طبیعت ، زمانی که گلی می شکفد طبلها را به صدا در نمی آورد و یا وقتی برگها فرو می ریزند شیون و زاری سر نمی دهد ... اگر به طرز صحیحی به طبیعت نزدیک شویم رازهای زیادی برای بازگو کردن به ما دارد ... شیوه ی درست یعنی : حس کردن شگفتی ، لمس اتصال همه چیزهایی که ما را احاطه کرده اند ... نه اینکه فقط زیبایی را ثبت کنی با عکس یا فیلم ، بلکه بتوانی در اتصال با طبیعت باشی و آن انرژی بی فرم را در درخت ببینی در صخره ببینی ... اگر اخیرا زمزمه طبیعت را نشنیده ای اکنون زمان خوبی است که این فرصت را به او بدهی ...
#اشو
#اشو
همهکاره و همهچیزدان نباشید!
آنچه زندگی را غنی ، زیبا و با کیفیت میسازد چیزهایی نیستند که به آن اضافه میکنید، بلکه چیزهایی هستند که از آن حذف میکنید.
آنچه زمانهٔ ما را تهدید میکند انفجار اطلاعات نیست، بلکه انفجار انواع نظرات مختلف است.
آزادی واقعی یعنی این که، مجبور نباشید در مورد همهچیز و همهکس نظری داشته باشید، نگران این نباشید که بینظر بودن نشانهٔ ضعف شماست، برعکس این نشانه هوش و بلوغ شماست!
#رولف_دوبلی
آنچه زندگی را غنی ، زیبا و با کیفیت میسازد چیزهایی نیستند که به آن اضافه میکنید، بلکه چیزهایی هستند که از آن حذف میکنید.
آنچه زمانهٔ ما را تهدید میکند انفجار اطلاعات نیست، بلکه انفجار انواع نظرات مختلف است.
آزادی واقعی یعنی این که، مجبور نباشید در مورد همهچیز و همهکس نظری داشته باشید، نگران این نباشید که بینظر بودن نشانهٔ ضعف شماست، برعکس این نشانه هوش و بلوغ شماست!
#رولف_دوبلی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
دیوان حافظ غزل شماره ٤٩٣
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
دیوان حافظ غزل شماره ٤٩٣
شخص، خُفت و خرس می راندی مگس
و ز ستیز آمد مگس زُو باز پس
آن زورمند نادان خوابید و خرس از روی او مگسان را می راند. ولی مگس از روی سماجت دوباره روی آن مرد می نشست.
چند بارش راند از رویِ جوان
آن مگس زو باز می آمد دَوان
خرس چندین بار مگس ها را از روی آن جوان راند، ولی باز مگس ها به سوی او باز می گشتند.
خشمگین شد بامگس خرس و، برفت
برگرفت از کوه، سنگی سخت زفت
خرس از دست مگس ها خشمگین شد و رفت از کوه، سنگی ستبر برداشت.
سنگ آورد و، مگس را دید باز
بر رُخِ خفته گرفته جای ساز
خرس، سنگ را آورد و دید که دوباره مگس روی آن مرد خفته نشسته است.
جای ساز گرفتن: مستقر شدن، قرار گرفتن.
برگرفت آن آسیاسنگ و بِزَد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد
خرس، آن سنگ آسیا را بلند کرد و روی مگس فرو کوبید تا مگس دور شود.
سنگ، رویِ خُفته را خشخاش کرد
این مَثَل بر جُمله عالَم فاش کرد
سنگ ستبر، صورت آن مرد خفته را مانند خشخاش خُرد کرد. و این مَثَل را در میان مردم جهان بر سر زبان ها انداخت و رواج داد.
مِهرِ ابله، مِهرِ خرس آمد یقین
کینِ او مِهرست و، مِهرِاوست کین
دوستی احمق،مسلّماً همان دوستی خرس است.دشمنی احمق، دوستی، و دوستی او دشمنی است.
عهدِ سُست است و ویران و ضعیف
گفتِ او زَفت و، وفایِ او نحيف
پیمان احمق، سست و نااستوار است و سخن او بزرگ و پیمان او لاغر و زار است.
گر خورَد سوگند هم، باور مکُن
بشکند سوگند مردِ کژ سُخُن
اگر آدم احمق سوگند هم که بخورد نباید حرفش را باور کنی، آدمی که سخن دروغ و نادرست می زند هرگز به پیمان خود وفادار نمی ماند.
چونکه بی سوگند، گفتش بُد دروغ
تو مَیُفت از مکرو سوگندش به دوغ
چون که سخن احمق، پیش از سوگند دروغ است. مبادا بر اثر نیرنگ و سوگند او فریفته شوی.
دوغ: امیال باطل
شرح مثنوی
و ز ستیز آمد مگس زُو باز پس
آن زورمند نادان خوابید و خرس از روی او مگسان را می راند. ولی مگس از روی سماجت دوباره روی آن مرد می نشست.
چند بارش راند از رویِ جوان
آن مگس زو باز می آمد دَوان
خرس چندین بار مگس ها را از روی آن جوان راند، ولی باز مگس ها به سوی او باز می گشتند.
خشمگین شد بامگس خرس و، برفت
برگرفت از کوه، سنگی سخت زفت
خرس از دست مگس ها خشمگین شد و رفت از کوه، سنگی ستبر برداشت.
سنگ آورد و، مگس را دید باز
بر رُخِ خفته گرفته جای ساز
خرس، سنگ را آورد و دید که دوباره مگس روی آن مرد خفته نشسته است.
جای ساز گرفتن: مستقر شدن، قرار گرفتن.
برگرفت آن آسیاسنگ و بِزَد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد
خرس، آن سنگ آسیا را بلند کرد و روی مگس فرو کوبید تا مگس دور شود.
سنگ، رویِ خُفته را خشخاش کرد
این مَثَل بر جُمله عالَم فاش کرد
سنگ ستبر، صورت آن مرد خفته را مانند خشخاش خُرد کرد. و این مَثَل را در میان مردم جهان بر سر زبان ها انداخت و رواج داد.
مِهرِ ابله، مِهرِ خرس آمد یقین
کینِ او مِهرست و، مِهرِاوست کین
دوستی احمق،مسلّماً همان دوستی خرس است.دشمنی احمق، دوستی، و دوستی او دشمنی است.
عهدِ سُست است و ویران و ضعیف
گفتِ او زَفت و، وفایِ او نحيف
پیمان احمق، سست و نااستوار است و سخن او بزرگ و پیمان او لاغر و زار است.
گر خورَد سوگند هم، باور مکُن
بشکند سوگند مردِ کژ سُخُن
اگر آدم احمق سوگند هم که بخورد نباید حرفش را باور کنی، آدمی که سخن دروغ و نادرست می زند هرگز به پیمان خود وفادار نمی ماند.
چونکه بی سوگند، گفتش بُد دروغ
تو مَیُفت از مکرو سوگندش به دوغ
چون که سخن احمق، پیش از سوگند دروغ است. مبادا بر اثر نیرنگ و سوگند او فریفته شوی.
دوغ: امیال باطل
شرح مثنوی
کانال تلگرامی smsu43@
هماین شجریان - آتش جاودان
آواز: همایون شجریان
چکامه: پژمان بختیاری
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس در غمت کردهام زاری
نوگلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشتهی الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری، ترک ستمگری
میفکنی نظری آخر به چشم ژالهبارم
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
هیچگه ترحمی نمیکنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت اما
آن زمان که برکشد گیاه غم سر از مزارم
چکامه: پژمان بختیاری
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس در غمت کردهام زاری
نوگلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشتهی الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری، ترک ستمگری
میفکنی نظری آخر به چشم ژالهبارم
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
هیچگه ترحمی نمیکنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت اما
آن زمان که برکشد گیاه غم سر از مزارم
پذیرش یکی از مهارتهای بسیار مهم زندگی است.
جنگیدن همیشه بهترین راه نیست
جملهی بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت...
#اکهارت_تله
جنگیدن همیشه بهترین راه نیست
جملهی بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت...
#اکهارت_تله
یکی از اطرافیانم آدمها را به سه گروه تقسیم میکرد، آنهایی که ترجیح میدهند هیچ چیزی برای پنهانکردن در دل نداشته باشند تا مجبور به دروغگفتن نشوند، آنهایی که دروغگفتن را به نداشتن چیزی برای پنهانکردن ترجیح میدهند و سرانجام، کسانی که دوست دارند هم دروغ بگویند و هم رازهای درونیشان را برای خودشان نگه دارند.
آلبر کامو
آلبر کامو
گَرَم صد بار سوزی، باز بر گِردِ سرت گَردم
نیم# پروانه، کز یک سوختن از دست و پا افتم...
#نظیرینیشابوری
نیم# پروانه، کز یک سوختن از دست و پا افتم...
#نظیرینیشابوری
مولانا جلال الدین و بیان سبب کتمان اسرار
آنکه آدم را بدن دید او رمید
آنکه نور موءتمن دید او خمید
مصرع اول مراد ابلیس است که نظر به خلقت ظاهری آدم کرد و سجده ننمود.
مصرع دوم مراد ملائکه اند که به تاییدات الهی نظر به نور دمیده شده (نفخ روح) در آدم داشتند و امر الهی و سجده نمودند.
کی توان با شیعه گفتن از عمر؟
کی توان بربط زدن در پیش کر؟
برهمین سیاق ، بیان اسرار و فضائل را با هرکس نتوان گفت چون جهالت ایشان باعث لجاجت است ، مثلا مناقب و مقامات روحانی فاروق اعظم و مراتب صحبت اسرار وی با مصطفی صلی الله علیه را برای روافض بیان کردن بسان بربط زدن در پیش انسان کر است.
(مثنوی/دفتر سوم)
به حضرت مصطفی ، صلوات اللّه علیه ، جماعتی منافقان و اغیار آمدند.
ایشان در شرح اسرار بودند و مدح مصطفی ، صلی اللّه علیه و سلم ، میکردند.
پیغامبر به رمز به صحابه فرمود که "خَمِّرُوا آنِیَتَکُم"ْ ، یعنی سرهای کوزه ها را و کاسه ها را و دیگها و سبوها را و خمها را بپوشانید و پوشیده دارید ، که جانورانی هستند پلید و زهرناک ؛ مبادا که در کوزه هاى شما افتند و به نادانی از آن کوزه آب خورید ؛ شما را زیان دارد.
به این صورت ایشان را فرمود که از اغیار حکمت را نهان دارید و دهان و زبان را پیش اغیار بسته دارید ، که ایشان موشانند ؛ لایق این حکمت نیستند.
(از کتاب فیه مافيه)
آنکه آدم را بدن دید او رمید
آنکه نور موءتمن دید او خمید
مصرع اول مراد ابلیس است که نظر به خلقت ظاهری آدم کرد و سجده ننمود.
مصرع دوم مراد ملائکه اند که به تاییدات الهی نظر به نور دمیده شده (نفخ روح) در آدم داشتند و امر الهی و سجده نمودند.
کی توان با شیعه گفتن از عمر؟
کی توان بربط زدن در پیش کر؟
برهمین سیاق ، بیان اسرار و فضائل را با هرکس نتوان گفت چون جهالت ایشان باعث لجاجت است ، مثلا مناقب و مقامات روحانی فاروق اعظم و مراتب صحبت اسرار وی با مصطفی صلی الله علیه را برای روافض بیان کردن بسان بربط زدن در پیش انسان کر است.
(مثنوی/دفتر سوم)
به حضرت مصطفی ، صلوات اللّه علیه ، جماعتی منافقان و اغیار آمدند.
ایشان در شرح اسرار بودند و مدح مصطفی ، صلی اللّه علیه و سلم ، میکردند.
پیغامبر به رمز به صحابه فرمود که "خَمِّرُوا آنِیَتَکُم"ْ ، یعنی سرهای کوزه ها را و کاسه ها را و دیگها و سبوها را و خمها را بپوشانید و پوشیده دارید ، که جانورانی هستند پلید و زهرناک ؛ مبادا که در کوزه هاى شما افتند و به نادانی از آن کوزه آب خورید ؛ شما را زیان دارد.
به این صورت ایشان را فرمود که از اغیار حکمت را نهان دارید و دهان و زبان را پیش اغیار بسته دارید ، که ایشان موشانند ؛ لایق این حکمت نیستند.
(از کتاب فیه مافيه)
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنانچون از کمان تیر
نباری بر کف دلخواه جز زر
چنانچون بر سر بدخواه جز بیر
«دقیقی»
ز باریدن چنانچون از کمان تیر
نباری بر کف دلخواه جز زر
چنانچون بر سر بدخواه جز بیر
«دقیقی»
بزلف کژّ ولیکن بقدّ و قامت راست
به تن درست و لیکن بچشمکان بیمار
اگر سر آرد یار آن سنان او نشگفت
هر آینه چو همه خون خورد سر آرد بار
«دقیقی»
به تن درست و لیکن بچشمکان بیمار
اگر سر آرد یار آن سنان او نشگفت
هر آینه چو همه خون خورد سر آرد بار
«دقیقی»
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
#ابوسعید_ابوالخیر
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
#ابوسعید_ابوالخیر
از واقعهای ترا خبر خواهم کرد
و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
#ابوسعید_ابوالخیر
و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
#ابوسعید_ابوالخیر
نیستی هم به دادِ من نرسید
مرگ مُرد آنزمان که من زادم
«بیدلِ دهلوی»
مرگ مُرد آنزمان که من زادم
«بیدلِ دهلوی»
گاهی در نیمبیت، قدر یک مثنوی اندوه گنجانده میشود؛ مثل این مصرع از #نظیری_نیشابوری:
نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت
نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت