این سلطنت و تجمّل و کرّ و فرش،
کافزون ز دمی چند، نبینی اثرش،
خاشاکی، جمع گشته در دامن موج
مشت خاکی، فتاده بادی به سرش
بیدل دهلوی
کافزون ز دمی چند، نبینی اثرش،
خاشاکی، جمع گشته در دامن موج
مشت خاکی، فتاده بادی به سرش
بیدل دهلوی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ بکردش بهنیروی خود ، آزمون ، قوی بود ، شایسته آمد هیون ، ۲۶ نوازید و مالید و ، زین برنهاد ، برو برنشست آن یلِ نیوزاد ، ۲۷ در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_اول )
۱
خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ،
که افکند سهراب ، کشتی بر آب ،
۲
یکی لشکری ، شد برو انجمن ،
همی سر فرازد چو سروِ چمن ،
۳
هنوز از دهان ، بوی شیر ،، آیَدَش ،
همی رای شمشیر و تیر ،، آیَدَش ،
۴
زمین را ، به خنجر بشویَد همی ،
کنون ، رزمِ کاوس جویَد همی ،
۵
سپاه ، انجمن شد برو بر ،، بسی ،
نیایَد همی یادش از هر کسی ،
۶
سخن ، زین درازی چه باید کشید؟ ،
هنر ،، برتر از گوهر ، آمد پدید ،
۷
کسی ، کو نژادِ تهمتن بُوَد ،
نباشد گمان ، کو فروتن بُوَد ،
۸
سپهدار ، بشنیده بود این خبر ،
ز تهمینه و ، رستمِ زالِ زر ،
۹
چو افراسیاب این سخنها شنود ،
خوش آمدش و خندید و شادی نمود ،
۱۰
ز لشکر ، گُزید از دلاور سران ،
کسی ، کو گرایَد به گرزِ گران ،
۱۱
سپهبد چو هومان و چون بارمان ،
که در جنگِ شیران ، نجُستی زمان ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_اول )
۱
خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ،
که افکند سهراب ، کشتی بر آب ،
۲
یکی لشکری ، شد برو انجمن ،
همی سر فرازد چو سروِ چمن ،
۳
هنوز از دهان ، بوی شیر ،، آیَدَش ،
همی رای شمشیر و تیر ،، آیَدَش ،
۴
زمین را ، به خنجر بشویَد همی ،
کنون ، رزمِ کاوس جویَد همی ،
۵
سپاه ، انجمن شد برو بر ،، بسی ،
نیایَد همی یادش از هر کسی ،
۶
سخن ، زین درازی چه باید کشید؟ ،
هنر ،، برتر از گوهر ، آمد پدید ،
۷
کسی ، کو نژادِ تهمتن بُوَد ،
نباشد گمان ، کو فروتن بُوَد ،
۸
سپهدار ، بشنیده بود این خبر ،
ز تهمینه و ، رستمِ زالِ زر ،
۹
چو افراسیاب این سخنها شنود ،
خوش آمدش و خندید و شادی نمود ،
۱۰
ز لشکر ، گُزید از دلاور سران ،
کسی ، کو گرایَد به گرزِ گران ،
۱۱
سپهبد چو هومان و چون بارمان ،
که در جنگِ شیران ، نجُستی زمان ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
شناخت ورای همه است
باختست و شناخت است. بعضی را داد و عطا هست، اما شناخت نیست، و بعضی را شناخت هست، اما باخت نیست.
اما چون این هر دو باشد، عظیم موافق کسی باشد. این چنین کس بی نظیر باشد.
نظیر این مثلا مردی راه میرود اما نمی داند که این راهست یا بیراهی، میرودعلی العمیا، بوک آواز خروسی یا نشان آبادانی ای پدید آید.
کو این، و کو آن که راه می داند ومیرود و محتاج نشان و علامت نیست؟ کار او دارد. پس، شناخت ورای همه است.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
باختست و شناخت است. بعضی را داد و عطا هست، اما شناخت نیست، و بعضی را شناخت هست، اما باخت نیست.
اما چون این هر دو باشد، عظیم موافق کسی باشد. این چنین کس بی نظیر باشد.
نظیر این مثلا مردی راه میرود اما نمی داند که این راهست یا بیراهی، میرودعلی العمیا، بوک آواز خروسی یا نشان آبادانی ای پدید آید.
کو این، و کو آن که راه می داند ومیرود و محتاج نشان و علامت نیست؟ کار او دارد. پس، شناخت ورای همه است.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
جماعتی بوزینگان در کوهی بودند چون شب شد سرما بر آنان هجوم آورد ، کرم شب تابی دیدند گمان کردند آتش است هیزم بر او می نهادند و می دمیدند ...
برابر آنها مرغی داد می زد که این آتش نیست ، به او توجه نمی کردند مردی از آنجامی گذشت به مرغ گفت رنج مبر اینان حرف ترا نمی شنوند مرغ سخن او نشنود و جلوتر آمد تا به بوزینگان بفهماند که آتش نیست او را بگرفتند و سرش را جدا کردند ...
کلیله و دمنه
برابر آنها مرغی داد می زد که این آتش نیست ، به او توجه نمی کردند مردی از آنجامی گذشت به مرغ گفت رنج مبر اینان حرف ترا نمی شنوند مرغ سخن او نشنود و جلوتر آمد تا به بوزینگان بفهماند که آتش نیست او را بگرفتند و سرش را جدا کردند ...
کلیله و دمنه
اژدها و مار اندر دستِ تو
شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو
ای حسام الدین چَلَبی که روح موسی، مست و شیفته تو شده، ازدها و مار در دست تو عصا گشته است. یعنی نفس امّاره که به مثابه مار و اژدهاست در دست همّت و ولایت تو همانند عصا، مسخّر و منقاد گشته است. نفس امّاره به کرّات در مثنوی به اژدها تشبیه شده است.
حکمِ خُذها لاتَخَف دادت خدا
تا به دستت اژدها گردد عصا
خدای تعالی به تو فرمان داده است: «بگیر آن را و مترس» تا در دست ارشاد و همّت و ولایت تو، اژدهای نفس مانند عصا منقاد و مطیع گردد.
اشاره است آیه سورة طه:
«خداوند فرمود: ای موسی، آن عصا را بیفکن، پس بیفکندش، ناگاه ماری شد خزان فرمود: بگیرش و مترس که بیدرنگ باز بریمش به حال نخست.»
هین یَدِ بَیضا نما ای پادشاه
صبح نو بگشا ز شب های سیاه
ای پادشاه حقیقی، معجزه کن و از شب های تیره و سیاه، سپیده دم تازه پدید آور. در اینجا نیز مولانا، حسام الدین چلبی را به حضرت موسی(ع) تشبیه کرده است. و از او می خواهد که کرامتی روحانی نشان دهد و پرده سیاه گمراهی مردمان را بدرد و سپیده دم معرفت را نمایان سازد. یدبیضاء اشاره است به معجزه حضرت موسی(ع).
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو
ای حسام الدین چَلَبی که روح موسی، مست و شیفته تو شده، ازدها و مار در دست تو عصا گشته است. یعنی نفس امّاره که به مثابه مار و اژدهاست در دست همّت و ولایت تو همانند عصا، مسخّر و منقاد گشته است. نفس امّاره به کرّات در مثنوی به اژدها تشبیه شده است.
حکمِ خُذها لاتَخَف دادت خدا
تا به دستت اژدها گردد عصا
خدای تعالی به تو فرمان داده است: «بگیر آن را و مترس» تا در دست ارشاد و همّت و ولایت تو، اژدهای نفس مانند عصا منقاد و مطیع گردد.
اشاره است آیه سورة طه:
«خداوند فرمود: ای موسی، آن عصا را بیفکن، پس بیفکندش، ناگاه ماری شد خزان فرمود: بگیرش و مترس که بیدرنگ باز بریمش به حال نخست.»
هین یَدِ بَیضا نما ای پادشاه
صبح نو بگشا ز شب های سیاه
ای پادشاه حقیقی، معجزه کن و از شب های تیره و سیاه، سپیده دم تازه پدید آور. در اینجا نیز مولانا، حسام الدین چلبی را به حضرت موسی(ع) تشبیه کرده است. و از او می خواهد که کرامتی روحانی نشان دهد و پرده سیاه گمراهی مردمان را بدرد و سپیده دم معرفت را نمایان سازد. یدبیضاء اشاره است به معجزه حضرت موسی(ع).
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
سرود آفرینش
داریوش
ترانهٔ: "سرود آفرینش"
خواننده: #داريوش_اقبالی
موسیقی: #محمد_زمانی
ترانهسرا: #تورج_نگهبان
تنظیم: #آندرانیک
خواننده: #داريوش_اقبالی
موسیقی: #محمد_زمانی
ترانهسرا: #تورج_نگهبان
تنظیم: #آندرانیک
نیایش ابوالحسن خرقانی
«ای بار خدایا! خواهی که آنچه از رحمت تو میدانم و از کرمِ تو میبینم با خلق بگویم تا هیچکست سجود نکند؟»
«الهی! ملکالموت را به من مفرست که من جان به وی ندهم. نه از او ستدهام تا باز او دهم. من جان از تو ستدهام جز به تو ندهم.»
«الهی! اگر مرا چیزی دهی چنان ده که از زمان آدم علیهالسلام تا به قیامت هیچ کس را امان برنگذشته بود که من بازماندهٔ هیچ کس نتوانم خوردن.»
«الهی مرا با نزدیکی خویش بر.»
«الهی! چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که بندهٔ خدایپرست کیست؟»
«بار خدایا مرا به راهی بر که من و تو باشیم، خلق در آن راه نباشد.»
«اگر از آن جانب عفو پدید نیست از این جانب نیز پشیمانی پدید نیست! بکوب تا بکوبیم که ما بدانچ گفتهایم پشیمان نیستیم!»
«الهی! روز قیامت داوری همه بگسلد، آن داوری که میانِ من و تو هست نگسلد.»
«چون به جان نگرم جانم کند درد چون به دل نگرم دلم کند درد چون به فعل نگرم قیامتم کند درد، چون بهوقت نگرم توام کنی درد.»
«الهی! نعمت تو فانیست و نعمت من باقی، نعمتِ تو منم و آنِ من تویی.»
«الهی! مرا بر مقامی مدار که گویی: «خلق و حقّ» و گویم: «من و تو»؛ مرا بر مقامی دار که من در میان نباشم همه تو باشی.»
«الهی! هر چه از آنِ من هست در کار تو کردم، و هر چه از آنِ تو هست در کار تو کردم تا منی از میان برخیزد همه تو باشی.»
«اگر این رسولان و این شریعت و بهشت و دوزخ نبودی من هم برین بودمی که امروز هستم از دوستی تو و فرمانبُرداری از بهر تو.»
«چون مرا یاد کنی جانِ من فدای ذکرِ تو باد و چون دلِ من تو را یاد کند نفس من فدای دل من باد.»
«الهی! اگر اندامم درد کند شفا تو دهی، چون توام درد کنی شفا که دهد؟»
«الهی! مرا که تو آفریدی برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم مرا صیدِ آفریده مکن!»
«از بندگانِ تو بعضی نماز و طاعتْ دوست دارند، و بعضی حجّ و غزا بعضی علم و سجاده، مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم جز برای تو بوَد.»
«الهی! هیچکس بوَد از دوستان تو که نام تو بسزا بَرَد تا بینایی خویش بکَنم و زیرِ قدم او کنم؟ یا هستند در وقتِ من تا جان خویش فدای او کنم؟ یا از پس من خواهد بود؟»
«الهی! من در دنیا چندانکه خواهم از کَرَم تو لاف خواهم زد، فردا هرچه خواهی با من بکن!»
«الهی مرا به همه وقت فریاد رس.»
«الهی! مرا تو میبایی.»
«الهی!... بوالحسنِ بوالحسن، تویی!»
«الهی، خلق تو شکر نعمتهای تو کنند، من شکر بودن تو کنم، نعمت، بودن تست.»
«الهی، مرا بودن تو نه بس که دیگر خواهم؟»
«الهی، من از تو به تو توانگرم. آنچه من دارم تویی و تو باقیی.»
«الهی، خوشی با توست، اشارت به بهشت میکنی؟»
✨ منبع:
➖نوشته بر دریا: از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۸۴
➖تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، تصحیح شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۹۷
«ای بار خدایا! خواهی که آنچه از رحمت تو میدانم و از کرمِ تو میبینم با خلق بگویم تا هیچکست سجود نکند؟»
«الهی! ملکالموت را به من مفرست که من جان به وی ندهم. نه از او ستدهام تا باز او دهم. من جان از تو ستدهام جز به تو ندهم.»
«الهی! اگر مرا چیزی دهی چنان ده که از زمان آدم علیهالسلام تا به قیامت هیچ کس را امان برنگذشته بود که من بازماندهٔ هیچ کس نتوانم خوردن.»
«الهی مرا با نزدیکی خویش بر.»
«الهی! چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که بندهٔ خدایپرست کیست؟»
«بار خدایا مرا به راهی بر که من و تو باشیم، خلق در آن راه نباشد.»
«اگر از آن جانب عفو پدید نیست از این جانب نیز پشیمانی پدید نیست! بکوب تا بکوبیم که ما بدانچ گفتهایم پشیمان نیستیم!»
«الهی! روز قیامت داوری همه بگسلد، آن داوری که میانِ من و تو هست نگسلد.»
«چون به جان نگرم جانم کند درد چون به دل نگرم دلم کند درد چون به فعل نگرم قیامتم کند درد، چون بهوقت نگرم توام کنی درد.»
«الهی! نعمت تو فانیست و نعمت من باقی، نعمتِ تو منم و آنِ من تویی.»
«الهی! مرا بر مقامی مدار که گویی: «خلق و حقّ» و گویم: «من و تو»؛ مرا بر مقامی دار که من در میان نباشم همه تو باشی.»
«الهی! هر چه از آنِ من هست در کار تو کردم، و هر چه از آنِ تو هست در کار تو کردم تا منی از میان برخیزد همه تو باشی.»
«اگر این رسولان و این شریعت و بهشت و دوزخ نبودی من هم برین بودمی که امروز هستم از دوستی تو و فرمانبُرداری از بهر تو.»
«چون مرا یاد کنی جانِ من فدای ذکرِ تو باد و چون دلِ من تو را یاد کند نفس من فدای دل من باد.»
«الهی! اگر اندامم درد کند شفا تو دهی، چون توام درد کنی شفا که دهد؟»
«الهی! مرا که تو آفریدی برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم مرا صیدِ آفریده مکن!»
«از بندگانِ تو بعضی نماز و طاعتْ دوست دارند، و بعضی حجّ و غزا بعضی علم و سجاده، مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم جز برای تو بوَد.»
«الهی! هیچکس بوَد از دوستان تو که نام تو بسزا بَرَد تا بینایی خویش بکَنم و زیرِ قدم او کنم؟ یا هستند در وقتِ من تا جان خویش فدای او کنم؟ یا از پس من خواهد بود؟»
«الهی! من در دنیا چندانکه خواهم از کَرَم تو لاف خواهم زد، فردا هرچه خواهی با من بکن!»
«الهی مرا به همه وقت فریاد رس.»
«الهی! مرا تو میبایی.»
«الهی!... بوالحسنِ بوالحسن، تویی!»
«الهی، خلق تو شکر نعمتهای تو کنند، من شکر بودن تو کنم، نعمت، بودن تست.»
«الهی، مرا بودن تو نه بس که دیگر خواهم؟»
«الهی، من از تو به تو توانگرم. آنچه من دارم تویی و تو باقیی.»
«الهی، خوشی با توست، اشارت به بهشت میکنی؟»
✨ منبع:
➖نوشته بر دریا: از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۸۴
➖تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، تصحیح شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۹۷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زَعفَران بر رُخِ خود مال اگر مَهرویی
رویِ خوب ار بِنِمایی بِخوری زَخمِ قَفا
#غزل ۱۶۹ مولانا
قفا: پس گردن
☆ با مالیدن زعفران بر صورت خود، روی گُلگونت را زرد و خسته نشان بده، تا نامحرمان به تو طمع نکنند و نیز از چشم زخمِ حسودان در امان باشی.
☆ با توجه به اینکه مولانا از تمثیلهای قابل فهم، برای فهماندن مفاهیم ماورایی و معرفتی استفاده میکند، لذا توصیه میکند که زیبایی دل و جان و روانت را عرضه نکن تا نامحرمان طریقت به تو آسیب نزنند و از چشم زخم همراهان حسود در امان باشی.
#چشم_زخم
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
#عراقی
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
#عراقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دَران بَحْرید کین عالَمْ کَفِ اوست
زمانی بیش دارید آشِنایی
کَفِ دریاست صورتهایِ عالَم
زِ کَفْ بُگْذَر، اگر اَهْلِ صَفایی
#غزل ۲۰۷۷ مولانا
#دکتر_عبدالکریم_سروش
#صورت
آشِنایی: شنا کردن
Midnight Prayer
Romak
از شیخ ابوالحسن خرقانی
پرسیدند: جوانمردی چیست؟
گفت: ترک آزار ..
پرسیدند: تا چه حد؟
گفت: تا آنگه که برادری
دستهای گندم خریده باشد
و تو او را گویی که این گران
خریدهای، آزار وی کرده باشی..
پرسیدند: جوانمردی چیست؟
گفت: ترک آزار ..
پرسیدند: تا چه حد؟
گفت: تا آنگه که برادری
دستهای گندم خریده باشد
و تو او را گویی که این گران
خریدهای، آزار وی کرده باشی..
خطاب به همه آنها که در این
خاک و جغرافیای نحس نزیسته اند:
«من در جهنمی بودم، که تو تنها، دربارهاش خواندهای!!»
#مارکی_دوساد
خاک و جغرافیای نحس نزیسته اند:
«من در جهنمی بودم، که تو تنها، دربارهاش خواندهای!!»
#مارکی_دوساد
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است
#سعدى
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است
#سعدى
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
#سعدی
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
#سعدی
Monajat
H.Soleimani
مناجات خواجه عبدالله انصاری
از آلبوم روزهای خوب
موسیقی: حسین سلیمانی
از آلبوم روزهای خوب
موسیقی: حسین سلیمانی