معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بازندگی قهرنکن
دنیامنت هیچکس رانمیکشد
یکی رفت و
یکی موند و
یکی برد و
یکی باخت و
یکی باقسمتش ساخت
یکی رنجید
یکی بخشید
یکی از آبروش ترسید
یکی بد شد
یکی رد شد
تو اما باش
خدا اینجاس

همه چیز در گرو کنترل ذهنه
اگه بتونی ذهنت و مدیریت کنی
و به هر اتفاقی جوری نگاه کنی که
احساس بهتری بهت بده تو در مسیر
رسیدن به خواسته هات هستی
وظیفه تو بودن در حس خوبه
بقیه شو کاینات برات انجام می ده
باید متعهد بشی که جنبه خوبه
اتفاق ها رو بتونی ببینی و باور کنی که
هر اتفاقی می خواد بهت کمک کنه و قطعا
به نفع توست
پس بیا به حکمت خداوند ایمان بیار
و به دستان پرتوانش اعتماد کن
رها و شاد باش.

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

الهی ازشادی آنقدرپربشی
که سرریزش همه مردم دنیارو سیراب کنه
الهی روزیت آنقدر زیاد بشه
که امیدی باشی
واسه رسوندن روزی خیلیا
الهی همیشه بهترینها رو داشته باشی

🌺🌺🌺

شاد باشی
.
از قلــه ی کــوه روبــرو آمده است

با عطـر شکـوفه ی هلـو آمده است

برخیز و ببین منظره ی ناب بهشت

شب رفـته و صبـح آرزو آمده است

#شهراد_ميدرى

سلام صبح تون بخیر و پر برکت
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )




۸۹

ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،

دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،

۹۰

بفرمود رستم به خوالیگران : ،

که اندر زمان ، آوریدند خوان ،

۹۱

چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،

می و رود و رامشگران ، خواستند ،

۹۲

چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،

برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،

۹۳

سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،

نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )

۹۴

به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،

چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،

۹۵

که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،

هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،

۹۶

غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،

شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،

۹۷

به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،

زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،

۹۸

شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،

ز ناپاک‌رائی ، درآید به کین ،

۹۹

مرا چند گفته‌ست کاوس‌شاه ،

که تنگ اندر آمد به ایران‌سپاه ،

۱۰۰

بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،

که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،

۱۰۱

صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،

از اندیشه‌ها ، دل بپیراستند ،

۱۰۲

بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،

دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،

۱۰۳

سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،

برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،

۱۰۴

برآراست رستم ، سپاهی گران ،

زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،




#پایان_بخش ۱۲




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
ای راهروان را گذر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه

هر تشنه که از دست تو بستاند آب
از دست تو سیر گردد از روی تو نه

#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۰
ای شمع ترا نگفتم از نادانی
از شهد جدا مشو که اندر مانی

تا لاجرم اکنون تو و بی فرمانی
گریانی و سر بریده و سوزانی

#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۴۰۸
ای نه دلهٔ ده دله هر ده یله کن
صراف وجود باش و خود را چله کن

یک صبح با خلاص بیا بر در دوست
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۴۰
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مای ای پسر

چرخ را در زیر پا آر ای شجاع
بشنو از فوق فلک بانگ سماع

#مولانای_جان
باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان
شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما

شب برود بیا به گه تا شنوی حدیث شه
شب همه شب مثال مه تا به سحر مشین ز پا

#مولانای_جان
شبی نگذشت کز دست غمش چون نی ننالیدم
دریغ از نالهٔ پنهان که پیدا نیست تاثیرش ,,,,,



[(جنابش فروغی بسطامی)]
ما چو خرابیم و خراباتییم
خیز قدح پر کن و پیش آر زود

این قدح از لطف نیاید به چشم
جسم نداند می جان آزمود

#مولانای_جان
زلف را تاب داد چندانی
که نه عقلی گذاشت نه جانی

نیست در چار حد جمع جهان
بی سر زلف او پریشانی

#شیخ_عطار_نیشابوری
کس چو زلف و لبش نداد نشان
ظلماتی و آب حیوانی
دهن اوست در همه عالم
عالمی قند در نمکدانی
دی برای شکر ربودن ازو
می‌شدم تیز کرده دندانی


#شیخ_عطار_نیشابوری
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم
پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را


《《جناب صائب تبریزی》》
سلیمانی نکردی در ره #عــــــشــــق


زبان جمله مرغان را چه دانی


#مولانا
ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز

یک ذره عنایت تو ای بنده‌نواز
بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز

#مولانای_جان
اگر میرم امروز در کوی دوست
قیامت زنم خیمه پهلوی دوست

مده تا توانی در این جنگ پشت
که زنده‌ست سعدی که عشقش بکشت

#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جان، گرامي بود و آن نعمت، لذيذ
ليك آزادي گرامي تر عزيز

فریدون مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمدی کاتش در این عالم زنی
نپندارم این کام حاصل کنی
مبادا که جان در سر دل کنی



#سعدی
" متصل شد چون دلت با آن عدن
  هین بگو مهراس از خالی شدن "

#مثنوی_مولانا دفترپنجم


📘چون دل خویش را با آن منبع لایزال
   خلقت پیوند دادی, امید دار که هراسی
   به آن راه نخواهد یافت