معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
روزی عیسی پیامبر در گورستان از کنار قبری گذشت و مُرده درون آن را در عذاب دید.
پس از یک سال، دوباره به سر آن قبر آمد و دید که صاحبش معذب نیست.
از خداوند دلیل آن را جویا شد.
ندا آمد:
ای عیسی، فرزند این شخص بالغ شد و راه صالح پیش گرفت و به یتیمی رسیدگی کرد، من به خاطر عمل فرزندش از گناه او گذشتم....

قصص الانبیاء
"ﺁﺩﻣﻬﺎ "ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ...

ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﮔﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺕ،

ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﻫﻤﺴﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ
ﺁﻥ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﺗﺠﺮﺑه ای ﺑﺮﺍﻱ ﺳﻔﺮ....

              ﮔﺎﻫﻲ "ﺗﻠﺦ"
            ﮔﺎﻫﻲ "ﺷﻴﺮﻳﻦ"

ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ"ﻟﺒﺨﻨﺪ" ﻣﻲ ﺯﻧﻲ
ﮔﺎﻫﻲ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ "لبانت"  ﺑﺮﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ

                   .ﺍﻣﺎ ﺗﻮ...
                   ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ
         ﺑﻪ ﺗﻠﺦ ﺗﺮﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﻳﺖ

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ  و ﺍﻳﻦ ﺁﻣﺪﻥ   باید ﺭﺥ ﺑﺪﻫﺪ
                 ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﻲ....

          "ﺁﻣﺪﻥ" ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ
             ﺍﻳﻦ "ﻣﺎﻧﺪﻥ" ﺍﺳﺖ
            ﻛﻪ "ﻫﻨﺮ" ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫد



             "سیمین_بهبهانی"

جعلی
به قول سهراب ؛

باغبانی پيرم ... ،
كه به غير از گلها ، از همه دل‌گيرم....

كوله ام غرق غم است....
آدم خوب كم است ....

عده ای بی‌خبرند ، عده ای كور و كرند ...
اندکی هم پكرند .... !!

و ميان رفقا ... عده ای مثل شما ...
تاج سرند......!!‎

درود و عرض ادب خدمت شما.

صبحتون به‌خیر و شادی ۰
همواره دلتان شاد و عزتتان مستدام باشه .
ان شاءالله ۰
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_سوم )                  ۲۳ به پیش‌اندرون ، هدیهٔ شهریار ، ده اسب و ده استر ، به زین و به بار ، ۲۴ ز پیروزه ، تخت و ،، ز بیجاده ، تاج ، سرِ…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_چهارم )
                

۳۴

چو آمد به سهراب از ایشان خبر ،

پذیره شدن را ، ببستش کمر ،

۳۵

بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ،

سپه دید چندان ، دلش گشت شاد ،

۳۶

چو هومان وِرا دید با یال و کِفت ،

فروماند یکبار ، ازو در شگفت ،

#کفت = کتف

۳۷

بِدو داد پس ، نامهٔ شهریار ،

ابا هدیه و اسپ و استر ، به بار ،

۳۸

سپهدار هومان ، سوارِ دلیر ،

به سهراب گفت : ای یَلِ نرّه‌شیر ،

۳۹

بخوان نامهٔ شاهِ توران‌زمین ،

ببین تا چه فرمان دهی اندرین؟ ،

۴۰

جهانجوی ،، چون نامهٔ او بخواند ،

ازآن جایگه ، تیز لشکر بِراند ،

۴۱

جهاندیده گُردانِ کشورگشای ،

نشستند بر چرمهٔ بادپای ،

۴۲

بزد کوس و ، سویِ رَه ، آورد روی ،

جهان ، شد پُر از لشکر و های و هوی ،

۴۳

کسی را نبُد تاب ، با او بجنگ ،

اگر شیر پیش آمدش ، یا نهنگ ،

۴۴

سویِ مرزِ ایران ، سپه را بِراند ،

همی سوخت ز آباد ، چیزی نماند ،




#پایان_بخش ۷




بخش ۸ : « دژی بد کش خواندندی سپید »

بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »


ادامه دارد 👇👇👇
هو

.بازگشت ما به طریقت الهی به دستان حضرات عیسی و موسی و محمد علیهم السلام بود.

شیخ محی الدین عربی
📖فتوحات المکیه جلد ۴
محک محبت دانى که چه آمد؟ یکى بلا و قهر، و دیگر ملامت و مذلّت.
گفتند: اگر دعوى عشق ما می‌کنى، نشانى باید. محک بلا و قهر و ملامت و مذلّت، بر وى عرض کردند؛ قبول کرد، در ساعت، این دو محک گواهى دادند که نشان عشق صدق است. هرگز ندانى که چه می‌گویم! در عشق جفا بباید، و وفا بباید تا عاشق، پخته لطف و قهر معشوق شود؛ و اگر نه، خام باشد و از وى چیزى نیاید.


عین‌القضات_همدانی

چون بسی ابلیس آدم‌روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست


#مولانای‌جان
.
چه سزا باشد گفتن این‌كه:
خـدا هست؟؟؟
تو خـود،  هستی حاصل كن!
این قدر که عمر تو را هست،
در تفحصِ حال خود خرج کن؛
در تفحص قِدَم‌عالم چه‌خرج کنی؟

شناخت خدا عمیق است…
ای نادان، عمیـق تویی!


#شمس_تبريزی
محک محبت دانى که چه آمد؟ یکى بلا و قهر، و دیگر ملامت و مذلّت.
گفتند: اگر دعوى عشق ما می‌کنى، نشانى باید. محک بلا و قهر و ملامت و مذلّت، بر وى عرض کردند؛ قبول کرد، در ساعت، این دو محک گواهى دادند که نشان عشق صدق است. هرگز ندانى که چه می‌گویم! در عشق جفا بباید، و وفا بباید تا عاشق، پخته لطف و قهر معشوق شود؛ و اگر نه، خام باشد و از وى چیزى نیاید.


عین‌القضات_همدانی
هر دم لبش به خنده برآید مسیح نو
مانا که مریمی دگر اندر دهان اوست

فرسوده‌تر ز سوزن عیسی تن من است
باریک‌تر ز رشته‌ی مریم لبان اوست

#خاقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


گر خار بدین دیدهٔ چون جوی زنی
ور تیر جفا بر دل چون موی زنی

من دست ز دامن تو کوته نکنم
گر همچو دفم هزار بر روی زنی

#رباعی_مولانا


☆ اگر خار در چشمانم بِکِشی، اگر جای جایِ دلم را پر از تیر ستم و بی‌مهری کنی،

☆ اگر همانطوری که با دست بر دف می‌زنند بر صورت من بزنی، باز هم تو را رها نمی‌کنم.


#عشق
#جفا
ز فیضِ حُسنِ تو شد عالم آن‌چنان سیراب
که می‌توان ز گُلِ کاغذی، گُلاب گرفت   !



(جناب صائب تبریزی)
او چو آمد من کجا یابم قرار 
کو بر آرد از نهاد من دمار

همچنین جویای درگاه خدا 
چون خدا آمد شود جوینده لا

گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست 
لیک ز اول آن بقا اندر فناست

سایه‌هایی که بود جویای نور
نیست گردد چون کند نورش ظهور

عقل کی ماند چو باشد سر دِه او
کلُ شیء هالِک الا وَجهَهُ

#مثنوی_مولانا دفتر سوم

یکی از شیواترین و جالبترین داستان‌های مثنوی که در دفتر سوم آمده و توصیه میکنم حتما مطالعه شود داستان آن پشه است که از باد به سلیمان شکایت می‌برد و سلیمان می‌گوید باید باد را هم حاضر کنم که پشه می‌گوید اگر او بیاید من دیگر نمیتوانم باشم که تمثیلی است از جوینده خدا که اگر او را بخواهی بیابی دیگر نباید از خودت اثری باشد و در شیواترین مثال سایه را مثال می‌زند که جویای نور است که آمدن نور به معنی حذف سایه است
دست نمی‌دهد مرا بی تو نفس زدن دمی
زانکه دمی که با توام قوت من است عالمی

صبح به یک نفس جهان روشن از آن همی کند
کز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمی

#شیخ_عطار_نیشابوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای زهو قانع شده با نام هو
از هواها کی رهی بی جام هو

اسم خواندی رو مسمی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو

گرزنام وحرف خواهی بگذری
پاک کن خود را زخود هان یک سری

#حضرت_مولانا
وایِ آن دل
که بِدو
از تو
نشانی نرسد...


#حضرت_مولانا
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم

هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم

گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم

دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم

ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم

من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم

در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم

ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم

ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم

گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم

گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌ای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم
 
#مولانای_جان
تا قیامت صحبت زاهد نخواهد ماند گرم
زود این هنگامه تزویر بر هم می‌خورد



[جناب صائب تبریزی]
هیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

#مولانای_جان

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را

تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را

ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
می‌کند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را

تا به دامان وصالت نرسد دست امید
دست کوته نکند اشک ز دامان ما را

در ره کعبهٔ وصل تو ز پا ننشینیم
گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را

ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر
کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را

#عبید_زاکانی

🌹🌹
عیبم بپوش زنهار، ای خرقهٔ می آلود
کـ‌آن پاکِ پاکدامن، بهرِ زیارت آمد

حافظ