بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
آیت انا بنیناها و انا موسعون
کی شنود این بانگ را بیگوش ظاهر دم به دم
تایبون العابدون الحامدون السایحون
نردبان حاصل کنید از ذی المعارج برروید
تعرج الروح الیه و الملایک اجمعون
کی تراشد نردبان چرخ نجار خیال
ساخت معراجش ید کل الینا راجعون
تا تراشیده نگردی تو به تیشه صبر و شکر
لایلقیها فرو می خوان و الاالصابرون
بنگر این تیشه به دست کیست خوش تسلیم شو
چون گره مستیز با تیشه که نحن الغالبون
پایهای چند ار برآیی باشی اصحاب الیمین
ور رسی بر بام خود السابقون السابقون
گر ز صوفی خانه گردونی ای صوفی برآ
و اندرآ اندر صف انا لنحن الصافون
ور فقیری کوس تم الفقر فهو الله بزن
ور فقیهی پاک باش از انهم لا یفقهون
گر چو نونی در رکوع و چون قلم اندر سجود
پس تو چون نون و قلم پیوند با مایسطرون
چشم شوخ سوف یبصر باش پیش از یبصرون
چو مداهن نرم سازی چیست پیش یدهنون
چون درخت سدره بیخ آور شو از لا ریب فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دم ریب المنون
بنگر آن باغ سیه گشته ز طاف طایف
مکر ایشان باغ ایشان سوخته هم نایمون
دیوان شمس
آیت انا بنیناها و انا موسعون
کی شنود این بانگ را بیگوش ظاهر دم به دم
تایبون العابدون الحامدون السایحون
نردبان حاصل کنید از ذی المعارج برروید
تعرج الروح الیه و الملایک اجمعون
کی تراشد نردبان چرخ نجار خیال
ساخت معراجش ید کل الینا راجعون
تا تراشیده نگردی تو به تیشه صبر و شکر
لایلقیها فرو می خوان و الاالصابرون
بنگر این تیشه به دست کیست خوش تسلیم شو
چون گره مستیز با تیشه که نحن الغالبون
پایهای چند ار برآیی باشی اصحاب الیمین
ور رسی بر بام خود السابقون السابقون
گر ز صوفی خانه گردونی ای صوفی برآ
و اندرآ اندر صف انا لنحن الصافون
ور فقیری کوس تم الفقر فهو الله بزن
ور فقیهی پاک باش از انهم لا یفقهون
گر چو نونی در رکوع و چون قلم اندر سجود
پس تو چون نون و قلم پیوند با مایسطرون
چشم شوخ سوف یبصر باش پیش از یبصرون
چو مداهن نرم سازی چیست پیش یدهنون
چون درخت سدره بیخ آور شو از لا ریب فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دم ریب المنون
بنگر آن باغ سیه گشته ز طاف طایف
مکر ایشان باغ ایشان سوخته هم نایمون
دیوان شمس
ما هیچکسان
بیهُده مغرور کمالیم ،
گر
ذرّه
به افلاک پرد
در چه حساب است؟
بیدل_دهلوی
بیهُده مغرور کمالیم ،
گر
ذرّه
به افلاک پرد
در چه حساب است؟
بیدل_دهلوی
یارب وه رندان مه ست مه یخانه ت . شهرام ناظری
@moozikestan_bot
یا رب
شهرام ناظری
شهرام ناظری
یاوران - شهرام ناظری - آلبوم حیرانی -
@moozikestan_bot
یاوران مه سم
شهرام ناظری
شهرام ناظری
و گفت این طریق خدا:
نخست نیاز بُوَد
پس خلوت
پس اندوه
سپس بیداری ...
تذکرةالأولیاء
عطار
🤍
نخست نیاز بُوَد
پس خلوت
پس اندوه
سپس بیداری ...
تذکرةالأولیاء
عطار
🤍
دادنِ صفتِ شیرین به زبان ، سخن و گفتار که بیشتر روانی و نرمی و ملایمت را به ذهن میآورد ، در فرهنگِ ما سابقهای بس دراز دارد .
در گاهانِ اَوِستا اصطلاحی وجود دارد در مفهومِ شیرینیِ سخن .در عبارتی که یکی از امشاسپندان ، آن را از اهورا مزدا برای زردشت درخواست میکند .
در متونِ مانَوی ، اصطلاحِ « نواک شیرین » داریم ، در مفهومِ نوایِ شیرین ؛ در عبارتی که از سخن شیرینی یاد میشود که آن را نوازشگرِ گوشها میدانند .
در جای دیگر از متونِ مانَوی ، زمانی که از وحی اخنوق پیامبر ، سخن به میان میآید ، همین عبارت « نوایِ شیرین » به کار میرود .
از متونِ پهلوی نیز میتوان مثال آورد . در کتابِ « دادستانِ مینویِ خِرَد » ، « شیرین » در مفهومِ گفتارِ شیرین به کار رفته است . و در بخشِ پایانی 《 کارنامه اردشیر بابکان 》، اصطلاحِ « درودِ شیرین » آمده است .
در متونِ مانَوی ، پارتی و پهلوی ، چربسخنی هم مترادف شیرینسخنی است . و همچنین انوشین سَخوَن به معنیِ سخنِ شیرین ، تقریباً مترادفِ سخن شیرین است ، که بعدها در ادبیاتِ پارسی ، به صورتِ سخنِ نوشین، مفهومِ سخنِ دلنشین میگیرد .
اما در ادبیاتِ پارسی ، به کَرّات صفتِ شیرین برای سخن به کار رفته است . کاربرد عباراتی همچون شیرینسخن ، سخنِ شیرین ، گفتهی شِکَرین ، و نظایرِ آنها در شاهکارهایِ ادبیِ ما کم نیستند .
خوانِ درویش ، به شیرینی و چربی بخورند ،
سعدیا ، چربزبانی کن و ، شیرینسخنی ،
#سعدی
خردمند و هشیار و با رای و شرم ،
سخن گفتنِ چرب و آوازِ نرم ،
( سخن گفتنش خوب و ، آوایِ نرم )
#فردوسی
شاهِ شمشادقَدان ، خسروِ شیریندهنان ،
که به مژگان ، شِکَنَد ، قلبِ همه صفشِکَنان ،
مست بگذشت و ، نظر بر منِ درویش انداخت ،
گفت که : ای چشم و چراغِ همه شیرینسخنان ،
#حافظ
از #ژاله_آموزگار برای زبانِ پارسی به مناسبتِ روزِ جهانیِ زبانِ مادری
در گاهانِ اَوِستا اصطلاحی وجود دارد در مفهومِ شیرینیِ سخن .در عبارتی که یکی از امشاسپندان ، آن را از اهورا مزدا برای زردشت درخواست میکند .
در متونِ مانَوی ، اصطلاحِ « نواک شیرین » داریم ، در مفهومِ نوایِ شیرین ؛ در عبارتی که از سخن شیرینی یاد میشود که آن را نوازشگرِ گوشها میدانند .
در جای دیگر از متونِ مانَوی ، زمانی که از وحی اخنوق پیامبر ، سخن به میان میآید ، همین عبارت « نوایِ شیرین » به کار میرود .
از متونِ پهلوی نیز میتوان مثال آورد . در کتابِ « دادستانِ مینویِ خِرَد » ، « شیرین » در مفهومِ گفتارِ شیرین به کار رفته است . و در بخشِ پایانی 《 کارنامه اردشیر بابکان 》، اصطلاحِ « درودِ شیرین » آمده است .
در متونِ مانَوی ، پارتی و پهلوی ، چربسخنی هم مترادف شیرینسخنی است . و همچنین انوشین سَخوَن به معنیِ سخنِ شیرین ، تقریباً مترادفِ سخن شیرین است ، که بعدها در ادبیاتِ پارسی ، به صورتِ سخنِ نوشین، مفهومِ سخنِ دلنشین میگیرد .
اما در ادبیاتِ پارسی ، به کَرّات صفتِ شیرین برای سخن به کار رفته است . کاربرد عباراتی همچون شیرینسخن ، سخنِ شیرین ، گفتهی شِکَرین ، و نظایرِ آنها در شاهکارهایِ ادبیِ ما کم نیستند .
خوانِ درویش ، به شیرینی و چربی بخورند ،
سعدیا ، چربزبانی کن و ، شیرینسخنی ،
#سعدی
خردمند و هشیار و با رای و شرم ،
سخن گفتنِ چرب و آوازِ نرم ،
( سخن گفتنش خوب و ، آوایِ نرم )
#فردوسی
شاهِ شمشادقَدان ، خسروِ شیریندهنان ،
که به مژگان ، شِکَنَد ، قلبِ همه صفشِکَنان ،
مست بگذشت و ، نظر بر منِ درویش انداخت ،
گفت که : ای چشم و چراغِ همه شیرینسخنان ،
#حافظ
از #ژاله_آموزگار برای زبانِ پارسی به مناسبتِ روزِ جهانیِ زبانِ مادری
جانا ، بیا ، که صحبتِ جانانم ، آرزوست ،
جامی ، ز باده ،،، لبِ خندانم ، آرزوست ،
از زاهدی و ، زهدِ ریائی ، دلم گرفت ،
میخوارگی و ، مجلسِ رندانم ، آرزوست ،
#اسیری_لاهیجی
جامی ، ز باده ،،، لبِ خندانم ، آرزوست ،
از زاهدی و ، زهدِ ریائی ، دلم گرفت ،
میخوارگی و ، مجلسِ رندانم ، آرزوست ،
#اسیری_لاهیجی
.
اگر چه بر دریچهام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابربال میکشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب میکند.
#سیاوش_کسرایی
اگر چه بر دریچهام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابربال میکشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب میکند.
#سیاوش_کسرایی
چشم دروازه ی جان و نمایان کننده ی جوهر زندگی ست .
راز اشتیاق هم با نگریستن به چشمان محبوب آغاز می شود ، چون تنها در آن جاست که می توان لحظه ای به آن چه که او واقعا هست ، پی برد .
#پل _ استر
راز اشتیاق هم با نگریستن به چشمان محبوب آغاز می شود ، چون تنها در آن جاست که می توان لحظه ای به آن چه که او واقعا هست ، پی برد .
#پل _ استر
به از این چه شادمانی
دکتر محمدجواد اعتمادی
"به از این چه شادمانی، که تو جانی و جهانی
چه غم است عاشقان را که جهان بقا ندارد"
چهل چراغ از غزلیات شمس
جستجویی در اشارات مولانا در دیوان شمس
چهاردهم
کانال تفسیر قرآن و شرح مثنوی
چه غم است عاشقان را که جهان بقا ندارد"
چهل چراغ از غزلیات شمس
جستجویی در اشارات مولانا در دیوان شمس
چهاردهم
کانال تفسیر قرآن و شرح مثنوی
مجبورِ هستیایم ز جرأت گزیر نیست
از پَر زدن به پشًه نگیرَد کسی کلاغ!
«بیدلِ دهلوی»
کلاغ گرفتن: «به نقل از مصطلحاتالشعرا» مسخره کردن، استهزاء کردن:
ز عکسِ گل و لاله بر طرفِ باغ
کلاغش به طاووس گیرد کلاغ!
«زلالی»
مجبورِ هستیایم ز جرأت گزیر نیست
از پَر زدن به پشًه نگیرَد کسی کلاغ!
«بیدلِ دهلوی»
کلاغ گرفتن: «به نقل از مصطلحاتالشعرا» مسخره کردن، استهزاء کردن:
ز عکسِ گل و لاله بر طرفِ باغ
کلاغش به طاووس گیرد کلاغ!
«زلالی»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر جوانی
با صدای حسین قوامی
با صدای حسین قوامی
گفت من بیچاره ام،
فرمود که نیکست اگر در همه وقت مدام بیچاره باشی
در حالت قدرت هم خود را بیچاره بینی
چنانک در حالت عجز میبینی
زیرا که بالای قدرت تو قدرتیست
#فیه_ما_فیه
فرمود که نیکست اگر در همه وقت مدام بیچاره باشی
در حالت قدرت هم خود را بیچاره بینی
چنانک در حالت عجز میبینی
زیرا که بالای قدرت تو قدرتیست
#فیه_ما_فیه
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب
ای سخت کمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب
خار است به زیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویت
چون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنینان
در حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویان
دردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتن
الا به فراق روی احباب
#حضرت_سعدی
ای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب
ای سخت کمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب
خار است به زیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویت
چون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنینان
در حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویان
دردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتن
الا به فراق روی احباب
#حضرت_سعدی
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
حضرت مولانا
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
حضرت مولانا
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عشق ندارد مجنون و بیحاصل است. هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خودرای بود. عاشقی بیخودی و بیراهی باشد. دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی!
عینالقضات
عینالقضات
داستان_کوتاه
حق الناس گناهی خطرناک
در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید.
هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است
مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد
حق الناس گناهی خطرناک
در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید.
هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است
مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد
داستان_های_آموزنده
مراقب چشمانت باش
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.»
جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
مراقب چشمانت باش
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.»
جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
Telegram