ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبورمیان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد نشان را
#سعدی
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبورمیان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد نشان را
#سعدی
06 Mastan Poem By Movlana
Bijan Kamkar
بیا ای مونس جانهای
مستان...
مستان...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایها العشّاق آتش گشته چون استاره ایم
لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پاره ایم
نعره لبیک لبیک از همه برخاسته
مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پارهایم
عشق دیوانه ست ما دیوانهٔ دیوانه ایم
نفس اماره ست ما امارهٔ اماره ایم...
#مولانا
لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پاره ایم
نعره لبیک لبیک از همه برخاسته
مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پارهایم
عشق دیوانه ست ما دیوانهٔ دیوانه ایم
نفس اماره ست ما امارهٔ اماره ایم...
#مولانا
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
#مولانا
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
#مولانا
کاری ز درون جان میباید
وز قصه شنیدن این گره نگشاید
یک چشمهٔ آب در درون خانه
به زان رودی که از برون میآید
#مولانا
وز قصه شنیدن این گره نگشاید
یک چشمهٔ آب در درون خانه
به زان رودی که از برون میآید
#مولانا
کان فلان کس کشت کرد و بر نداشت
و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت
بلعم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادتها و دین
#مولانا
و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت
بلعم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادتها و دین
#مولانا
استاد حقیقی معنوی کیست و چه ویژگی های دارد؟
از کلام استاد شمس الحق تبریزی این پاسخ ها را بشنوید:
استاد آن است که شاگرد را پیدا می کند نه شاگرد استاد را. چون شاگرد در حدی نیست که بتواند تشخیص دهد چه کسی استاد است ولی استاد می تواند شاگرد را به سرعت تشخیص دهد.
ادعای استادی ندارد و اگر او را استاد خطاب نکردند ناراحت نمی شود.
بیشتر به دنبال گمنام بودن است تا شهرت حاصل کردن. چون در عین حال گمنامی می تواند شاگردان خود را بیابد.
تو را بهتر از خودت می شناسد. یعنی کاملا به نقاط ضعف و قوت تو آگاه است.
هرگز در قبال کاری که می کند از تو تقاضای چیزی نمی کند. زیرا او با خدا معامله می کند.
بسیار سخت گیر است و اصلا در مقابل تو کوتاه نمی آید و کوچکترین نقاط ضعف تو را انگشت می نهد.
در مقابل اشتباهات تو اکثرا سکوت می کند مگر آنکه توضیحی لازم باشد. خودت باید دلیل سکوت او را کشف کنی.
در مدت کوتاهی تاثیر خود را می گذارد.
یا شاگرد قبول نمی کند یا اگر قبول کرد، تا تو را به مقامی نرساند رها نمی کند.
هرگز تو را وابسته به خود بار نمی آورد و تمام سعی او این است که تو را به حال و مقام خود برساند.
سعی او قوی کردن تو است. نه اینکه تا نقطه قوتی در تو دید کاری کند که از انجام کار بترسی، هرچه تو قوی تر شوی او خوشحال تر می شود.
آنچه که از تو انتظار دارد، خود سال ها در آن مهارت کسب کرده است.
هرگز چیزی برخلاف عقل و عشق و اخلاق از تو درخواست نمی کند.
از کلام استاد شمس الحق تبریزی این پاسخ ها را بشنوید:
استاد آن است که شاگرد را پیدا می کند نه شاگرد استاد را. چون شاگرد در حدی نیست که بتواند تشخیص دهد چه کسی استاد است ولی استاد می تواند شاگرد را به سرعت تشخیص دهد.
ادعای استادی ندارد و اگر او را استاد خطاب نکردند ناراحت نمی شود.
بیشتر به دنبال گمنام بودن است تا شهرت حاصل کردن. چون در عین حال گمنامی می تواند شاگردان خود را بیابد.
تو را بهتر از خودت می شناسد. یعنی کاملا به نقاط ضعف و قوت تو آگاه است.
هرگز در قبال کاری که می کند از تو تقاضای چیزی نمی کند. زیرا او با خدا معامله می کند.
بسیار سخت گیر است و اصلا در مقابل تو کوتاه نمی آید و کوچکترین نقاط ضعف تو را انگشت می نهد.
در مقابل اشتباهات تو اکثرا سکوت می کند مگر آنکه توضیحی لازم باشد. خودت باید دلیل سکوت او را کشف کنی.
در مدت کوتاهی تاثیر خود را می گذارد.
یا شاگرد قبول نمی کند یا اگر قبول کرد، تا تو را به مقامی نرساند رها نمی کند.
هرگز تو را وابسته به خود بار نمی آورد و تمام سعی او این است که تو را به حال و مقام خود برساند.
سعی او قوی کردن تو است. نه اینکه تا نقطه قوتی در تو دید کاری کند که از انجام کار بترسی، هرچه تو قوی تر شوی او خوشحال تر می شود.
آنچه که از تو انتظار دارد، خود سال ها در آن مهارت کسب کرده است.
هرگز چیزی برخلاف عقل و عشق و اخلاق از تو درخواست نمی کند.
سالک و طالب را باید که چهار چیز باشد، که بی این چهار چیز سلوک میسر نشود: کم خوردن، کم گفتن، کم خفتن و صحبت دانا.
و کامل مکمل را باید که چهار چیز دیگر باشد، که بی این چهار چیز کمال نباشد و تکمیل نتوان کردن: افعال نیک، اقوال نیک، اخلاق نیک و معارف.
و کامل آزاد را باید که چهار چیز دیگر باشد: ترک، عزلت، قناعت و خمول.
#عزالدیننسفی
#الانسانکامل ، ص (۲۸۴)
و کامل مکمل را باید که چهار چیز دیگر باشد، که بی این چهار چیز کمال نباشد و تکمیل نتوان کردن: افعال نیک، اقوال نیک، اخلاق نیک و معارف.
و کامل آزاد را باید که چهار چیز دیگر باشد: ترک، عزلت، قناعت و خمول.
#عزالدیننسفی
#الانسانکامل ، ص (۲۸۴)
بِنمای رخ ، که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب ، که قند فراوانم آرزوست
ای آفتابِ حُسن برون آ دمی ز ابر
کان چهرهی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز ، بیش مرنجان مرا ، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم ، آرزوست
زین همرهانِ سست عناصِر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند:یافت مینشود ، جستهایم ما
گفت: آنکه یافت مینشود ، آنم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعتِ پنهانم آرزوست
مولانا
بگشای لب ، که قند فراوانم آرزوست
ای آفتابِ حُسن برون آ دمی ز ابر
کان چهرهی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز ، بیش مرنجان مرا ، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم ، آرزوست
زین همرهانِ سست عناصِر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند:یافت مینشود ، جستهایم ما
گفت: آنکه یافت مینشود ، آنم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعتِ پنهانم آرزوست
مولانا
الهی! از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی. و دورت پندارند و نزدیکتر از جانی. تو آنی که خود گفتی، و چنان که خود گفتی، آنی: موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاکرانی.
الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست، و جز از یافت تو، زندگانی نه. زنده بیتو، چون مرده زندانی است، و زنده به تو، زنده جاویدانی است.
الهی! فضل تو را کران نیست، و شکر تو را زبان نیست.
الهی! گرفتار آن دردم که تو داروی آنی، بنده آن ثنایم که تو سزاوار آنی. من در تو چه دانم؟ تو دانی. تو آنی که مصطفی گفت. من ثنای تو را نتوانم شمرد، آن گونه که تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی.
الهی! جمال توراست، باقی زشتاند، و زاهدان مزدوران بهشتاند!
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
#خواجه_عبدالله_انصاری
الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست، و جز از یافت تو، زندگانی نه. زنده بیتو، چون مرده زندانی است، و زنده به تو، زنده جاویدانی است.
الهی! فضل تو را کران نیست، و شکر تو را زبان نیست.
الهی! گرفتار آن دردم که تو داروی آنی، بنده آن ثنایم که تو سزاوار آنی. من در تو چه دانم؟ تو دانی. تو آنی که مصطفی گفت. من ثنای تو را نتوانم شمرد، آن گونه که تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی.
الهی! جمال توراست، باقی زشتاند، و زاهدان مزدوران بهشتاند!
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
#خواجه_عبدالله_انصاری
نیست در من این فضولی ای اله
از تعصب دار پیوستم نگاه
پاک گردان از تعصب جان من
گو مباش این قصه در دیوان من
#عطار
از تعصب دار پیوستم نگاه
پاک گردان از تعصب جان من
گو مباش این قصه در دیوان من
#عطار
ای گرفتار تعصب مانده
دایما در بغض و در حب مانده
گر تو لاف از عقل و از لب میزنی
پس چرا دم در تعصب میزنی
#عطار
دایما در بغض و در حب مانده
گر تو لاف از عقل و از لب میزنی
پس چرا دم در تعصب میزنی
#عطار