشِ او
کِای آبِ کودک شده، رازی بگو
شخصی که طالب مشورت بود. نزد آن خردمند دیوانه نما رفت و گفت: ای پدری که خود را کودک می نمایی، برایم رازی بیان کن.
گفت: رَو زین حلقه، کین در، باز نیست
بازگرد، امروز روزِ راز نیست
آن خردمندِ دیوانه نما گفت: از این جا برو که در این خانه گشوده نیست. برگرد و برو که امروز، روزِ بیان اسرار نیست.
گر مکان را رَه بُدی در لامَکان
همچو شیخان بُودَمی من بَر دکان
اگر مکان به لامکان راهی داشت، من نیز مانند مشایخ دکانی داشتم.
این بیت وجه قابلِ بیان است. یکی آنکه بگوییم مولانا می خواهد با این بیت نقدی کند بر مشایخ دروغین و مَسنَد نشینان دنیاطلب که مسأله ارشاد و دستگیری مریدان را به صورت دکانِ کسب در آورده اند. امّا وجه دیگر اینست که مولانا میخواهد تفاوتِ حال مجذوب سالک را از سالک مجذوب بیان کند. اگر به این وجه نظر کنیم منظور اینست که سالک مجذوب، حُکم دیوانه و مست را دارد که در آن حال نمی تواند دستگیری کند و بساط ارشاد بگسترد، زیرا او در حال بیخویشی و محو و فناست.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
رحمت و حکمت
آرزو کن، آنچه خواهی از خدا
فضل او شامل شود شاه وگدا
آنچه بخشیدت، به رحمت یاد کن
گر ندادت آن، به حکمت یاد کن
رحمت وحکمت زسویش الفت است
در سپاس «حق» مزید نعمت است
شکر او واجب بدان در هر دو حال
ناپسندت گر بُوَد یا ایده آل
بس تمناها که خواهد شد عذاب
برسرت چون سقف آوار وخراب
خوبِ ظاهر،گاه در باطن بلاست
آنکه می داند صلاح ما خداست
شِکوِه از کار خدا انصاف نیست
حکمت یزدان بجز الطاف نیست....
آرزو کن، آنچه خواهی از خدا
فضل او شامل شود شاه وگدا
آنچه بخشیدت، به رحمت یاد کن
گر ندادت آن، به حکمت یاد کن
رحمت وحکمت زسویش الفت است
در سپاس «حق» مزید نعمت است
شکر او واجب بدان در هر دو حال
ناپسندت گر بُوَد یا ایده آل
بس تمناها که خواهد شد عذاب
برسرت چون سقف آوار وخراب
خوبِ ظاهر،گاه در باطن بلاست
آنکه می داند صلاح ما خداست
شِکوِه از کار خدا انصاف نیست
حکمت یزدان بجز الطاف نیست....
Bazare Makareh
Leila Forouhar
آهنگ زیبا و پرمفهوم «بازار مکاره»
از لیلا فروهر
از لیلا فروهر
#بسی گفتند:
دل از عشق برگیر
که نیرنگ است
و افسون است و جادوست..
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که این زهر است، اما
نوشداروست...
#فریدون_مشیری
دل از عشق برگیر
که نیرنگ است
و افسون است و جادوست..
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که این زهر است، اما
نوشداروست...
#فریدون_مشیری
روزیكه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود
#فرخی یزدی
دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود
#فرخی یزدی
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
از گلزار چون روم جانب خار چون شوم
از پی شب چو مرغ شب ترک سحر چرا کنم
باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم
مجلس چون بهشت را زیر و زبر چرا کنم
چونک کمر ببستهام بهر چنان قمررخی
از پی هر ستاره گو ترک قمر چرا کنم
بر سر چرخ هفتمین نام زمین چرا برم
غیرت هر فرشتهام ذکر بشر چرا کنم
#غزلیات
#دیوان شمس مولوی
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم
از گلزار چون روم جانب خار چون شوم
از پی شب چو مرغ شب ترک سحر چرا کنم
باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم
مجلس چون بهشت را زیر و زبر چرا کنم
چونک کمر ببستهام بهر چنان قمررخی
از پی هر ستاره گو ترک قمر چرا کنم
بر سر چرخ هفتمین نام زمین چرا برم
غیرت هر فرشتهام ذکر بشر چرا کنم
#غزلیات
#دیوان شمس مولوی
رنج ها گنج هایی در دل خود دارند،و دردهاآسودگی هایی به همراه؛
برای دیدن باید دیده گشود،
برای گشودن باید پرده ها را زدود،
زخمها چشم میشوند و شکست ها درس،
اگر هوشیاری باشد و شکیبایی یارش،
عزیزترین یارانمان در حقیقت،
چالش برانگیزترین لحظاتِ
زندگی مان می شوند،
و
عدو سبب خیر می شود.
"هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست"
کارل گوستاو یونگ
برای دیدن باید دیده گشود،
برای گشودن باید پرده ها را زدود،
زخمها چشم میشوند و شکست ها درس،
اگر هوشیاری باشد و شکیبایی یارش،
عزیزترین یارانمان در حقیقت،
چالش برانگیزترین لحظاتِ
زندگی مان می شوند،
و
عدو سبب خیر می شود.
"هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست"
کارل گوستاو یونگ
عشق سفر است. مسافرِ این سفر، چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض میشود. کسی نیست که رهروِ این راه شود و تغییر نکند.
ملت عشق
الیف شافاک
ملت عشق
الیف شافاک
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
مگر از جان به سیر آمد دلم کش باز میخارد
مرا گوید بیازارم اگر جان در غمم ندهی
چگویی جان بدان ارزد که او از من بیازارد
#انوری
بتی دارم که یک ساعت مرا بیغم بنگذارد
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحتگو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمیداند که عشق او رگی با جان من دارد
#انوری
غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد
نصیحتگو مرا گوید که برکن دل ز عشق او
نمیداند که عشق او رگی با جان من دارد
#انوری