صبح خیزان کآستین بر آسمان افشاندهاند
پای کوبان دست همت بر جهان افشاندهاند
پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص
بر سماع بلبلان عشق جان افشاندهاند
جناب خاقانی
پای کوبان دست همت بر جهان افشاندهاند
پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص
بر سماع بلبلان عشق جان افشاندهاند
جناب خاقانی
این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده
پیغامبر عشق است ز محراب رسیده
آورده یکی مشعله آتش زده در خواب
از حضرت شاهنشه بیخواب رسیده
این کیست چنین غلغله در شهر فکنده
بر خرمن درویش چو سیلاب رسیده
این کیست بگویید که در کون جز او نیست
شاهی به در خانه بواب رسیده
این کیست چنین خوان کرم باز گشاده
خندان جهت دعوت اصحاب رسیده
جامی است به دستش که سرانجام فقیر است
زان آب عنب رنگ به عناب رسیده
دلها همه لرزان شده جانها همه بیصبر
یک شمه از آن لرزه به سیماب رسیده
آن نرمی و آن لطف که با بنده کند او
زان نرمی و زان لطف به سنجاب رسیده
زان ناله و زان اشک که خشک و تر عشق است
یک نغمه تر نیز به دولاب رسیده
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
ای مرغ دل ار بال تو بشکست ز صیاد
از دام رهد مرغ به مضراب رسیده
خاموش ادب نیست مثلهای مجسم
یا نیست به گوش تو خود آداب رسیده
دیوان شمس
پیغامبر عشق است ز محراب رسیده
آورده یکی مشعله آتش زده در خواب
از حضرت شاهنشه بیخواب رسیده
این کیست چنین غلغله در شهر فکنده
بر خرمن درویش چو سیلاب رسیده
این کیست بگویید که در کون جز او نیست
شاهی به در خانه بواب رسیده
این کیست چنین خوان کرم باز گشاده
خندان جهت دعوت اصحاب رسیده
جامی است به دستش که سرانجام فقیر است
زان آب عنب رنگ به عناب رسیده
دلها همه لرزان شده جانها همه بیصبر
یک شمه از آن لرزه به سیماب رسیده
آن نرمی و آن لطف که با بنده کند او
زان نرمی و زان لطف به سنجاب رسیده
زان ناله و زان اشک که خشک و تر عشق است
یک نغمه تر نیز به دولاب رسیده
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
ای مرغ دل ار بال تو بشکست ز صیاد
از دام رهد مرغ به مضراب رسیده
خاموش ادب نیست مثلهای مجسم
یا نیست به گوش تو خود آداب رسیده
دیوان شمس
مکن غیبت مده بیهوده دشنام
که در حسرت فرو مانی سرنجام
بطیبت کردن ار شمعی فروزی
از آن طیبت چو شمعی هم تو سوزی
مده بر باد عمر را رایگانی
که کس نشناخت قدر زندگانی
بپاسخ زیر دستان را نکو دار
مگر بپسنددت مرد نکوکار
میفکن در سخن کس را بخواری
خود افکن باش گراستاد کاری
بچشم خرد منگر سوی کس هم
که چون طاوس میباید مگس هم
مگو بیهوده کس را ناسزاوار
بهر زه هم مرنجان هم میازار
جناب عطار
که در حسرت فرو مانی سرنجام
بطیبت کردن ار شمعی فروزی
از آن طیبت چو شمعی هم تو سوزی
مده بر باد عمر را رایگانی
که کس نشناخت قدر زندگانی
بپاسخ زیر دستان را نکو دار
مگر بپسنددت مرد نکوکار
میفکن در سخن کس را بخواری
خود افکن باش گراستاد کاری
بچشم خرد منگر سوی کس هم
که چون طاوس میباید مگس هم
مگو بیهوده کس را ناسزاوار
بهر زه هم مرنجان هم میازار
جناب عطار
پنهان چه شوی که رنگ رویت
در جام جهان نمای پیداست
گل رنگ رخ تو دارد، ار نه
رنگ رخش از پی چه زیباست؟
ور سرو نه قامت تو دیدست
أو را کشش از چه سوی بالاست؟
باغیست جهان، ز عکس رویت
خرم دل آن که در تماشاست
در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که پیداست
جناب عراقی
در جام جهان نمای پیداست
گل رنگ رخ تو دارد، ار نه
رنگ رخش از پی چه زیباست؟
ور سرو نه قامت تو دیدست
أو را کشش از چه سوی بالاست؟
باغیست جهان، ز عکس رویت
خرم دل آن که در تماشاست
در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که پیداست
جناب عراقی
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید
#حضرت_سعدی
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید
#حضرت_سعدی
هر چه تو در دل پنهان داری از نیک و بد،
حق تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند.
هر چه بیخ درخت پنهان میخورد،
اثر آن در شاخ و برگ ظاهر میشود.
اگر کسی بر ضمیر تو مطلع نشود، رنگ و روی خود را چه خواهی کردن؟
فیه ما فیه
حق تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند.
هر چه بیخ درخت پنهان میخورد،
اثر آن در شاخ و برگ ظاهر میشود.
اگر کسی بر ضمیر تو مطلع نشود، رنگ و روی خود را چه خواهی کردن؟
فیه ما فیه
خیال
با یادی از استاد شهریار
گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
#قاسم_ساروی
#دفتر_شعر_بهانه_ها
#خیال
#از_استاد_شهریار_نیست❌
#این_ شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_شهریار_منتشر_شده
با یادی از استاد شهریار
گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند
شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند
عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند
هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند
عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند
گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند
گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند
بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند
#قاسم_ساروی
#دفتر_شعر_بهانه_ها
#خیال
#از_استاد_شهریار_نیست❌
#این_ شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_شهریار_منتشر_شده
همه روز روزه بودن
همه شب نمازکردن
همه ساله ازپی حج
سفرحجاز کردن
به مساجدومعابد
همه اعتکاف جستن
زملاهی و مناهی
همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن
به خدای رازگفتن
زوجودبی نیازش
طلب نیازکردن
به حضورقلب ذکرخفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار زکارسازکردن
به مبانی طریقت به خلوص راه جستن
به مبادی حقیقت گذراز حجازکردن
به خدا قسم کسی را ثمرآنقدر نبخشد
که به روی مستمندی دربسته باز کردن
#جلال_بقائی_نائینی
#از_شیخ_بهایی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_شیخ_بهایی_منتشر_شده
همه شب نمازکردن
همه ساله ازپی حج
سفرحجاز کردن
به مساجدومعابد
همه اعتکاف جستن
زملاهی و مناهی
همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن
به خدای رازگفتن
زوجودبی نیازش
طلب نیازکردن
به حضورقلب ذکرخفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار زکارسازکردن
به مبانی طریقت به خلوص راه جستن
به مبادی حقیقت گذراز حجازکردن
به خدا قسم کسی را ثمرآنقدر نبخشد
که به روی مستمندی دربسته باز کردن
#جلال_بقائی_نائینی
#از_شیخ_بهایی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_شیخ_بهایی_منتشر_شده
ای صمیمی، ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی
دیدنت... حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من... به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی، ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم
من، صمیمانه به یادت هستم
آرزویم همه سر سبزی توست
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد
#مرتضی_کیوان_هاشمی
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#از_حمید_مصدق_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_و_حمید_مصدق_منتشر_شده
گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی
دیدنت... حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من... به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی، ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی، من به یادت هستم
من، صمیمانه به یادت هستم
آرزویم همه سر سبزی توست
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد
#مرتضی_کیوان_هاشمی
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#از_حمید_مصدق_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_و_حمید_مصدق_منتشر_شده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#همایون_جان_شجریان
خوبی روی و خوبی آواز
میبَرد هر یکی به تنها، دل
چون شود هر دو جمع در یکجا
کار صاحبدلان شود مشکل
خوبی روی و خوبی آواز
میبَرد هر یکی به تنها، دل
چون شود هر دو جمع در یکجا
کار صاحبدلان شود مشکل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تفاوت قشنگ ِ عشق
در نگاه سعدی و حافظ ...!
" سعدی " که تمام دنیا را گشته با " حافظ"ی که فقط در شیراز زندگی کرده ، دو نگاه زیبا به عشق دارن :
معشوق سعدی رو همه میخوان !!
اما حافظ دوست نداره کسی عشقش رو بخواد و ببینه ! ...
#سروش_صحت
#رشید_کاکاوند
در نگاه سعدی و حافظ ...!
" سعدی " که تمام دنیا را گشته با " حافظ"ی که فقط در شیراز زندگی کرده ، دو نگاه زیبا به عشق دارن :
معشوق سعدی رو همه میخوان !!
اما حافظ دوست نداره کسی عشقش رو بخواد و ببینه ! ...
#سروش_صحت
#رشید_کاکاوند
آیت معجز آیینه روح اللهیم
دیده بر دوخته از غیر بخود بینائیم
ای که از کوی حقیقت خبری طلبی
تو ازین باب بیا تا که درت بگشائیم
ای نسیمی چو شدی نقطه پرگار وجود
جمله چون دایره چرخ فلک پیمائیم
شیخ عمادالدین نسیمی
دیده بر دوخته از غیر بخود بینائیم
ای که از کوی حقیقت خبری طلبی
تو ازین باب بیا تا که درت بگشائیم
ای نسیمی چو شدی نقطه پرگار وجود
جمله چون دایره چرخ فلک پیمائیم
شیخ عمادالدین نسیمی
💠ای درویش!
هر که عاشق نشد، پاک نشد و هر که پاک نشد، به پاکی نرسید، و هر که عاشق شد و عشق خود را آشکارا گردانید، پلید بماند و پاک نشد،
از جهت آنکه آن آتش که از راه چشم به دل وی رسیده بود، از راه زبانش بیرون کرد، آن دل نیمسوخته در میان راه بماند.
از آن دل، مِن بَعد هیچ کاری نیاید، نه کار دنیا و نه کار عقبی و نه کار مولی
شیخ عزیزالدین نسفی
هر که عاشق نشد، پاک نشد و هر که پاک نشد، به پاکی نرسید، و هر که عاشق شد و عشق خود را آشکارا گردانید، پلید بماند و پاک نشد،
از جهت آنکه آن آتش که از راه چشم به دل وی رسیده بود، از راه زبانش بیرون کرد، آن دل نیمسوخته در میان راه بماند.
از آن دل، مِن بَعد هیچ کاری نیاید، نه کار دنیا و نه کار عقبی و نه کار مولی
شیخ عزیزالدین نسفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
• محمدرضا شجریان
• پرویز یاحقی
• محمد موسوی
آواز استاد جان شجریان💠
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
• محمدرضا شجریان
• پرویز یاحقی
• محمد موسوی
آواز استاد جان شجریان💠
Mohammad Reza Shajarian-Tasnif Mobtala
💞نیلوفر آبی💞
گلبانگ شجریان
دستگاه: ماهور
تصنیف:مبتلا
موسیقی: حسن یوسف زمانی
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بابا طاهر
دستگاه: ماهور
تصنیف:مبتلا
موسیقی: حسن یوسف زمانی
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
بابا طاهر
سیمین بری
مهرپویا
بی خیالِ
تمام دلواپسی ها...
به موسیقی دلنواز گوش کن
فنجانت را سر بکش...
و بگذار
انقدر حالت خوب باشد
که فراموش کنی
روزگاری کسی را دوست میداشتی
تمام دلواپسی ها...
به موسیقی دلنواز گوش کن
فنجانت را سر بکش...
و بگذار
انقدر حالت خوب باشد
که فراموش کنی
روزگاری کسی را دوست میداشتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم.....
حمید مصدق
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم.....
حمید مصدق
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از دهان تو چو خواهم که حدیثی گویم
یاوه گردد سخن از نازکی اندر دهنم
گر بمیرم من و آیی به نمازم بیرون
تا لب گور به ده جای بسوزد کفنم
آتش عشق تو از سینهٔ من ننشیند
مگر آن روز که در خاک نشانی بدنم
خلق گویند: برو توبه کن از شیوهٔ عشق
میکنم توبه ولی بار دگر میشکنم
گر زند بر جگرم چشم تو هر دم تیری
اوحدی نیستم، ار پیش رخت دم بزنم
اوحدی
یاوه گردد سخن از نازکی اندر دهنم
گر بمیرم من و آیی به نمازم بیرون
تا لب گور به ده جای بسوزد کفنم
آتش عشق تو از سینهٔ من ننشیند
مگر آن روز که در خاک نشانی بدنم
خلق گویند: برو توبه کن از شیوهٔ عشق
میکنم توبه ولی بار دگر میشکنم
گر زند بر جگرم چشم تو هر دم تیری
اوحدی نیستم، ار پیش رخت دم بزنم
اوحدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم
منم آن شاعرِ ساحر که به افسونِ سخن
از نِیِ کِلک، همه قند و شِکَر میبارم
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاکِ درش با که بُوَد بازارم؟
حافظ
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم
منم آن شاعرِ ساحر که به افسونِ سخن
از نِیِ کِلک، همه قند و شِکَر میبارم
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاکِ درش با که بُوَد بازارم؟
حافظ
در جهانی که عالم ثانی است
بی زبانی همه زبان دانی است
عاشقان صف کشیده دوشادوش
ساقیان بر کشیده نوشانوش
سالک گرم رو در آنبازار
«ارنی» گوی از پی دیدار
عاشقان از وصال یافته ذوق
«لی مع الله» گوی از سر شوق
رهروان در جهان حیرانی
برکشیده لوای «سبحانی»
دیگری اوفتاده در تک و پوی
لیس فی جبتی سوی الله، گوی
آنکه او گوهر محبت سفت
به زبان و به دل «اناالحق» گفت
همگنان جان و دل بدو داده
واله و مست و بیخود افتاده
بهر او بود جست و جوی همه
او منزه زگفت و کوی همه
من دلسوختهٔ جگر خسته
پای در دام شش جهت بسته
صفتم در جهان صورت بود
صورت آلودهٔ کدورت بود
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم
قوتی نه که باز پس کردم
با سگ و خوک همنفس گردم
دل در اندیشه تا چه شاید کرد
ره بدانجا چگونه باید کرد
چون کنم کاین طلسم بگشایم
پایم از بند جسم بگشایم
در رهش خان و مان براندازم
جان کنم خرقه و دراندازم
ناگهان در رسید از در غیب
کرده پرگوهر حقایق جیب
گفت ای رخ به خون دل شسته
در جهان فنا، بقا جسته
تا در این منزلیکه هستی توست
پستی تو زخود پرستی توست
چون زهستی خویش درگذری
هر چه هستیست زیرپی سپری
تو چه دانی که زاستان قدم
چند راهست تا جهان قدم
چند سختی کشید میباید
چند منزل برید میباید
تا به نیکی بدل کنی بد را
واندر آن عالم افکنی خود را
گر ترا میل عالم قدم است
ترک خودگفتن اولین قدم است
نرسی تا تو با تو همنفسی
قدم از خود برون نهی پرسی
تا طلاق وجود خود ندهی
پای در عالم قدم ننهی
تا وداع جهان جان نکنی
ره بدان فرخ آستان نکنی
در هوایش زبند جان برخیز
جان بده و زسر جهان برخیز
به وجود جهان قلم درکش
در صف عاشقان علم برکش
زهد ورز، اقتدا به عیسی کن
طلب او و ترک دنیا کن
منشین اینچنین که ناخوب است
خیزو آن را طلبکه مطلوب است
#سنایی
#طریق التحقیق
بی زبانی همه زبان دانی است
عاشقان صف کشیده دوشادوش
ساقیان بر کشیده نوشانوش
سالک گرم رو در آنبازار
«ارنی» گوی از پی دیدار
عاشقان از وصال یافته ذوق
«لی مع الله» گوی از سر شوق
رهروان در جهان حیرانی
برکشیده لوای «سبحانی»
دیگری اوفتاده در تک و پوی
لیس فی جبتی سوی الله، گوی
آنکه او گوهر محبت سفت
به زبان و به دل «اناالحق» گفت
همگنان جان و دل بدو داده
واله و مست و بیخود افتاده
بهر او بود جست و جوی همه
او منزه زگفت و کوی همه
من دلسوختهٔ جگر خسته
پای در دام شش جهت بسته
صفتم در جهان صورت بود
صورت آلودهٔ کدورت بود
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم
قوتی نه که باز پس کردم
با سگ و خوک همنفس گردم
دل در اندیشه تا چه شاید کرد
ره بدانجا چگونه باید کرد
چون کنم کاین طلسم بگشایم
پایم از بند جسم بگشایم
در رهش خان و مان براندازم
جان کنم خرقه و دراندازم
ناگهان در رسید از در غیب
کرده پرگوهر حقایق جیب
گفت ای رخ به خون دل شسته
در جهان فنا، بقا جسته
تا در این منزلیکه هستی توست
پستی تو زخود پرستی توست
چون زهستی خویش درگذری
هر چه هستیست زیرپی سپری
تو چه دانی که زاستان قدم
چند راهست تا جهان قدم
چند سختی کشید میباید
چند منزل برید میباید
تا به نیکی بدل کنی بد را
واندر آن عالم افکنی خود را
گر ترا میل عالم قدم است
ترک خودگفتن اولین قدم است
نرسی تا تو با تو همنفسی
قدم از خود برون نهی پرسی
تا طلاق وجود خود ندهی
پای در عالم قدم ننهی
تا وداع جهان جان نکنی
ره بدان فرخ آستان نکنی
در هوایش زبند جان برخیز
جان بده و زسر جهان برخیز
به وجود جهان قلم درکش
در صف عاشقان علم برکش
زهد ورز، اقتدا به عیسی کن
طلب او و ترک دنیا کن
منشین اینچنین که ناخوب است
خیزو آن را طلبکه مطلوب است
#سنایی
#طریق التحقیق