معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را

اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را

ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبورمیان را

زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد نشان را

#سعدی
@Khosousi-Ala Ya Ayoha Saghi
Iraj Bastami
#ایرج بسطامی

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
06 Mastan Poem By Movlana
Bijan Kamkar
بیا ای مونس جانهای
مستان...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایها العشّاق آتش گشته چون استاره ایم
لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پاره ایم

نعره لبیک لبیک از همه برخاسته
مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پاره‌ایم

عشق دیوانه ست ما دیوانهٔ دیوانه ایم
نفس اماره ست ما امارهٔ اماره ایم...

#مولانا
به راه عقل برفتند سعدیا بسیار

که ره به عالم دیوانگان ندانستند



#حضرت سعدی
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی

چون ز چاهی می‌کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک


#مولانا
جمله دانند این اگر تو نگروی

هر چه می‌کاریش روزی بدروی


#مولانا
کاری ز درون جان میباید
وز قصه شنیدن این گره نگشاید

یک چشمهٔ آب در درون خانه
به زان رودی که از برون می‌آید

#مولانا
کان فلان کس کشت کرد و بر نداشت
و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت

بلعم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادتها و دین

#مولانا
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
محمدرضا شجریان
بود آیا که خرامان
ز درم باز ایی

گره از کار فروبسته ی
ما بگشایی ؟


#فخرالدین_عراقی
#استاد_شجریان
استاد حقیقی معنوی کیست و چه ویژگی های دارد؟

از کلام استاد شمس الحق تبریزی این پاسخ ها را بشنوید:

استاد آن است که شاگرد را پیدا می کند نه شاگرد استاد را. چون شاگرد در حدی نیست که بتواند تشخیص دهد چه کسی استاد است ولی استاد می تواند شاگرد را به سرعت تشخیص دهد.

ادعای استادی ندارد و اگر او را استاد خطاب نکردند ناراحت نمی شود.

بیشتر به دنبال گمنام بودن است تا شهرت حاصل کردن. چون در عین حال گمنامی می تواند شاگردان خود را بیابد.

تو را بهتر از خودت می شناسد. یعنی کاملا به نقاط ضعف و قوت تو آگاه است.

هرگز در قبال کاری که می کند از تو تقاضای چیزی نمی کند. زیرا او با خدا معامله می کند.

بسیار سخت گیر است و اصلا در مقابل تو کوتاه نمی آید و کوچکترین نقاط ضعف تو را انگشت می نهد.

در مقابل اشتباهات تو اکثرا سکوت می کند مگر آنکه توضیحی لازم باشد. خودت باید دلیل سکوت او را کشف کنی.

در مدت کوتاهی تاثیر خود را می گذارد.

یا شاگرد قبول نمی کند یا اگر قبول کرد، تا تو را به مقامی نرساند رها نمی کند.

هرگز تو را وابسته به خود بار نمی آورد و تمام سعی او این است که تو را به حال و مقام خود برساند.

سعی او قوی کردن تو است. نه اینکه تا نقطه قوتی در تو دید کاری کند که از انجام کار بترسی،  هرچه تو قوی تر شوی او خوشحال تر می شود.

آنچه که از تو انتظار دارد، خود سال ها در آن مهارت کسب کرده است.

هرگز چیزی برخلاف عقل و عشق و اخلاق از تو درخواست نمی کند.
سالک و طالب را باید که چهار چیز باشد، که بی این چهار چیز سلوک میسر نشود: کم خوردن، کم گفتن، کم خفتن و صحبت دانا.
و کامل مکمل را باید که چهار چیز دیگر باشد، که بی این چهار چیز کمال نباشد و تکمیل نتوان کردن: افعال نیک، اقوال نیک، اخلاق نیک و معارف.
و کامل آزاد را باید که چهار چیز دیگر باشد: ترک، عزلت، قناعت و خمول.

#عزالدین‌نسفی
#الانسان‌کامل ، ص (۲۸۴)
همچو ني، مينالم از سوداي دل
آتشي در سينه دارم، جاي دل

من که با هر داغ پيدا، ساختم
سوختم، از داغ ناپيداي دل

همچو موجم يک نفس آرام نيست
بسکه طوفان زا بود درياي دل

دل اگر از من گريزد، واي من
غم اگر از دل گريزد، واي دل

ما ز رسوائي، بلند آوازه ايم
نامور شد، هرکه شد رسواي دل


رهی_معیری
بِنمای رخ‌ ، که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب ، که قند فراوانم آرزوست

ای آفتابِ حُسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره‌ی مشعشع تابانم آرزوست

گفتی ز ناز ، بیش مرنجان مرا ، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم ، آرزوست

زین همرهانِ سست عناصِر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند:یافت می‌نشود ، جسته‌ایم ما
گفت: آنکه یافت می‌نشود ، آنم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه‌ دیده‌ها از اوست
آن آشکار صنعتِ پنهانم آرزوست

مولانا
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

#سعدی
گفتم هوایِ میکده غم می‌بَرَد زِ دل
گفتا خوش آن کَسان که دلی شادمان کنند

#حافظ
الهی! از نزدیک نشانت می‌دهند و برتر از آنی. و دورت پندارند و نزدیکتر از جانی. تو آنی که خود گفتی، و چنان که خود گفتی، آنی: موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاکرانی.
الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست، و جز از یافت تو، زندگانی نه. زنده بی‌تو، چون مرده زندانی است، و زنده به تو، زنده جاویدانی است.
الهی! فضل تو را کران نیست، و شکر تو را زبان نیست.
الهی! گرفتار آن دردم که تو داروی آنی، بنده آن ثنایم که تو سزاوار آنی. من در تو چه دانم؟ تو دانی. تو آنی که مصطفی گفت. من ثنای تو را نتوانم شمرد، آن گونه که تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی.
الهی! جمال توراست، باقی زشت‌اند، و زاهدان مزدوران بهشت‌اند!
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بی ‌تو به صحرای بهشتم خوانند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید

#خواجه_عبدالله_انصاری
نیست در من این فضولی ای اله
از تعصب دار پیوستم نگاه


پاک گردان از تعصب جان من
گو مباش این قصه در دیوان من

‌#عطار
ای گرفتار تعصب مانده
دایما در بغض و در حب مانده


گر تو لاف از عقل و از لب می‌زنی
پس چرا دم در تعصب می‌زنی

#عطار
گر دست نمی‌رسد به خورشید
از دور همی‌کنم تمنا
خورشید و هزار همچو خورشید
در حسرت تست ای معلا

#مولانا