.
یک حبه نور
أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
نمیخواید برگردید پیش خدا و ازش عذر
خواهی کنید؟ خدا مهربونهها، میبخشهها...
#سوره_محترم_مائده/۷۴
یک حبه نور
أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
نمیخواید برگردید پیش خدا و ازش عذر
خواهی کنید؟ خدا مهربونهها، میبخشهها...
#سوره_محترم_مائده/۷۴
رفتن هميشه بهترين تصميم آدم نيست
پرواز شايد آخرين راه كبــــــوترهاست...
رسیدن فردا برای هیچکس حتمی نیست،
پس به کسانی که دوستشان دارید ابراز عشق کنید، شاید فردا هرگز نیاید
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزتعالی وبی نظیر
الهی خورشید عشق
در زندگیت همیشه بتابد
وقلبت را گرم ومالامال از محبت
کند
الهی خوشی همنشین
همیشگیت باشد
🌺🌺🌺
شاد باشی
پرواز شايد آخرين راه كبــــــوترهاست...
رسیدن فردا برای هیچکس حتمی نیست،
پس به کسانی که دوستشان دارید ابراز عشق کنید، شاید فردا هرگز نیاید
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزتعالی وبی نظیر
الهی خورشید عشق
در زندگیت همیشه بتابد
وقلبت را گرم ومالامال از محبت
کند
الهی خوشی همنشین
همیشگیت باشد
🌺🌺🌺
شاد باشی
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان - ز دست محبوب ندانم چون کنم
وز
وز
استاد شجریان
ز دست محبوب، ندانم چون کنم
وز هجر رویش، دیده جیحون کنم
یارم چو شمع محفل است
دیدن رویش مشکل است
سرو مرا پا در گل است
بر خط و خالش مایل است
یار من دلدار من کمتر جفا کن
یادی، آخر تو ز ما کن یادی،
رفتم برآن ماه رو،
با او نشستم رو به رو،
گفتم سخن ها مو به مو
ز دست محبوب، ندانم چون کنم
وز هجر رویش، دیده جیحون کنم
یارم چو شمع محفل است
دیدن رویش مشکل است
سرو مرا پا در گل است
بر خط و خالش مایل است
یار من دلدار من کمتر جفا کن
یادی، آخر تو ز ما کن یادی،
رفتم برآن ماه رو،
با او نشستم رو به رو،
گفتم سخن ها مو به مو
برای بیرون آوردن روشنایی ، باید به درون تاریکی رفت ... هر گاه احساس یا میلی را سرکوب میکنیم ، قطب مخالف آن را نیز سرکوب مینماییم ... با نفی زشتیهای خود از زیباییهایمان میکاهیم ، با نفی ترس خود از شجاعتمان کم میکنیم و با نفی حرص و آز خود ، بخشندگیمان را کاهش میدهیم ...
دبی فورد ،
نیمه تاریک وجود
دبی فورد ،
نیمه تاریک وجود
۸ اسفند زادروز شیخ بهایی
(زاده ۸ اسفند ۹۲۵ لبنان -- درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ اصفهان) فقیه، ریاضیدان، شاعر و دانشمند
او به پاس خدماتش به دانش ستارهشناسی، در سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم بود، سازمان یونسکو او را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
مهارت وی در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بود و از مهمترین خدمات او در رونق بخشیدن به شهر اصفهان تعیین سمت قبله مسجد شاه اصفهان است. این قبلهیابی که با استفاده از ابزارهای آن زمان صورت پذیرفته هفت درجه با جهت واقعی قبله اختلاف دارد. تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه، ساخت گلخن گرمابهای که هنوز در اصفهان معروف به حمام شیخ بهایی است و طراحی منارجنبان که هماکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده میشود.
بنا به روایتی وی را مبتکر تهیه نان سنگک، حلواشکری و فرنی میدانند.
در تقویم سالنمایی که توسط کمیته نانوایان تهران در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۶ چاپ شد، در رابطه با تاریخچه و چگونگی پیدایش نانوایی و نان سنگک اینگونه آمدهاست: شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهی دست و لشگریان خود که غالباً در سفر احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری میرسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه کنند، درصدد چاره برآمد. وی حل این مشکل را از شیخبهایی خواست و شیخ ابتکار نان سنگک را دستور داد که چند صد سال هنوز به همان صورت اولیه مورد استفاده است.
جشنواره بهاءالدین عاملی:
از سال ۱۳۸۳ شهرک علمی و تحقیقاتی اصفهان، جشنوارهای به نام شیخ بهایی برگزار میکند. موضوع این جشنواره فنآفرینی و کارآفرینی است و برگزارکنندگان آن معتقدند که بهاءالدین عاملی، نمادی از کارآفرینی است. وی در زمان خود، دانش را به فناوری تبدیل کرد و خدمات ارزشمند علمی، فرهنگی و عمرانی از خود به یادگار گذاشت. به یاد او این جشنواره، شیخ بهایی نامیده شد.
(زاده ۸ اسفند ۹۲۵ لبنان -- درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ اصفهان) فقیه، ریاضیدان، شاعر و دانشمند
او به پاس خدماتش به دانش ستارهشناسی، در سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم بود، سازمان یونسکو او را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
مهارت وی در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بود و از مهمترین خدمات او در رونق بخشیدن به شهر اصفهان تعیین سمت قبله مسجد شاه اصفهان است. این قبلهیابی که با استفاده از ابزارهای آن زمان صورت پذیرفته هفت درجه با جهت واقعی قبله اختلاف دارد. تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه، ساخت گلخن گرمابهای که هنوز در اصفهان معروف به حمام شیخ بهایی است و طراحی منارجنبان که هماکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده میشود.
بنا به روایتی وی را مبتکر تهیه نان سنگک، حلواشکری و فرنی میدانند.
در تقویم سالنمایی که توسط کمیته نانوایان تهران در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۶ چاپ شد، در رابطه با تاریخچه و چگونگی پیدایش نانوایی و نان سنگک اینگونه آمدهاست: شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهی دست و لشگریان خود که غالباً در سفر احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری میرسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه کنند، درصدد چاره برآمد. وی حل این مشکل را از شیخبهایی خواست و شیخ ابتکار نان سنگک را دستور داد که چند صد سال هنوز به همان صورت اولیه مورد استفاده است.
جشنواره بهاءالدین عاملی:
از سال ۱۳۸۳ شهرک علمی و تحقیقاتی اصفهان، جشنوارهای به نام شیخ بهایی برگزار میکند. موضوع این جشنواره فنآفرینی و کارآفرینی است و برگزارکنندگان آن معتقدند که بهاءالدین عاملی، نمادی از کارآفرینی است. وی در زمان خود، دانش را به فناوری تبدیل کرد و خدمات ارزشمند علمی، فرهنگی و عمرانی از خود به یادگار گذاشت. به یاد او این جشنواره، شیخ بهایی نامیده شد.
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_هفتم ) ۶۷ گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ، وزین داستان ، چند گونه بِراند ، ۶۸ نشستند با شاهِ ایران ، بههم ، بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ، ۶۹ چو طوس و چو گودرزِ…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
#حضرت_حافظ
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
#حضرت_حافظ
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما
#فروغی_بسطامی
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما
#فروغی_بسطامی
عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور
قاف تا قاف بود عزلت عنقا مشهور
پایه آن یافت که گردید مجرد ز همه
هست آری به فلک رفتن عیسا مشهور
نه همین قصه مجنون شده مشهور جهان
در جهان هست ز ما نیز سخنها مشهور
شهرت حُسن کند زمزمهی عشق بلند
شد ز یوسف سخن عشق زلیخا مشهور
همچو وحشی سخن ما همه جا مشهورست
نیست جایی که نباشد سخن ما مشهور
#وحشی_بافقی
قاف تا قاف بود عزلت عنقا مشهور
پایه آن یافت که گردید مجرد ز همه
هست آری به فلک رفتن عیسا مشهور
نه همین قصه مجنون شده مشهور جهان
در جهان هست ز ما نیز سخنها مشهور
شهرت حُسن کند زمزمهی عشق بلند
شد ز یوسف سخن عشق زلیخا مشهور
همچو وحشی سخن ما همه جا مشهورست
نیست جایی که نباشد سخن ما مشهور
#وحشی_بافقی
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_پنجم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم کسی از متعلقانِ منش ، بر حسبِ واقعه مطلع گردانید ، که فلان عزم کرده است و نیت جزم ، که بقیتِ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند ، تو نیز اگر توانی سرِ خویش گیر و راهِ مجانبت پیش . گفتا :…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_ششم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
بامدادان که خاطرِ باز آمدن بر رایِ نشستن غالب آمد ، دیدمش دامنی گُل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبتِ شهر کرده .
گفتم : گُلِ بُستان را ، چنان که دانی بقایی ،
و عهدِ گلستان را ، وفایی نباشد ،
و حکما گفتهاند : هر چه نپایَد ، دلبستگی را نشایَد .
گفتا : طریق چیست؟
گفتم : برای نزهتِ ناظران و فسحتِ حاضران ، کتابِ گلستان توانم تصنیف کردن ، که بادِ خزان را بر ورقِ او ، دستِ تطاول نباشد ، و گردشِ زمان ، عیشِ ربیعش را به طیش خریف ، مبدل نکند .
به چه کار آیَدَت ز گُل ، طبقی؟ ،
از گُلستانِ من ، بِبَر ورقی ،
گُل ، همین پنج روز و شَش ،، باشد ،
وین گلستان ،،، همیشه خوش باشد ،
حالی که من این بگفتم ، دامنِ گُل بریخت و در دامنم آویخت ، که : الکریم اذا وعدَ وفا .
فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حُسنِ معاشرت و آدابِ محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فیالجمله هنوز از گُل بُستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد .
و تمام آنگه شود به حقیقت ، که پسندیده آید در بارگاهِ شاهِ جهانپناه ، سایهٔ کردگار و پرتوِ لطفِ پروردگار ، ذخر زمان و کهفِ امان ، المؤیدُ منالسماء ، المنصورُ علیالاعداء عضدُ الدولةِالقاهرةِ سراجُالملةِالباهرةِ ، جمالُالانامِ ، مفخرُالاسلام ، سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاهالمعظم مولی ملوکالعرب والعجم ، سلطانالبر والبحر ، وارثِ مُلکِ سلیمان مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادامالله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید .
گر التفات خداوندیاَش بیاراید ،
نگارخانه چینی و ، نقشِ ارتنگیست ،
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن ، که گلستان نه جایِ دلتنگیست .
علیالخصوص که دیباچهی همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_ششم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
بامدادان که خاطرِ باز آمدن بر رایِ نشستن غالب آمد ، دیدمش دامنی گُل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبتِ شهر کرده .
گفتم : گُلِ بُستان را ، چنان که دانی بقایی ،
و عهدِ گلستان را ، وفایی نباشد ،
و حکما گفتهاند : هر چه نپایَد ، دلبستگی را نشایَد .
گفتا : طریق چیست؟
گفتم : برای نزهتِ ناظران و فسحتِ حاضران ، کتابِ گلستان توانم تصنیف کردن ، که بادِ خزان را بر ورقِ او ، دستِ تطاول نباشد ، و گردشِ زمان ، عیشِ ربیعش را به طیش خریف ، مبدل نکند .
به چه کار آیَدَت ز گُل ، طبقی؟ ،
از گُلستانِ من ، بِبَر ورقی ،
گُل ، همین پنج روز و شَش ،، باشد ،
وین گلستان ،،، همیشه خوش باشد ،
حالی که من این بگفتم ، دامنِ گُل بریخت و در دامنم آویخت ، که : الکریم اذا وعدَ وفا .
فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حُسنِ معاشرت و آدابِ محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فیالجمله هنوز از گُل بُستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد .
و تمام آنگه شود به حقیقت ، که پسندیده آید در بارگاهِ شاهِ جهانپناه ، سایهٔ کردگار و پرتوِ لطفِ پروردگار ، ذخر زمان و کهفِ امان ، المؤیدُ منالسماء ، المنصورُ علیالاعداء عضدُ الدولةِالقاهرةِ سراجُالملةِالباهرةِ ، جمالُالانامِ ، مفخرُالاسلام ، سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاهالمعظم مولی ملوکالعرب والعجم ، سلطانالبر والبحر ، وارثِ مُلکِ سلیمان مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادامالله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید .
گر التفات خداوندیاَش بیاراید ،
نگارخانه چینی و ، نقشِ ارتنگیست ،
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن ، که گلستان نه جایِ دلتنگیست .
علیالخصوص که دیباچهی همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست
ادامه دارد 👇👇👇
دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد
جان گریبان پاره کرد وخویش را برباد داد
ترسم از پرده برون افتم چو گل کاین باد صبح
زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد
#امیرخسرو_دهلوی
جان گریبان پاره کرد وخویش را برباد داد
ترسم از پرده برون افتم چو گل کاین باد صبح
زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد
#امیرخسرو_دهلوی
شرابِ تلخ میخواهم که مردافکن بُوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سِماطِ دَهرِ دونپرور ندارد شهدِ آسایش
مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش
بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن
به لَعبِ زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش
کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در مِی صافیت رازِ دَهر بِنْمایم
به شرطِ آن که نَنْمایی به کجطبعانِ دلکورش
نظر کردن به درویشان مُنافیِّ بزرگی نیست
سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش
کمانِ ابرویِ جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید، بدین بازویِ بیزورش
حضرت حافظ
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سِماطِ دَهرِ دونپرور ندارد شهدِ آسایش
مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش
بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن
به لَعبِ زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش
کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار
که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در مِی صافیت رازِ دَهر بِنْمایم
به شرطِ آن که نَنْمایی به کجطبعانِ دلکورش
نظر کردن به درویشان مُنافیِّ بزرگی نیست
سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش
کمانِ ابرویِ جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید، بدین بازویِ بیزورش
حضرت حافظ
جان ز سنگ
و دل ز آهن کن که با نازکدلی
زحمت خار از گل بی خار می باید کشید
هر نگاهی
محرم رنگ لطیف عشق نیست
پرده ای از اشک بر رخسار می باید کشید
#صائب_تبریزی
و دل ز آهن کن که با نازکدلی
زحمت خار از گل بی خار می باید کشید
هر نگاهی
محرم رنگ لطیف عشق نیست
پرده ای از اشک بر رخسار می باید کشید
#صائب_تبریزی
گفت: ای مجنون شیدا، چیست این؟
می نویسی نامه ، بهـــر کیست این؟
گفت : مشـــق نـــام لیلی میڪـــنم
خاطــــر خـــــود را تسلی میڪــنم
چـــون میســـر نیست من را کام او
عشــــق بازی میڪـــنم با نـــــام او...
#جامی
می نویسی نامه ، بهـــر کیست این؟
گفت : مشـــق نـــام لیلی میڪـــنم
خاطــــر خـــــود را تسلی میڪــنم
چـــون میســـر نیست من را کام او
عشــــق بازی میڪـــنم با نـــــام او...
#جامی
با عقل حدیث عشق گویی هی هی
در کتم عدم وجود جویی هی هی
جامی و شراب و عاشق و معشوقی
یک دم به خود آ که خود تو اویی هی هی
حضرت شاه نعمتالله ولی
در کتم عدم وجود جویی هی هی
جامی و شراب و عاشق و معشوقی
یک دم به خود آ که خود تو اویی هی هی
حضرت شاه نعمتالله ولی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
درود و ستایش یزدان پاک و مهربان بر شما ... !!
🥀《 هر روز با چامه ، سروده ، نوشته و نویسه ای از بزرگان آسمان سترگ زبان و ادبیات پارسی 》🥀
-----------------------------------
👈 سروده و نوشته ی امروز :
{ شاهنامه }
( پادشاهی فریدون )
《 به صورت منثور (ناسروده) 》
👈 با توجه به درخواست بعضی از علاقمندان ، سعی می شود بخش هایی به صورت نثر ، ارسال گردد . 👉
🪷 افسونگرى آزمودن سرو بر پسران فريدون 🪷
✅ پس آنگاه سرو ( شاه يمن ) ، بزم ميگساری بر پا كرد و سه پسران فريدون را كه اينك داماد او گشته بودند ، مى بسيار خورانيد .
✅ آنگاه چون هنگام خواب فرا رسيد ، بفرمود تا خوابگاه ايشان را در باغ ، زير درختان گل افشان بساختند . و چون آن سه در آنجاى به خواب رفتند ، سرو که افسونگر بزرگى بود بيامد و سرما و بادى از راه جادو پديد آورد و چنان كرد تا آن سرما و باد سخت بر آن سه پسر بتازد و ايشان را شبانه در همان باغ و زير آن درختان نابود سازد . و چنان شد كه از بسيارىِ آن سرما و باد ، باغ و دشت خشك گشت ، چنانكه حتى زاغى نيز نتوانست در آن پریدن گيرد .
✅ ليكن آن سه پسر فريدونِ افسونگشاى با بكار بستن آنچه كه پدرشان براى گشودن بند جادو بديشان آموخته بود ، از آن سرمای سخت بجستند و سرما هيچ در ايشان كار نكرد .
✅ چون روز فرا رسيد شاه يمن به سوى باغ رهسپار گشت با اين انديشه كه سه دامادش را آنسان بيابد كه رخسارشان از سرما لاژوردين گشته و يخ زده و مرده باشند و پس آنگاه سه دخترش باز هم براى او يادگار مانده باشند .
《 چنين خواست كردن بريشان نگاه
نه بر آرزو گشت خورشید و ماه 》
✅ لیکن با شگفتی بسیار آن سه را بدید که چون ماه نو بر تخت نشستند .
《 بدانست که افسون نیاید به کار
نباید بدین خورد روزگار 》
✅ديگر براى شاه يمن چاره ای نماند . پس بزمى بياراست و بزرگان را فرا خواند و در گنج هاى كهن را بگشود و آن سه دخترش را با آن گنج ها بياورد و به پسران فريدون سپرد .
✅ آنگاه از سرِ كينه های كه به دل گرفته بود گفت :
اين بد از فريدون به من نرسيد ، از خودم بود كه بجاى پسر ، مرا دختر آمد ، چه ، كسى كه او را دختر باشد ، بدبخت است .
✅آنگاه در پيش همه موبدان گفت :
بدانيد كه اين سه دختر را كه همچون
ديدگان من هستند به آيين خود ، به ايشان سپردم تا ايشان نيز اين سه را چون ديدگان و جان خود بدانند .
✅آنگاه خروشيد و ساختگى و رخت و
پيوگان را كه كجاوه های بسيار پر از گوهر و خواسته بود ، ببست و بر پشت شتران گذارد و سايبان بر ايشان نهاد .
✅ وبدين سان دختران سرو با همسران و همراهانشان به سوى فريدون روى نهادند .
《 شاهنامه - فرزانه ی سخن ؛ فردوسی 》
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
چَم واژگان :
بزم : انتعاش ، جشن ، سور ، ضیافت ، عیش ، مجلس ، مجلس عیش ونوش ، محفل ، انس ، میهمانی ، ماتم
میگساری : باده پیمایی ، باده گساری ، باده نوشی ، مشروب خواری ، شراب خواری ، قدح خواری ، نبیدخواری
افسونگر : جادوگر ، ساحر ، معزم ، دلفریب ، طناز ، عشوه گر ، فتان ، فریبنده
موبدان : مهتر ، بزرگ ، دانندۀ اسرار و رازها ، روحانیون زرتشتی
پیوگان : عروسان ، پیوگ ، بیوگان ، بیوگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دنباله دارد .............
درود و ستایش یزدان پاک و مهربان بر شما ... !!
🥀《 هر روز با چامه ، سروده ، نوشته و نویسه ای از بزرگان آسمان سترگ زبان و ادبیات پارسی 》🥀
-----------------------------------
👈 سروده و نوشته ی امروز :
{ شاهنامه }
( پادشاهی فریدون )
《 به صورت منثور (ناسروده) 》
👈 با توجه به درخواست بعضی از علاقمندان ، سعی می شود بخش هایی به صورت نثر ، ارسال گردد . 👉
🪷 افسونگرى آزمودن سرو بر پسران فريدون 🪷
✅ پس آنگاه سرو ( شاه يمن ) ، بزم ميگساری بر پا كرد و سه پسران فريدون را كه اينك داماد او گشته بودند ، مى بسيار خورانيد .
✅ آنگاه چون هنگام خواب فرا رسيد ، بفرمود تا خوابگاه ايشان را در باغ ، زير درختان گل افشان بساختند . و چون آن سه در آنجاى به خواب رفتند ، سرو که افسونگر بزرگى بود بيامد و سرما و بادى از راه جادو پديد آورد و چنان كرد تا آن سرما و باد سخت بر آن سه پسر بتازد و ايشان را شبانه در همان باغ و زير آن درختان نابود سازد . و چنان شد كه از بسيارىِ آن سرما و باد ، باغ و دشت خشك گشت ، چنانكه حتى زاغى نيز نتوانست در آن پریدن گيرد .
✅ ليكن آن سه پسر فريدونِ افسونگشاى با بكار بستن آنچه كه پدرشان براى گشودن بند جادو بديشان آموخته بود ، از آن سرمای سخت بجستند و سرما هيچ در ايشان كار نكرد .
✅ چون روز فرا رسيد شاه يمن به سوى باغ رهسپار گشت با اين انديشه كه سه دامادش را آنسان بيابد كه رخسارشان از سرما لاژوردين گشته و يخ زده و مرده باشند و پس آنگاه سه دخترش باز هم براى او يادگار مانده باشند .
《 چنين خواست كردن بريشان نگاه
نه بر آرزو گشت خورشید و ماه 》
✅ لیکن با شگفتی بسیار آن سه را بدید که چون ماه نو بر تخت نشستند .
《 بدانست که افسون نیاید به کار
نباید بدین خورد روزگار 》
✅ديگر براى شاه يمن چاره ای نماند . پس بزمى بياراست و بزرگان را فرا خواند و در گنج هاى كهن را بگشود و آن سه دخترش را با آن گنج ها بياورد و به پسران فريدون سپرد .
✅ آنگاه از سرِ كينه های كه به دل گرفته بود گفت :
اين بد از فريدون به من نرسيد ، از خودم بود كه بجاى پسر ، مرا دختر آمد ، چه ، كسى كه او را دختر باشد ، بدبخت است .
✅آنگاه در پيش همه موبدان گفت :
بدانيد كه اين سه دختر را كه همچون
ديدگان من هستند به آيين خود ، به ايشان سپردم تا ايشان نيز اين سه را چون ديدگان و جان خود بدانند .
✅آنگاه خروشيد و ساختگى و رخت و
پيوگان را كه كجاوه های بسيار پر از گوهر و خواسته بود ، ببست و بر پشت شتران گذارد و سايبان بر ايشان نهاد .
✅ وبدين سان دختران سرو با همسران و همراهانشان به سوى فريدون روى نهادند .
《 شاهنامه - فرزانه ی سخن ؛ فردوسی 》
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
چَم واژگان :
بزم : انتعاش ، جشن ، سور ، ضیافت ، عیش ، مجلس ، مجلس عیش ونوش ، محفل ، انس ، میهمانی ، ماتم
میگساری : باده پیمایی ، باده گساری ، باده نوشی ، مشروب خواری ، شراب خواری ، قدح خواری ، نبیدخواری
افسونگر : جادوگر ، ساحر ، معزم ، دلفریب ، طناز ، عشوه گر ، فتان ، فریبنده
موبدان : مهتر ، بزرگ ، دانندۀ اسرار و رازها ، روحانیون زرتشتی
پیوگان : عروسان ، پیوگ ، بیوگان ، بیوگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دنباله دارد .............
Audio
سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
۱۳۶۴/۱۲/۱۲
آواز ماهور
گلپا- نی: محمد موسوی
آواز اکبر گلپایگانی در دستگاه ماهور به یاد زنده یاد غلامحسین بنان
تاریخ اجرا: ۱۳۶۴/۱۲/۱۲
سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
آواز:اکبر گلپایگانی
نی:محمد موسوی
شعر:رحيم معيني كرمانشاهي
✨
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا می غلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روان شاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
#معینی_کرمانشاهی
۱۳۶۴/۱۲/۱۲
آواز ماهور
گلپا- نی: محمد موسوی
آواز اکبر گلپایگانی در دستگاه ماهور به یاد زنده یاد غلامحسین بنان
تاریخ اجرا: ۱۳۶۴/۱۲/۱۲
سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
آواز:اکبر گلپایگانی
نی:محمد موسوی
شعر:رحيم معيني كرمانشاهي
✨
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا می غلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روان شاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
#معینی_کرمانشاهی
سوگ بنان
این برنامه در سومین روز درگذشت روانشاد استاد #بنان به تاریخ دوازدهم اسفند ۱۳۶۴ ضبط شده است.
نینواز: استاد #محمد_موسوی
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی ( #گلپا )
کلام از رحیم #معینی_کرمانشاهی
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا میغلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روانشاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
این برنامه در سومین روز درگذشت روانشاد استاد #بنان به تاریخ دوازدهم اسفند ۱۳۶۴ ضبط شده است.
نینواز: استاد #محمد_موسوی
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی ( #گلپا )
کلام از رحیم #معینی_کرمانشاهی
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا میغلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روانشاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود