شما چه خودتون رو باور داشته باشین چه نداشته باشین در وجودتون بمبی از انرژیه...
شما سرشار از توانایی و استعداد هستید حتی اگه خودتون حسش نکرده باشید....
شما بینظیر و منحصر به فرد هستین حتی اگه خودتون رو کوچیک بدونین...
هر دیدگاه بدی که از خودتون دارین فقط از باورهای غلط و افکار منفی خودتون ساخته شده
ولی واقعیت اینه که خداوند بزرگ در وجود ما منبع عظیمی از قدرت قرار داده
پس باورهای منفی و نادرست رو تموم کنیم
بگذاریم این انرژی و قدرت درونی وجودیمان خودش رو نشون بده
تنها راه فعالسازی این انرژی ایجاد باورهای مثبت نسبت به خودمان هستش
از همین لحظه شروع کنیم تا این قدرت عظیم خودمان رو فعال کنی تا به خارق العاده بودن خودمان پی ببري
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات شاد
🌺🌺🌺
زلال ترین شبنم شادی
را همیشه
بر چشمانت،
و شیرین ترین تبسم
خوشبختی
را همیشه بر لبانت
آرزو دارم....
امروزت سرشار از آرامش
🌺🌺🌺
شاد باشی
شما سرشار از توانایی و استعداد هستید حتی اگه خودتون حسش نکرده باشید....
شما بینظیر و منحصر به فرد هستین حتی اگه خودتون رو کوچیک بدونین...
هر دیدگاه بدی که از خودتون دارین فقط از باورهای غلط و افکار منفی خودتون ساخته شده
ولی واقعیت اینه که خداوند بزرگ در وجود ما منبع عظیمی از قدرت قرار داده
پس باورهای منفی و نادرست رو تموم کنیم
بگذاریم این انرژی و قدرت درونی وجودیمان خودش رو نشون بده
تنها راه فعالسازی این انرژی ایجاد باورهای مثبت نسبت به خودمان هستش
از همین لحظه شروع کنیم تا این قدرت عظیم خودمان رو فعال کنی تا به خارق العاده بودن خودمان پی ببري
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات شاد
🌺🌺🌺
زلال ترین شبنم شادی
را همیشه
بر چشمانت،
و شیرین ترین تبسم
خوشبختی
را همیشه بر لبانت
آرزو دارم....
امروزت سرشار از آرامش
🌺🌺🌺
شاد باشی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پویندهمردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
الهی ، بر همه ، دانایِ رازی ،
به فضلِ خود ، ز جمله ، بی نیازی ،
الهی ، من کیاَم اینجا؟ ،، گدایی ،
میانِ دوستانت ، آشنایی ،
الهی ، این گدا ، بس ناتوان است ،
به درکاهِ تو ،،، مشتی استخوان است ،
تو میدانی ، که جز تو ، کس ندارم ،
بجز ذاتِ تو ، ای جان ،،، بس ندارم ،
توئی بس ،،، زین جهان و آن جهانم ،
توئی مقصودِ کلّی ، زین و آنم ،
#عطار
به فضلِ خود ، ز جمله ، بی نیازی ،
الهی ، من کیاَم اینجا؟ ،، گدایی ،
میانِ دوستانت ، آشنایی ،
الهی ، این گدا ، بس ناتوان است ،
به درکاهِ تو ،،، مشتی استخوان است ،
تو میدانی ، که جز تو ، کس ندارم ،
بجز ذاتِ تو ، ای جان ،،، بس ندارم ،
توئی بس ،،، زین جهان و آن جهانم ،
توئی مقصودِ کلّی ، زین و آنم ،
#عطار
مردم رغم عشق دمی در من دم
تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم
گفتی که به وصل با تو همدم باشم
گو با که کجا شرم نداری همدم
#حضرت_مولانــــا
تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم
گفتی که به وصل با تو همدم باشم
گو با که کجا شرم نداری همدم
#حضرت_مولانــــا
با ما ز ازل رفته قراری دگر است
این عالم اجساد دیاری دگر است
ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز
بیرون ز نماز روزگاری دگر است
#حضرت_مولانــــا
این عالم اجساد دیاری دگر است
ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز
بیرون ز نماز روزگاری دگر است
#حضرت_مولانــــا
جُز لُطف و جُز حَلاوَت
خود از شِکَر چه آید؟
جُز نور بَخش کردن
خود از قَمَر چه آید؟
جُز رَنگهایِ دِلْکَش
از گُلْسِتان چه خیزد؟
جُز برگ و جُز شِکوفه
از شاخِ تَر چه آید؟
#حضرت_مولانــــاغزل
خود از شِکَر چه آید؟
جُز نور بَخش کردن
خود از قَمَر چه آید؟
جُز رَنگهایِ دِلْکَش
از گُلْسِتان چه خیزد؟
جُز برگ و جُز شِکوفه
از شاخِ تَر چه آید؟
#حضرت_مولانــــاغزل
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
غافلاند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب همدگر
#حضرت_مولانــــا
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
غافلاند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب همدگر
#حضرت_مولانــــا
روزی که گذر کنی به گورم
یاد آور از این نفیر و شورم
پرنور کن آن تک لحد را
ای دیده و ای چراغ نورم
تا از تو سجود شکر آرد
اندر لحد این تن صبورم...!
#حضرت_مولانــــا
یاد آور از این نفیر و شورم
پرنور کن آن تک لحد را
ای دیده و ای چراغ نورم
تا از تو سجود شکر آرد
اندر لحد این تن صبورم...!
#حضرت_مولانــــا
ز مهجوران نمیجویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی؟
در این خشکی هجران ماهیانند
بیا ای آب بحر زندگانی
برون آب ماهی چند مانَد؟
چه گویم من نمیدانم تو دانی
که باشم من که مانم یا نمانم؟
تو را خواهم که در عالم بمانی
هزاران جان ما و بهتر از ما
فدای تو که جانِ جانِ جانی
به خاک پای تو باخود نبودم
ز مستی و شراب و سرگرانی
شراب عشق, جوشانتر شرابی است
که آن یک دم بُود این جاودانی
رخ چون ارغوانش آن کند آن
که صد خمِّ شراب ارغوانی
دگر وصف لبش دارم ولیکن
دهان تو بسوزد گر بخوانی
#دیوان شمس
#مولانا
کجا رفت آن وفا و مهربانی؟
در این خشکی هجران ماهیانند
بیا ای آب بحر زندگانی
برون آب ماهی چند مانَد؟
چه گویم من نمیدانم تو دانی
که باشم من که مانم یا نمانم؟
تو را خواهم که در عالم بمانی
هزاران جان ما و بهتر از ما
فدای تو که جانِ جانِ جانی
به خاک پای تو باخود نبودم
ز مستی و شراب و سرگرانی
شراب عشق, جوشانتر شرابی است
که آن یک دم بُود این جاودانی
رخ چون ارغوانش آن کند آن
که صد خمِّ شراب ارغوانی
دگر وصف لبش دارم ولیکن
دهان تو بسوزد گر بخوانی
#دیوان شمس
#مولانا
روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟
هر که او سجده کند پیش بتان در خلوت
لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود؟
دل اگر پاک بود خانهٔ ناپاک چه باک
سر چو بیمغز بود نغزی دستار چه سود؟
چون طبیعت نبود قابل تدبیر حکیم
قوت ادویه و ناله بیمار چه سود؟
قوت حافظه گر راست نیاید در فکر
عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
عاشقی راست نیاید به تکبر سعدی
چون سعادت نبود کوشش بسیار چه
سود؟
#سعدی
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟
هر که او سجده کند پیش بتان در خلوت
لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود؟
دل اگر پاک بود خانهٔ ناپاک چه باک
سر چو بیمغز بود نغزی دستار چه سود؟
چون طبیعت نبود قابل تدبیر حکیم
قوت ادویه و ناله بیمار چه سود؟
قوت حافظه گر راست نیاید در فکر
عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
عاشقی راست نیاید به تکبر سعدی
چون سعادت نبود کوشش بسیار چه
سود؟
#سعدی
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
#مولانا
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
#مولانا
Leyla
Alireza Ghorbani
#لیلا
# اهورا ایمان
# علیرضا قربانی
کجایی ای که عمری در هوایت نشستم زیر باران ها کجایی
اگر مجنون اگر لیلا غریبم در بیابانها کجایی
# اهورا ایمان
# علیرضا قربانی
کجایی ای که عمری در هوایت نشستم زیر باران ها کجایی
اگر مجنون اگر لیلا غریبم در بیابانها کجایی
Aaraam E Jaan - M.Shajarian (Nashakiba.com)
۱
آن ، یکی ،، در پیشِ شیرِ دادگر ،
ذمّ دنیا کرد بسیاری ، مگر ،
۲
حیدرش گفتا که : دنیا ،، نیست بد ،
بد توئی ،، زیرا که دوری از خِرَد ،
۳
هست دنیا ، بر مثالِ کشتزار ،
هم ، شب و ،، هم ، روز ،،، باید کِشت و کار ،
۴
زانکه عزّ و دولتِ دین ، سر بسر ،
جمله ، از دنیا توان بُرد ای پسر ،
۵
تخمِ امروزینه ،،، فردا ، بر دهد ،
ور نکاری ،،، ای دریغا ، بر دهد ،
#بر = ثمر - نتیجه - میوه - بار - فایده
۶
گر ، ز دنیا ،،، دین نخواهی بُرد ، تو ،
زندگینادیده ،،، خواهی مُرد ، تو ،
#زندگینادیده = مثلِ اینکه زندگی را ندیدی - اصلاً زندگی نکردی - هیچ وقت زنده نبودی و زندگی نکردی
۷
دایماً در غصه خواهی ماند ، باز ،
کار ، سخت و ،، مَرد ، سست و ،،، رَه ، دراز ،
۸
پس ، نکوتر جایِ تو ،، دنیایِ تُست ،
زانکه ،، دنیا ، توشهٔ عُقبایِ تُست ،
۹
تو ، بهدنیا در ، مشو مشغولِ خویش ،
لیک ، در وی ،، کارِ عُقبی گیر ،، پیش ،
۱۰
چون چنین کردی ، ترا دنیا نکوست ،
پس ، برای دین ،، تو دنیا ،، دار دوست ،
#دار دوست = دوست داشته باش
۱۱
هیچ بیکاری ، نبیند رویِ او ،
کار کن ، تا رَه دهندت سویِ او ،
#عطار
زمانی که فردی به گمان آن که امام علی (ع) دنیا گریز است وبه علت زهد وپارسایی از مذمت دنیا در نزدش خرسند خواهد شد ، لب به مذمت دنیا گشود اما امام دنیای موحدان را برای او ترسیم نمود. دنیایی که در این تعابیر ، نه تنها مذموم نیست بلکه به عنوان راهی برای رسیدن به خدا ممدوح است.
آن ، یکی ،، در پیشِ شیرِ دادگر ،
ذمّ دنیا کرد بسیاری ، مگر ،
۲
حیدرش گفتا که : دنیا ،، نیست بد ،
بد توئی ،، زیرا که دوری از خِرَد ،
۳
هست دنیا ، بر مثالِ کشتزار ،
هم ، شب و ،، هم ، روز ،،، باید کِشت و کار ،
۴
زانکه عزّ و دولتِ دین ، سر بسر ،
جمله ، از دنیا توان بُرد ای پسر ،
۵
تخمِ امروزینه ،،، فردا ، بر دهد ،
ور نکاری ،،، ای دریغا ، بر دهد ،
#بر = ثمر - نتیجه - میوه - بار - فایده
۶
گر ، ز دنیا ،،، دین نخواهی بُرد ، تو ،
زندگینادیده ،،، خواهی مُرد ، تو ،
#زندگینادیده = مثلِ اینکه زندگی را ندیدی - اصلاً زندگی نکردی - هیچ وقت زنده نبودی و زندگی نکردی
۷
دایماً در غصه خواهی ماند ، باز ،
کار ، سخت و ،، مَرد ، سست و ،،، رَه ، دراز ،
۸
پس ، نکوتر جایِ تو ،، دنیایِ تُست ،
زانکه ،، دنیا ، توشهٔ عُقبایِ تُست ،
۹
تو ، بهدنیا در ، مشو مشغولِ خویش ،
لیک ، در وی ،، کارِ عُقبی گیر ،، پیش ،
۱۰
چون چنین کردی ، ترا دنیا نکوست ،
پس ، برای دین ،، تو دنیا ،، دار دوست ،
#دار دوست = دوست داشته باش
۱۱
هیچ بیکاری ، نبیند رویِ او ،
کار کن ، تا رَه دهندت سویِ او ،
#عطار
زمانی که فردی به گمان آن که امام علی (ع) دنیا گریز است وبه علت زهد وپارسایی از مذمت دنیا در نزدش خرسند خواهد شد ، لب به مذمت دنیا گشود اما امام دنیای موحدان را برای او ترسیم نمود. دنیایی که در این تعابیر ، نه تنها مذموم نیست بلکه به عنوان راهی برای رسیدن به خدا ممدوح است.
سائلی ، پرسید از آن شوریدهحال ،
گفت : اگر نامِ مِهینِ ذوالجلال ،
* نامِ مِهین = اسمِ اعظم
میشناسی ،،، بازگوی ای مردِ نیک ،
گفت : ناناست ،،، این بنتوان گفت لیک ،
مرد گفتش : احمقی و بی قرار ،
کی بُوَد نامِ مِهین نان؟؟ ، شرم دار ،
گفت : در قحطِ نشابور ، ای عجب ،
میگذشتم گرسنه ، چل روز و شب ،
نه ، شنودم هیچ جا ، بانگِ نماز ،
نه ، دری بر هیچ مسجد ، بود باز ،
من (پس) بدانستم که ، نان ، نامِ مِهین است ،
نقطهٔ جمعیت و ، بنیاد دین است ،
از پیِ نان ،،، نیستت چون سگ ، قرار ،
حق چو رزقت میدهد ،،، تو ، حق گزار ،
حق چو رزقت داد و کارَت کرد راست ،
تو بخور ، وز کس مپرس این از کجاست ،
#عطار
گفت : اگر نامِ مِهینِ ذوالجلال ،
* نامِ مِهین = اسمِ اعظم
میشناسی ،،، بازگوی ای مردِ نیک ،
گفت : ناناست ،،، این بنتوان گفت لیک ،
مرد گفتش : احمقی و بی قرار ،
کی بُوَد نامِ مِهین نان؟؟ ، شرم دار ،
گفت : در قحطِ نشابور ، ای عجب ،
میگذشتم گرسنه ، چل روز و شب ،
نه ، شنودم هیچ جا ، بانگِ نماز ،
نه ، دری بر هیچ مسجد ، بود باز ،
من (پس) بدانستم که ، نان ، نامِ مِهین است ،
نقطهٔ جمعیت و ، بنیاد دین است ،
از پیِ نان ،،، نیستت چون سگ ، قرار ،
حق چو رزقت میدهد ،،، تو ، حق گزار ،
حق چو رزقت داد و کارَت کرد راست ،
تو بخور ، وز کس مپرس این از کجاست ،
#عطار
فکر تو نقش است و فکر اوست جان
نقد تو قلبست و نقد اوست کان
او توی خود را بجو، در اوی او
کو و کو گو، فاخته شو سوی او
#مولانای_جان
نقد تو قلبست و نقد اوست کان
او توی خود را بجو، در اوی او
کو و کو گو، فاخته شو سوی او
#مولانای_جان